📌 #دلنوشته_مهدوی
همیشه دوست داشتم عکس ها و متن هایی که در فضای مجازی به اشتراک میگذارم، درباره شما باشد؛ تا مردم مرا با شما بشناسند و از شما بدانند. هرچند همان بهتر که مردم چیزی از من ندانند؛ برای غریبی شما همین بس، که کسی مانند من یار شما باشد...
چند روز پیش از لا به لای عکسهایی که هرکدام به نوعی درد فراق تان را به یاد می آورد، تعدادی را برگزیدم. تصمیم گرفتم تعدادی را آن روز و بقیه را هفته آینده، در فضای مجازی به اشتراک بگذارم. ناگهان طوفانی در وجودم بپا شد؛ چقدر تلخ! اما انگار داشتم برای روزهای نبودنتان برنامه ریزی میکردم. انگار مطمئن بودم که تا هفته آینده نمیآیید...
از خودم میپرسم، ما چگونه به نبودنتان عادت کرده ایم و چگونه منتظرانی هستیم که با درد فراق تان زنده ایم، و نه با امید وصال تان؟! دروغ چرا؟ انگار گاهی تنها به این دلیل به هیئت میرویم که مداح از مصائب کربلا برایمان بگوید و ما هم گریه کنیم تا کمی سبک شویم...
انگار فراموش کرده ایم که گریه بر اباعبدالله، بهترین چیز است؛ اما همه چیز نیست. گریه، نقطه ابتدایی اتصال است؛ راهی است برای شست و شوی دل و پاک شدن از گناهان؛ اما هنر این است که محکم پای باورمان بایستیم، تا سیم های اتصالمان قطع و قلبمان آلوده نشود. ای کاش میفهمیدیم که گاهی تنها شنونده مردانگی دیگران بودن کافی نیست؛ باید خودمان هم مرد میدان شویم.
باید برای امام زمانمان، زینب و عباس شویم. باید پیش از آمدنش، ولایت پذیری را در اطاعت از نایب اش تمرین و «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» را در زندگی معنا کنیم.
@reyhane_nabi
||أَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَهِ عَنِ الاَْبْدانِ.||.
- سلام بر آن سرهاى جدا شده از بدن..
خوشبختی
تعریف ثابتی نداره
برای یه نفر پولِ زیاد خوشبختیه
برای یه نفر مال و اموال
یکی هم سفرهای تفریحی و ...
اما....
خوشبختی واقعی
اینه که تو زندگیمون امام زمان داشته باشیم،
تو هوایِ امام زمانمون نفس بکشیم
اسم زیبای اون رو به لب بیاریم
و تمام تلاشمون رو در راه رضایت و ظهور ایشان انجام بدیم...
اللهم عجل لولیک الفرج
@reyhane_nabi
•| رِیْحانَةُالنَّبْی |•
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_هفتم #بخش_اول -رضوان.رضوان جان.پ
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_هفتم
#بخش_دوم
سریع رفتم از توی کوله پشتی ام دوتا چادر گل گلی خیلی خوشگل که مامان بزرگ از مکه برام اورده بود رو در اوردم و رفتم توی نماز خونه.یکی از چادر ها رو که گل های ریز صورتی داشت گرفتم سمتش و گفتم:
-بیا خانوم خانوم ها.این چادر تمیز و نو است.برای خود خودت.عطر یاس میده.بیا بگیرش دیگه.
گلی همین طوری مات و مبهوت نگاهم میکردم.چادر رو توی دستش جا دادم و خودم هم چادرم رو عوض کردم.وقتی برگشتم و نگاهش کردم این دفعه من بودم که مات و مبهوت او شدم.چقدر چادر بهش میومد.صورتش شده بود یک گوله نور.نتونستم جلوی اشک هامو بگیرم و همون جا نشستم رو زمین و گریه کردم.دستش رو گذاشت رو شونه ام گفت:
رضوان.رضوان چی شدی؟مگه من چی کار کردم.بد شدم؟
—نه عزیزم چه بدی.خیلی خوشگل شدی.
مکثی کردم و ادامه دادم:
—حتی خوشگل تر از قبل.
