eitaa logo
ریحانه 🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
532 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
برای شادی کردن، تا فردا صبر نکن! کودک درون تو همیشه به شادی نیاز دارد ... از آنچه خداوند به تو داده است، استفاده کن و لذت ببر.. و شکرگزار باش... ╭☆
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) عصر از خواب بیدار شدیم خاله رو کرد به من مریم جان بریم بازار من کمی سوغات بخرم منم که عاشقه بازار، از خدا خواسته خوشحال گفتم بله حتما رو کردم به احمدرضا خاله میخواد بره بازار سوغات بخره، میای بریم _بله چرا که نه آماده شدیم از در حیاط بیایم بیرون علیرضا داشت وارد خونه می شد چشمم که به علیرضا افتاد، از تعجب خشکم زد موهاش رر مثل تاج خروس درستکرده، بقیه سرش را از ته تراشیده روی هر دو بازوش خالکوبی اژدها زده، آستین تیشرتش اینقدر کوتاهه که شبیه به تاپ زنانه میمونه احمدرضا عصبا نی شد سوئیچ ماشین رو گرفت سمت من تو با خاله برید توی ماشین من میام ما از حیاط اومدیم بیرون در، رو بستیم، صدای فریاد احمد رضا بلند شد این چه قیافه ای برای خودت درست کردی چرا داری با آبروی چند ساله بابا بازی می کنی؟ اینها چیه روی دستت خالکوبی کردی؟؟ علیرضا گفت موهای من چه ربطی به آبروی بابا داره اینها هم خالکوبی نیست عکس احمدرضا گفت: همه تو رو به پسر حاج رضا میشناسن، خجالت بکش من دارم میرم بازار تا بر میگردم، این تاج خروسی ها رو میتراشی میریزی بیرون، یه حموم هم میری این عکسها رو میشوری، مثل آدم یه تیشرت درست و حسابی هم تنت میکنی، اینقدر استین کوتاه گناه داره پسر دیگه صدای علی رضا نیومد، احمد رضا در حیاط رو باز کرد، اومد سمت ماشین به خاله گفتم کم پیش میاد احمد رضا عصبانی بشه، ولی وقتی هم عصبی میشه، ادم ازش میترسه _الان که اومد توی ماشین تو اصلا حرف نزن نه تاییدش کن، نه اعتراض کن، هیچی نگو _نصیحتهای قبلی شما همش تو. گوشم هست چشم هیچی نمیگم احمد رضا مثل برج زهر مار، در ماشین رو باز کرد نشست پشت فرمون، چند ثانیه ای، هیچ حرکتی نکرد، بعدش ماشین رو روشن کرد حرکت کرد، یه چند دقیقه بعدش گفت خاله جان ببخشید اگر ناراحت شدید، از زمانی که ما اومدیم شیراز، این علی رضا یه دو تا دوست ناباب پیدا کرده، یه کارهایی میکنه، آدم خجالت میکشه خیلی خیلی اروم و با متانت گفت ببخشید احمد رضا جان، ولی داد و بی داد و دستوری حرف زدن مشگلی رو حل نمیکنه، چون هم براش عادی میشه، هم دو سه بار دیگه بگی، دیگه احترامت رو نگه نمیداره، بعدش یه وقت میبینی به روتم بر میگرده پس چیکار کنم خاله؟ نمیشه که همینطوری رهاش کنیم به حال خودش _چرا خودت رفیقش نمیشی؟ شما که چندان فاصله سنی ندارید، شما باهاش دو ست شو، باهاش برو بیرون، برو باشگاه، خودت جای رفیق های نابابش رو بگیر احمد رضا رفت توی فکر، تا رسیدیم بازار دیگه حرفی نزد... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کلی توی بازار چرخیدیم، خاله برای خونوادش خرید کرد، من یه پیراهن سنتی که روش کلی پولک و مونجوق دوزی کار شده بود خریدم، اومدیم خونه، از اذان مغرب خیلی گذشته بود، خدا خیر بده به مادر شوهرم از خوبی مثل فرشته های آسمونی میمونه، شام درست کرده، وسایل سفره رو هم چیده روی اپن، متاسفانه نماز اول وقتمون رو هم از دست دادیم، نماز مغرب عشا رو خوندیم، سفره انداختیم احمد رضا رو کرد به مامانش مامان علی رضا خونه نیست عصری که شما رفتید اومد خونه کیف باشگاهش رو برداشت رفت باشگاه، شبهایی که باشگاه داره دیر میاد دست بردم تو سفره، دیس پلو رو برداشتم، دودتا کفگیر