ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میز
من اینازم دخترعاشق خیاطی و شیطون انقد که شیطناتم زبونزد همه بود اما ی روز پدرم به خاطر اعتیاد و بی پولی زیاد منو به جای بدهکاری هاش فروخت به دلال های انسان و اونا هم منو با خفت و خاری به یکی روسای مافیا مواد فروختن مردی که به بی رحمی و پولداری معروفه و آراد هر روز مجبورم میکرد تا ...
https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_184 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_184
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
صبح زود ساعت هفت مرجان بیدارم کرد با ناله گفتم
_خوابم میاد
_بلند شو ببینم، بروخونتون بخواب مگه اینجا جای خوابه؟ فقط امروز فرصت داریم.
سرجایم نشستم مرجان نون تازه خریده بود صبحانه خوردیم. و از خانه بیرون زدیم، بعد از نیم ساعت ماشین سواری به ساحل رامسر رسیدیم.
از تمام چیزهایی که میترسیدم مرجان با زور سوارم کرد. به جرأت میتوانم بگویم در تمام این هفده سال زندگی ام به اندازه امروز به من خوش نگذشته بود.
از شانس من تلفنم حتی یکبار هم زنگ نخورد ساعت نه شب به خانه امدیم همینکه رسیدیم، شام را بیرون خورده بودیم، مرجان روی کاناپه لمیدو گفت
زود بخوابیم که فردا ساعت شش راه بیفتیم.
_شش زود نیست؟
_نه دیگه زود راه بیفتیم که زود برسیم.
روی تخت خودم دراز کشیدم تلفنم زنگ خورد گوشی را برداشتم و گفتم
_جانم
_سلام عزیزم.
به گرمی گفتم
_سلام
_کجایی عسل؟
یه لحظه بدنم از استرس لرزیدو گفتم
_خونه خودمون.
_چی کار میکنی؟
_دراز کشیدم، خوابم میاد؟
_مرجان و ریتا کجان؟
_اونها تو اتاق پدر مادرت خوابیدند.
_اونجا ساعت چنده؟
_نه و نیم
_چه زود میخوابی
_حوصله م سر رفته.
_بیام یه سفر میبرمت.
_باشه عزیزم
_مزاحمت نمیشم، برو بخواب.
_مرسی
_راستی عسل
_جانم
_داری به سورپرایزت نزدیک میشی
_تو کشتی منو با این سورپرایز کردنت حالا کو تا سه روز دیگه که بر گردی
خندیدو گفت
_بروبخواب
_چشم
_یه عکستو بفرست بعد بخواب
_چشم
_خداحافظ
گوشی را قطع کردم سراسیمه برخاستم و گفتم
_مرجان
_جانم
_فرهاد ازم عکس خواست
_گفتی کجایی
_خونمون
مرجان لبش را داخل دهانش بردو سکوت کرد، من گفتم
_بهش گفتم دارم میخوابم.
_دراز بکش موهاتو پخش کن رو بالشت عکس بفرست
گفته مرجان را اطاعت کردم .
فرهاد در پاسخم نوش
ت
"گفتم عکس بده نگفتم با موهات دلبری کن که"
براش ایموجی بوس فرستادم و اوهم با شب بخیر پاسخم را گفت...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_184 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_185
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
از زبان فرهاد
بیتاب عسل بودم، الان با دیدن من حتما شکه میشه.شهرام مثل همیشه روی اعصابم بود.
با اخم گفت
_بهشون بگو لا اقل چای بزارن
_سورپرازو که لو نمیدن
_این دیگه چیه ؟
سپس عروسک خرسی که از خود عسل هم بزرگتر بودرا تکانی دادو گفت
_ خرس به این گندگی به چه دردی میخوره
_خوشحال میشه، اینو من با چه ذوقی براش خریدم ، ببینه حتما خوشحال میشه.
_تو یه چمدون برای عسل سوغاتی خریدی ، این خرسه خیلی رو مغزمه
راننده خندیدوگفت
_برای بچه ت خریدی؟
شهرام خندیدو گفت
_اره.واسه بچه ش خریده
لبهایم را فشردم وگفتم
_واسه خانمم خریدم
راننده و شهرام هردو خندیدند.
مقابل خانه ما پیاده شدیم کلید انداختم در را باز کردم . چراغها خاموش بود.
شهرام گفت
_مطمئنی اینجان؟
_اره نیم ساعت پیش باعسل حرف زدم.
شاید چراغهارو خاموش کردند.
نزدیک تر رفتیم . ارام قفل حفاظ را باز کردم وروبه شهرام گفتم
_هیس
شهرام ارام گفت
_سورپرایزش کن، سکتش نده باشه؟
خندیدم تمام بدنم از هیجان حرکتم داغ بود. اول خرس عسل را روی کاناپه نشاندم و سپس ارام ارام به سمت اتاق خواب رفتم، با دیدن تخت خالی لبخندم جمع شد سر گرداندم، شهرام هم مثل من متعجب بود. چراغ را روشن کردم وگفتم
_چرا نیستند؟
_شاید رفتند خونه ما
_تو منو لو ندادی؟ الان یه جا مخفی شده باشن؟
شهرام با بی گناهی گفت
_نه والا
_عصبی شدم، دستم را به کمرم زدم وگفتم
_کدوم گوریه؟
_حتما خونه ما...