هیچی نگفت و همین جوری نگاهم کرد.بلند شدم و قامت بستم.او هم کنار من.بلند بلند نمازم را خواندم.بعد از نماز دستش را گرفتم و فشار دادم:
-حاج خانوم تقبل الله.
خندید و گفت:
—اتوبوس رفت ها بدو بریم.
سریع آماده شدیم و از نمازخونه بیرون رفتیم.سریع تر راه رفتیم تا به اتوبوس برسیم.ناگهان چادرم پیچید توی پاهام و خوردم زمین.دست هام رو حائل زمین کردم تا با صورت نخورم.گلی جیغ کوتاهی کشید و دست هایم رو گرفت و بلندم کرد.از پله های اتوبوس بالا رفتیم و روی صندلی هامون نشستیم.تازه فهمیدم کف دستم خون اومده و دست گلی هم خونی شده.سریع از توی کوله پشتی اش دستمالی در اورد و گذاشت رو دست های زخمی ام.بهم گفت:
- میگم چادر دست و پاگیره می گی نه.
لبخندی زدم و گفتم:
-آره چادر دست و پام رو میگیره تا نرم سمت گناه.
—مگه حجاب فقط چادره؟
-تو قبول داری حضرت زهرا بهترین بانوی عالم هستند؟
—خب آره.
-چادر حجاب حضرت زهراست پس بهترین حجابه منم همیشه بهترین هارو دوست دارم.
—درسته.ولی سخته.گرمه و کلی چیز های دیگه.
-می دونی الماس چه جوری تشکیل میشه؟ببین الماس اول یک چیز سیاه و بی ارزش بوده.اما بر اساس یک سری فشار ها و گرما و ترکیب ها از اون چیز بی ارزش میشه الماس.ببین الماس از اول الماس نبوده یه چیز هایی رو تحمل کرده که شده الماس.
—هنوز کلی سوال دارم ازت رضوان.انگار تو یک آبی و من دارم از تو سیراب میشم.ولی الان خستم.خیلی خسته.بزار برای بعد.
دستمال رو از دستش می گیرم و پا میشم.لبخند میزنم میگم:
-بخواب عزیزم.شب بخیر.
—رضوان رضوان چادرت خاکی شده ها.
-عیب نداره بزار مثل چادر مادرم بشه.
—مگه چادر مادرت چه جوری بوده؟
-جوری نبوده.هولش دادن خورده زمین.چادرش خاکی شده.
امروز با بغض نوشتم:
حجاب همان چادری بود که پشت در خانه سوخت،ولی از سر فاطمه نیوفتاد...
پايان قسمت هفتم پخش دوم #از_نجف_تا_کربلا
@reyhane_nabi
نزدیک میشوم به تپش های اربعین
یک کربلا بده نخورَد نوکرت زمین ...
#یااباعبدالله
@reyhane_nabi
دل من لک زدہ تا کنج حرم گریه کنم
دو قدم روضہ بخوانم....دو قدم گریه کنم
بروم سمت ضریحی که بهـشتم آنجاست
برسم پیش نگارم....برسم گریه کنم
@reyhane_nabi
#سلام_علی_قلب_زینب_الصبور
مپرس حال مرا خوب نیست احوالم
ز بس نظاره شدم در کنار هر نیزه
@reyhane_nabi
کشوررابسازید
عزیزان من! کشور مال شماست؛ کشور متعلق به نسل جوان است؛ شما باید این کشور را بسازید؛ شما باید پایههای مجد و عظمتی را که این انقلاب و دست توانای معمار انقلاب بنا گذاشته است، حفظ کنید و بالا ببرید؛ شما باید با نیروی خود، با اراده خود، با دانش خود و با ایمان خود، عقبماندگیهای چنددهساله دوران قبل از انقلاب را جبران کنید.
۱۳۷۹/۷/۲۹-رهبر انقلاب
|| @reyhane_nabi ||
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین قُتِلَ عَطشاناً
اَلا یا اَهلَ العالَم اِنَّ جَدِّیَ الحُسَین سَحَقُوهُ عُدواناً
@reyhane_nabi