پلو کشیدم، دو تا هم قاشق قرمه سبزی ریختم روش، یه قاشق پر کردم گذاشتم دهنم، به به چقدر خوشمره است، ماشاالله به دست پختش، رو کردم به مادر شوهرم مامان سر چرنوند سمت من لبخندی زد گفت جانم میگم همین موادی که شما میریزید توی غذا منم میریزم، پس چرا برای شما اینقدر خوشمزه میشه ولی برای من نمیشه خنده قشنگی کرد مریم جان من تجربه دارم، تو هم هر وقت به سن من برسی غذاهات خیلی خوشمزه میشه حاج رضا گفت خانم شما از همون روز اولی که اومدی توی خونه من دستپختت خوب بود احمد رضا رو کرد به جمع مامان من همه چیش عالی، دستپختشم حرف نداره، مریمم شکسته نفسی میکنه میگه غذا های من خوشمزه نمیشه، انگشتهای دستش رو باز کرد، به جمع نشون داد ببینید سر انگشتهای من رفته، از بس غذاهای مریم خوشمزه است، من سر انگشتهام رو با غذا خوردم، ببینید سر انگشتهای من سایده شده همه زدن زیز خنده، احمد رضا ادامه داد از شوخی گذشته، دستپخت مریمم مثل مامانم میمونه خیلی خوشمزه است، رو کردم بهش ممنونم که دستپخت من رو دوست داری. شام خوردیم، سفره رو جمع کریم، ظرفها رو شستم مرتب مردم، یه سینی چای ریختم، گذاشتم روی میز پذیرایی، میوه بعد از شام رو هم خوردیم، بلند شدیم شب بخیر گفتیم اومدیم اتاق خودمون، رخت خواب خاله رو انداختم توی اتاق پذیرایی، من و احمد رضا هم رفتیم توی اتاق خواب، احمد رضا نشیت لب تخت، با دستش اشاره کرد به کنارش بیا بشین میخوام باهات حرف بزنم... دلم هُری ریخت، ای وااای باز میخواد بگه بیا از هم جداشیم با ناراحتی و بی‌میلی نشستم کنارش، گفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مریم من روی حرف های خاله فکر کردم. درست میگه، داد زدن تهدید کردن با علیرضا مشکلی رو حل نمی کنه، من می خوام یه برنامه ریزی بکنم بیشتر با علیرضا بگردم وقتی با من بگرده خود به خود روی نوع پوشش و لباسش حتی حرف زدنش تاثیر میگذاره، اما از طرفی هم نمیخوام از بودن با تو کم بذارم، میگم بشینیم با هم یه برنامه‌ریزی بکنیم، تو هم در جریان باشی اگه من میرم بیرون، تو دلیلش رو بدونی چی هست، نفس عمیق و راحتی کشیدم توی دلم خداروشکر کردم، که نمیخواد در رابطه با اون موضوع صحبت کنه، گفتم باشه، ولی حالا نمیشه شما میرید من هم باهاتون بیام یک نگاهی معترضی بهم انداخت _ نه نمیشه خوب نمیشه این بیرون رفتن رو خانوادگی کنیم که علیرضا هم با خونواده بیاد، بعضی جاها نمیشه مثلاً کجا؟ مثلاً با هم بریم کوه کمی چهره ام رو در هم کردم گفتم راستش رو بگم _بگو نخیر تو میخوای بری کوه با من برو همیشه‌گی که نیست، یه مدتیه، بعد هم من میخوام باهاش رفاقت کنم که ان شاالله بتونم روش تاثیر بگذارم، نمیبینی چه جوری لباس میپوشه، یه مدت که باهاش بگردم، تشویقش میکنم بره دفترچه سربازی ش رو بگیره بره خدمت اگه باهاش رفتی بعد بهت خوش گذشت، برات شد یه عادت اونوقت من چیکار کنم؟_ _چه حرفی ممیزنی مریم _نه من راضی نیستم، برای رفاقت با علی رضا یه راه دیگه ای رو پیدا کن ناراحت چشمش رو دوخت به سقف اتاق کامل چرخیدم سمتش، دستش رو گرفتم ببین احمد رضا، من اینجا جز تو و خونوادت هیچ کسی رو ندارم، الان تو به خاطر خاله کبری خونه موندی، وگر نه تو صبح میری، شب میای، منم از صبح تا شب با مامانت و پدر بزرگ مادر بزرگت میمونم توی این خونه، یه تعطیلاتِ اونم میخوای با داداشت باشی. میگم همیشگی نیست، شاید چند هفته تو که میخوای این کا رو انجام بدی، دیگه چرا نظر من رو میخوای خب انجام بده دیگه آخه میخوام تو راضی باشی اگر رضایت من برات مهمه من راضی نیستم پوفی کرد، روی تخت دراز کشید، منم لباسام رو عوض