حرفش را با فریاد بریدم وگفتم
_الان باهاش حرف زدم، گفت خونه خودمونم ، مرجان و ریتا هم تو اتاق پدر مادرت خوابیدن
_شاید تصمیمشون عوض شده باشه
_بهش گفتم حق نداری جایی بری تو این مدتی که من نیستم یا خونه خودمون، یا خونه شهرام میمونی ، یعنی وای به حالش اگر گوش نکرده باشه.
_اولا داد نزن، دوما حالا گیریم تا یه ابمیوه فروشی هم رفتند اوقات تلخی درست نکنی هامن اعصاب ندارم، خسته م
سوییچم را برداشتم سعی کردم خودم را ارام کنم.
نمیخواستم بعد از اینهمه دوری حالا که باعسل روبرو میشوم دعوا و اخم وتخم باشد، داشتم خودم را قانع میکردم که عسل اشتباهی نکرده. اینبار هم نادیده بگیر، به خانه شهرام رسیدم در را که باز کردیم چراغهای خاموش دوباره اتشغشان خشم را در وجودم روشن کرد.
_مگر دستم بهت نرسه عسل
شهرام در را باز کرد خانه سردو خالی بود
سیگارم را روشن کردم وگفتم
_زنگ بزن ببین کجان؟
_تو هیچی نگو صدات نیاد.
شماره مرجان را گرفت. تلفن روی ایفن بود مرجان با صدای خواب الود گفت
_الو
_سلام
_سلام خوبی؟
_ممنون، کجایی مرجان
_خونه فرهادیم
چشمانش گرد شدو گفت
_چیکار میکنی؟
_خواب بودم.
_ریتا کجاست؟
_بیست سوالیه ؟ ریتا هم خوابه، عسل هم خوابه، دیگه سوال نداری؟
اهی کشیدم وگفتم
_نه
_چیکار کردید ؟ دستگاه و خرید
_اره
_کی میرسه؟
_سه تا پنج ماه دیگه میرسه بندر عباس
سکوت بینشان حاکم شد شهرام ارام گفت
_کاری نداری؟
_نه ، خداحافظ
تلفن را قطع کرد .
گوشی ام را از جیبم در اوردم، شهرام نزدیکم امدو گفت
_بهش زنگ نزن
_چرا؟
لبش را گزید وگفت
_عجله نکن، دست نگه دار یکم فکر کنیم بعد
_زنگ بزنم پاشه بیاد، ببینم کدوم گوری بوده
_اونها نزدیک نیستند
_از کجا میدونی
مرجان واقعا خواب بود.الان زتگ بزنی هول میشن تصادف میکنند.
روی کاناپه ها نشستیم، پشت به پشت هم سیگار میکشیدم. خون خونم را میخورد، میخواستم عسل را سورپرایزکنم خودم غافلگیر شده بودم.
ارام گفتم
_چنان کتکی بهش بزنم صدای سگ بده.
شهرام تچی کردو گفت
_تو باز شروع کردی؟ صد بار بهت گفتم زن حرمت داره.
سری تکان دادم و گفتم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
هدایت شده از ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗
منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میزدم ارباب توروخدا غلط کردم اما منو انداخت ته انباری و قفلش کرد😱😱
آیناز دختر فقیری که به آراد میفروشنش و آراد مجبورش میکنه تا خدمتکار شخصیش بشه
https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
💗رمان زیبای معشوقه ارباب💗 منو کشون کشون برد سمت انباری میدونست میترسم و سواستفاده میکرد مدام جیغ میز
من اینازم دخترعاشق خیاطی و شیطون انقد که شیطناتم زبونزد همه بود اما ی روز پدرم به خاطر اعتیاد و بی پولی زیاد منو به جای بدهکاری هاش فروخت به دلال های انسان و اونا هم منو با خفت و خاری به یکی روسای مافیا مواد فروختن مردی که به بی رحمی و پولداری معروفه و آراد هر روز مجبورم میکرد تا ...
https://eitaa.com/joinchat/991559733Cff1e506def
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_185 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_186
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
_دهنتو ببند، همین حرفهای تو باعث شده عسل پررو شه
_من هرچی گفتم به تو گفتم با عسل حرف نزدم
_تو کار منو خراب کردی سر سفره خونه رفتنش دوتا چک میخورد الان میدونستم کجاست، اگر گذاشته بودی اونروز تو پارک زده بودم لهش کرده بودم الان گم و گور نبود.
