eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
529 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) سوار ماشین شدیم و برای اینکه بیرون رو ببینم با چادر سفید رو گرفتم، که چهره ام از بیرون پیدا نباشه، احمدرضا سر چرخوند سمت من چرا رو گرفتی آخه صورتم ارایش داره، میخوام بیرونم ببینم یه لایه از تورت رو بنداز روی صورتت چادرت رو بزن کنار، شیشه های ماشین دودی پیدا نیستی گفتم تو کی شیشه های ماشین رو دودی کردی قبل از اینکه بیایم مسافرت تو حواست نبوده، من فکر اینجا رو کردم، به خاطر این که تو توی ماشین پیدا نباشی و راحت باشی، شیشه ها رو دودی کردم فقط دعا کن که افسر جلومون رو نگیره -مگه ممنوعه؟ آره سفرمون تموم شه برشون می دارم، که بشه همون شیشه معمولی رو. کردم بهش خواهشانه، خودم رو لوس کردم احمدرضا، جان احمد رضا من از بچگیم آرزوم بود بود، لباس عروس بپوشم، بشینم توی ماشین یه تنه بهش زدم پیش یه پسر خوش تیپ، من رو توی ماشین بشونه، ببرم توی شهر بگردونه و بوق بزنه لبخند پهنی زد پس پشین بریم پاش رو گذاشت رو گاز، دستشم گذاشت روی بوق یه مسیر کوتاهی رو با سرعت رفتم، مرتبم بوق زد، دوباره سرعتش رو اورد پایین رو کردم بهش چرا سرعتت رو. کم کردی اینجا شهرِشلوغه نمیشه سرعت رفت، سرعت برای اتوبان و خیابون خلوته، دور حرم امام رضا رو احمد رضا سه دور گشت، رسیدیم هتل، فیلم بردار هم با ما اومد، یه چند لحظه هم توی هتل از مون فیلم برداری کرد رفت. احمدرضا زنگ زرد از رستوران هتل برامون غذا آوردن، سر میز مشغول خوردن بودیم، رو کرد به من یه سوال ازت میپرسم مریم راستش را بگو جانم بپرس میگم این جشن دو نفرمون قشنگتره یا اگر سالن میگرفتیم و همه رو دعوت میکردیم فکری کردم گفتم من اون رو تجربه نکردم اما این خیلی خوب بود و به من خوش گذشت لبخند زیبای دندان نمای زرد خداروشکر که بهت خوش گذشت یک هفته در مشهد موندیم روز آخر رفتیم بازار رضا برای همه اعضا خونوادش سوغات خریدیم من دوست داشتم، برای الهه و فرزانه و فرزاد سوغات بخرم، فرزانه خیلی دوست داشت یه چرخ خیاطی اسباب بازی که واقعاً بدوزه داشته باشه، رو کردم به احمدرضا گفتم این رو برای برادرزاده من میخری _عزیزم تو بگو کل بازار رو بخر، هرچی برای هرکسی که دوست داری بخر فقط برای دوستم الهه و فرزانه و فرزاد میخوام بخرم برای فرزانه چرخ خیاطی و برای فرزاد ماشین اتش نشانی خریدم برای دوستت الهه چی میخوای بخری کیف سامسونت ابرو داد بالا، هر چی دوست داری بخر، اما حالا چرا کیف سامسونت چون هردومون خیلی کیف سامسونت دوست داریم، وقتی با هم بازی میکردیم، میگفتیم ما مهندس هستیم، یه خانم مهندسم باید کیف سامسونت داشته باشه خندید باشه بخر خرید هامون تموم شد، رفتیم حرم، با امام رضا وداع کردیم، نشستیم تو ماشین به سمت همدان حرکت کردیم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
شوهرم خیلی زیبا بود و همین باعث دردسر زندگیم بود بهش شک‌داشتم. شکم هم بیجا نبود.‌ هر شب با لبخند به گوشی نگاه میکرد و پبام‌بازی میکرد.‌صبحم با صدای پیامکش بیدار میشد و در حالی که مجذوب گوشیش بود می رفت سرکار.‌ باید میفهمیدم کجای زندگی ایستادم.‌ گوشیش رمز داشت و نمیتونم چکش کنم.‌ یه روز که از خونه رفت بیرون دنبالش رفتم هنوز به شرکت نرسیده بود که متوجه شدم.... https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