کردم، خوابیدم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) بعد از صرف صبحانه، خاله رو کرد به جمع دست همتون درد نکنه، از مهمانوازیتون خیلی ممنونم، بی صبرانه منتظرم شما تشریف بیارید کنگاور، من در خدمت شما باشم، در کنار شما خیلی به من خوش گذشت، اینجا چیزی که از همه‌ چی برام بهتر بود، شرایط زندگی مریم، اینکه میبینم مریم اینجا پیش شما، چقدر خوشحال و خوشبخته، خدا میدونه که چقدر خوشحالم مادر شوهرم خنده پهنی زد همه اینهایی که گفتید، از خوبی خودتونه، خودتون خوبید، ماها رو خوب میبیند، منم خیلی خوشحالم که شما اینجا بهتون خوش گذشته خاله با خنده رو کرد به احمدرضا پاشو من رو ببر از همونجایی که اوردی همگی خندیدیم حاج رضا رو کرد به خاله بلیط رزرو کردید _نه میرم ترمینال ماشین هست، بلیط رو هم همونجا میگیرم خاله کبری بلند شد، رفت نزدیک پدر مادر مادر شوهرم، با اونها خدا حافظی کرد، رو کرد به احمد رضا، الهی خیر ببینی، ساکهای من رو بزار توی ماشین _چشم حتما نشستیم توی ماشین، اومدیم ترمینال، خاله سوار اتوبوس شد رفت، غم دل من رو گرفت، خاله کبری بوی مامانم رو میده، یه لحظه احساس کردم، مامانم از کنارم رفت، بغض کردم، اشک توی چشمم جمع شد احمد رضا سر چرخوند سمت من ببینمت مریم، نگاهش کردم گریه میکنی؟ اشکهام از چشمم فرو ریخت، گفتم احمد رضا من توی این دنیا دو نفر رو دارم، یکی تویی، یکی هم خاله کبری دست من رو گرفت مریم جان آدم که خدا داره، کل دنیا برای اونه، و هرکی خدا نداشته باشه، پادشاهم که باشه هیچ کسی رو نداره، الحمدلله که تو دختر مومنی هستی، پس بدون که بی کَس و کار نیستی حرفش ارومم کرد، نفس بلندی کشیدم بله تو درست میگی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
دختری بودم که توی زیبایی چیزی کم نداشتم تقریباً از هر خانواده توی فامیل یکی یک بار اومده بودن خواستگاری من و من با غرور تمام به همه جواب منفی داده بودم احساس می‌کردم زیبایی که دارم باعث میشه تا من رو نسبت به بقیه برتر کنه پدرم همیشه بابت جواب ندادن به خواستگارها ملامتم می‌کرد اما مادرم تشویقم می‌کرد تا اینکه یکی از دوستان مادرم خواستگاری رو برای من آورد که از نظر زیبایی توی چهره، چیزی از من کم نداشت وضع مالی پدرش فوق العاده عالی بود و خودش پزشکی خونده بود و داشت برای تخصصش تلاش می‌کرد ازدواج من با این مرد که اسمش سعید بود باعث می‌شد توی فامیل هر کسی منتظر بدبختی من به خاطر جواب نه ایی که به پسرش دادم بود، نا امید بشه و بفهمه که حق با من بوده.ولی دقیقا روز عقد... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
✍ دشمنان نظام جمهوری اسلامی فهمیدند با شیوه‌های سخت افزاری نمی‌شود انقلاب را شکست داد، به سراغ شیوه‌های نرم مثل تبلیغات، وسوسه‌ها و بی‌صداقتی‌ها رفتند ✏️ جامعه زنان ما بایستی در زمینه دفاع از مسائل مربوط به زنان و حفظ ارزشها خودشان را موظف بدانند. ۱۴۰۳/۹/۲۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیای ادم ها وقتی خراب میشود که انسان های دروغگو نقش آدمهای مهربون رو بازی می کنند
تو بگو دوستت دارم که ساز زندگی از رخساره پاییز ، بیگانه می شود و تکرار کن نام مرا ، میان نفس هایت ، ببین چگونه جانم  می رود ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇
◍⃟♥️ رویاها دانه هایی هستند که در خاک امید رشد می کنند🌱🌸
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄┄┄┅┅𑁍🧡𑁍┅┅┄┄┄ بر اساس مطالعات دانشگاهی زنانی که دوستان کمی دارند و یا تنهایی رو انتخاب می کنند از قدرت خاص و انرژی و تمرکز بالا برخوردار هستند