شهرام سکوت کرد
برخاستم و گفتم
_تو مقصری شهرام
شهرام با خونسردی گفت
_نگران نباش جای بدی نمیرن تن صدایم بالا رفت وگفتم
_ادم دروغ گو همه غلطی میکنه.
نفسی کشیدم وگفتم
_چنان میزنمش که یه هفته نتونه راه بره.
_خیلی خوب حالا بتمرگ
روبه شهرام چرخیدم وگفتم
_تو زندگی من دخالت نکن، نصیحت هاتو نگه دار مال زندگی خودت
صدای شهرام بالا رفت و گفت
_بگیر بتمرگ
_اعصابم خورده. تا اون بی پدر و نزنم اروم نمیشم
_حالا دو تا سیلی هم بهش بزنی اشکال نداره، وحشی بازی در نیار
_اتفاقا میخوام وحشی بازی در بیارم
_من اجازه نمیدم.
_به تو اصلا ربطی نداره
_بی شخصیت من از تو بزرگترم.
روی کاناپه نشستم ساعت یک بود شهرام گفت
_به نظرت کجان؟
_نمیدونم
_من فک کنم عسل اینهارو برداشته برده خونه عمه ش
صاف نشستم و گفتم
_بخدا اگر اینکارو کرده باشه میکشمش.
شهرام با کلافگی گفت
_تو چرا یا همش میخوای بزنی یا بکشی؟
_بهش گفتم حق نداری تا اخر عمرت به اونجا پا بزاری.
گوشی ام را در اوردم.شهرام گفت
_زنگ نزن بهشون، پا میشن راه میفتن برگردند تصادف میکنند، پشیمونی به بار نیار
گوشی را کنار گوشم گرفتم وگفتم
_به اونها زنگ نمیزنم، صبرکن.
مدتی بعد منیر خانم با صدای خواب الود گفت
_الو
_سلام ببخشید دیر وقت مزاحمتو ن شدم.
_شما؟
_من فرهاد محمدی م همسر گلجان
_سلام اقا فرهاد خوبی؟خیر باشه اینوقت شب
_راستش بچه ها جواب تلفن نمیدن من نگرانم.
_نگران نباش حتمی خوابن ساعت نه بود فک کنم که برگشتند خوابیدند چراغ هاشون خاموشه
مکثی کردم وگفتم
_اهان.
_نه پسرم نگران نباش.
_ببخشید اونها کی اومدند اونجا؟
_دیشب رسیدند، شام جاتون خالی ماهی کباب داشتیم، شام نگهشون داشتیم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#همسرداری
مردان جذب صحبتهای هدفدار میشوند
سعی کنید همیشه صحبتهایتان نتیجه ای را داشته باشند
به این نحو همسرتان تشویق به گفتگو میشود.❤️💚🖤
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
هیچ چیزی
شما را زندانی نمیکند
مگر افکارتان هیچ چیزی
شما را محدود نمی کند،
مگر ترس تان وهیچ چیزی شما را
کنترل نمی کند، مگر عقایدتان🌹
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
@reyhane11
🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_186 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_187
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
نفسم تند شده بود منیره خانم ادامه داد
_ایشالا شماهم تشریف اوردید اینجا براتون ماهی کباب درست میکنم.
_دست شما درد نکنه ، ببخشید دیر وقت مزاحمتون شدم ، خداحافظ
تلفن را قطع کردم وگفتم
_پاشو بریم
_کجا
_شمال
_الان، دیروقت نیست؟
_من دارم میرم تو خودت میدونی بیای یا نه
شهرام برخاست و حرکت کردیم. یک ساعت اول من رانندگی کردم متوقف شدم که سیگار بگیرم شهرام پشت فرمان نشست و گفت
_من میرونم
تکیه دادم
شهرام گفت
_از فرودگاه تا الان تو یک پاکت سیگار کشیدی
_سر به سرم نزار اعصاب ندارم
_حالا میخوای چیکارش کنی؟
_بزار بهش برسم میبینی چیکارش میکنم.
_یه وقت یه بلایی سرش میاد مگه اون چقدر جون داره، میزنی میفته میمیره ها
_من بلدم چطوری بزنم نمیره
_من یه پیشنهاد دارم، بجای اینکه بزنیش باهاش قهر کن ، بزار شرمنده بشه.
سرم را به سمت شهرام چرخاندم وگفتم
_پیشنهادهاتو نگه دار واسه خودت، همه رو رو مرجان پیاده کن. تو کار من دخالت نکن ، باچه زبونی بهت بگم؟
در پی سکوت شهرام ادامه دادم
_من از مرجان بیشتر دلخورم، بعنوان یه بزرگتر نباید اجازه میداد.
_من عسل و به اون سپردم.
از زبان عسل...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #زبانعشق رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@onix12
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
#سلام_توجه_توجه 📣📣
دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان #عسل رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت
هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید
اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇
@Fafaom
در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
سلام🌹
اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