🍁 آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند آنها دنیا را کوچکتر از آن میبینند که بدی کنند آنها خود انتخاب کرده اند که نبینند ..نشنوند و به روی خود نیاورند نه اینکه نفهمند هزاران فریاد پشت سکوت آدمهای مهربان است ... سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذارید🕊
پسرمون فرشید چهار سال و نیمش بود که دخترم فرنوش به دنیا اومد میگن هر پدری وقتی دختر دار شه حس پدر بودن و میفهمه منم همین جوری بودم فرنوش زندگی ما را کامل کرد وقتی فرنوش به جمع ما اضافه شد از خانومم خواستم تو خونه بشینه و دیگه سر کار نیاد بنده خدا موافقت کرد چون بچه هامون براش خیلی عزیزتر از کار و موقعیتش بودن من به خوبی میتونستم زندگی را بچرخونم زندگی ما خیلی خوب بود تا اینکه من عاشق منشی‌م شدم دیگه... https://eitaa.com/joinchat/3695968317C061460af4d
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدیم به روستامون، احمد رضا زنگ زد خونشون گفت ما نزدیک خونه هستیم، داریم میایم رسیدیم در خونه، پدر شوهر مادر شوهرم با علی رضا در حیاط منتظر ما بودن یه گوسفندم گرفتن برای قربانی، از ماشین پیاده شدیم، رو کردم به احمد رضا واای دستشون درد نکنه برامون گوسفند گرفتن _چی فکر کردی، مریم خانم از زیارت برگشتن، مگه کمه خنده رضایتی به حرفش زدم، قدم برداشتیم به سمتشون، بغل و رو بوسی کردیم، کلی زیارت قبول بهمون گفتن، حا ج خانم برامون اسپند دود کردن، قصاب گوسفند رو قربانی کرد، رفتیم تو خونه، سوغاتی همه رو دادیم، مادر شوهرم رو.کرد به ما پدر مادرم خیلی حالشون بدِ، شما که مشهد بودید من و بابات تصمیم گرفتیم بریم شیراز تا ازشون نگهداری کنیم، الان چند وقته محمد رضا با زنش اونجا هیستن، خسته شدن، میخوام خودم برم ازشون نگه داری کنم، شما هم تصمیم با خودتونه، اگر میخواهید همین جا توی این خونه بمونید، اگر هم میخواهید با ما بیاید شیراز. احمد رضا یه نگاهی به من انداخت چیکار کنیم خانم؟ یه فکری کردم، اینجا من کیو دارم، برادرم که باهام قهره، عموم که جرات نمیکنم از توی کوچه شون رد شم، با بقیه فامیلم که رفت و آمد نداریم، میمونه یه الهه، اونم اگر مثل من ازدواج کنه بره، من تنها میمونم احمد رضا با اشاره زد به پام چی شد، چرا ساکتی؟ چیکار کنیم داشتم فکر میکردم حاج خانم گفت خوبه مریم جان، خوب فکرهات رو بکن، ما فردا اثاث خونم رو جمع میکنم، پس فردا هم میریم شیراز من فکر هام رو. کردم، با شما میایم احمد رضا رو کرد به من مطمینی مریم جان آره مطمینم سر چرخوند سمت مامانش مریم قبول کرد، پس ما هم با شما میایم یه دفعه یاد امتحاناتم افتادم، گفتم راستی من امتحان دارم، اون رو چیکارش کنم حاج خانم گفت شما بمونید بعد از امتحاناتت بیاید 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) یاد سوغاتی های فرزانه و فرزاد افتادم، چطوری بهشون بدم، دلمم براشون تنگ شده چی جور، مخصوصا برای فرزانه، یه فکری اومد توی سرم، خوبه فردا ظهر برم در مدرسه بهش بدم، ولی برای الهه رو الان باید ببرم بهش بدم، رو کردم به احمد رضا من برم در خونه الهه ینا سوغاتی هاشون رو بدم باشه برو بده بیا چشم هام رو ریز کردم خواهشانه گفتم یه کمم پیشش بمونم _یه کم مثلا چقدر؟ مکث کوتاهی کردم یک ساعت با بی میلی سرس رو. تکون داد باشه، ولی از یک ساعت بیشر نشه ها لبخند زدم نه عزیزم دقیق یک ساعت یه مقدار نخود و کشمش و زرشک، یه بسته زعفران، وکیف سامسونت الهه رو برداستم، شال و. چادرم رو سرم کردم، کیف خوشگلی که از شهر طرقبه مشهد برای خودم خریده بود انداختم روی شونه ام، خدا حافظی کردم از خونه اومدم بیرون، در خونه الهه ینا زنگ زدم صدای الهه از پشت آیفون اومد کیه؟ _مریمم باز کن در باز شد، رفتم تو حیاط، الهه در هال رو باز کرد اومد حیاط، کش دار گفت سلام، زیارت قبول بغل باز کردم سلام الهه حان همدیگر رو به آغوش کشیدیم از هم جدا شدیم _بیا بریم تو وارد خونه شدیم، مهبوبه خانم داره سبزی پاک میکنه سلام مهبوبه خانم سلام دخترم، عروسیتون رو تبریک میگم، ان شاالله خوشبخت بشید، زیارتتم قبول ممنون مهبوبه خانم، جای شما خالی، ان شاالله قسمت شما هم بشه _دستت به ضریح آقا رسید _خیلی شلوغ بود، دیدم اگربخوام هل بدم، حق الناس میشه، منم با کمی فاصله از حرم، به آقا امام رضا سلام می دادم و زیارت نامه میخوندم چه کار خوبی کردی الهه دست من رو کشید بیا بریم توی اتاق برام تعریف کن ببینم کجاها رفتید رو کردم به مهبوبه خانم ببخشید با اجازه خواهش میکنم عزیزم، برید راحت باشید رفتیم توی اتاق در رو بستیم، الهه با لبخند گفت خب از اولش برام تعریف کن ببینم کجا ها رفتید، چیکار ها کردید همه رو با آب و تاب براش گفتم با حسرت گفت خوش به حالت چه جشن عروسی قشنگی گرفتید، منم دلم میخواد جشن عروسیم مثل تو باشه، احمد رضا هم برات سنگ تموم گذاشته اره الهه خیلی خوش گذشت، از همه بهتر از اون همه استرسی که خونه داداشم داشتم راحت شدم خدا رو شکر، حالا سوغات چی برام آوردی کیف سامسونت رو گذاشتم جلوش بفرمایید خانم مهندس از تعجب چشم هاش گرد شد، هین بلندی کشید مریم تو واقعا این رو برای من خریدی بله خانم، مبارکه کیف رو برداشت، کمی زیر و روش کرد، درش رو باز کرد _اینها چیه توش اینها رو تبرکی اوردم برای مامانت یه دفعه یادم اومد برای خواهرش چیزی نخریدم، الان بیاد ببینه الهه کیف سامسونت داره، غصه میخوره، رو کردم به الهه یه مشما به من میدی از توی کشو کمدش یه مشما بهم داد، هر چی توی کیفم بود خالی کردم تو مشما کیف طرح سنتی که از طرقبه مشهد خریده بودم گذاشتم جلوی الهه خیلی ببخشید من حواسم به خواهرت نبود این رو از طرف من بهش بده نمی خواد مریم جان، شاید شوهرت نا راحت بشه نه نمیشه بده بهش اتفاقا چقدر دوست داشت از این کیفها داشته باشه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
مادرم بعد از فوت پدرم مجبور شد به خاطر خرج و مخارج زندگی زن شریک قاتل بابام بشه. من ۵ سالم بود و هر چی گفتم خودن دیدم اونا بابا رو کشتن ولی حرفم رو گوش نکردن.‌۲۰ سال گذشت و درست زمانی که.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد...💔 🎤 صابر خراسانی 🎞 امیررضا محمدزاده التماس‌دعای‌فرج
2_5305667985166323096
5.65M
ناحله الجسم یعنی ....😭 🌴 مداحی آذری و فارسی 🌴 رضا هلالی و هادی کاظمی سلام الله علیها 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎬 مادر تاریخ ※صف به صف، سینه به سینه، علمت را مادر می‌رسانیم به دستان حسینی دیگر! • باصدای 🎤 ماهور مظفری لینک نسخه با کیفیت در سایت منتظر سلام الله علیها 🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen