eitaa logo
『‌✨ࢪیحـانہ‌هاے‌آسمانے✨』
263 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
410 ویدیو
10 فایل
•|بـسـم ربـــ نـور🌻 •|خدا گفتہ تو ریحانہ خلقتی🍃🍓 •|مـن یـک #ملـکه ام😌💕 •|میپرسن تاجت کو؟!🤔 •|خـب معلومـہ #چـادرم تـاج سرمهـ🌈🌻🍃 •|تولد کانالمون🍓 ¹³⁹⁹/⁸/¹ •|شࢪایـط کپے و تب با کانالمون🌻✨👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/641466441C2593a1234f
مشاهده در ایتا
دانلود
🍓🌈 🦋✨ چهره اش گرفته شد.🙁 سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد. - اگر اين مشکل فقط مسلمان نبودن منه من تقريبا 7 ماهي هست که مسلمان شدم.😊😇 اين رو هم بايد اضافه کنم تصميم من و اسلام آوردنم کوچک ترين ارتباطي با علاقه من به شما نداره🙃، شما همچنان مثل گذشته آزاد هستيد😃، چه من رو انتخاب کنيد چه پاسخ تون مثل قبل، منفي باشه🙂! من کامال به تصميم شما احترام مي گذارم و حتي اگر خلاف احساس من، باشه هرگز باعث ناراحتي تون در زندگي و بيمارستان نميشم😊! با شنيدن اين جملات شوک شديدتري بهم وارد شد...🤭 تپش قلبم رو توي شقيقه و دهنم حس مي کردم💓. مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، هرگز فکرش رو هم نمي کردم يان دايسون يک روز مسلمان بشه...😳 مغزم از کار افتاده بود و گيج مي خوردم، حقيقت اين بود که من هم توي اون مدت به دکتر دايسون علاقه مند شده بودم؛ اما فاصله ما فاصله زمين و آسمان بود و من در تصميمم مصمم. من هربار، خيلي محکم و جدي و بدون پشيماني روي احساسم پا گذاشته بودم😶؛ اما حالا... به زحمت ذهنم رو جمع کردم - بعد از حرف هايي که اون روز زديم... فکر مي کردم...😉 ديگه صدام در نيومد - نمي تونم بگم حقيقتا چه روزها و لحظات سختي رو گذروندم😕. حرف هاي شما از يک طرف و علاقه من از طرف ديگه😄، داشت از درون، ذهن و روحم رو مي خورد. تمام عقل و افکارم رو بهم مي ريخت🤯. گاهي به شدت از شما متنفر مي شدم و به خاطر علاقه اي که به شما پيدا کرده بودم خودم رو لعنت مي کردم😅؛ اما اراده خدا به سمت ديگه اي بود. همون حرف ها و شخصيت شما و گاهي اين تنفر باعث شد نسبت به همه چيز کنجکاو بشم...😌 اسلام، مبناي تفکر و ايدئولوژي هاي فکريش، شخصيتي که در عين تنفري که ازش پيدا کرده بودم نمي تونستم حتي يه لحظه بهش فکر نکنم☺️. دستش رو آورد بالا، توي صورتش و مکث کرد... - من در مورد خدا و اسلام تحقيق کردم و اين نتيجه اون تحقيقات شد😇. من سعي کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحيح کنم و امروز پيشنهاد من، نه مثل گذشته، که به رسم اسلام از شما خواستگاري مي کنم😍، هر چند روز اولي که توي حياط به شما پيشنهاد دادم حق با شما بود و من با يک هوس و حس کنجکاوي نسبت به شخصيت شما😔، به سمت شما کشيده شده بودم😞؛ اما احساس امروز من، يک هوس سطحي و کنجکاوانه نيست🙁! عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصيت شمامن رو اينجا کشيده تا از شما خواستگاري کنم و يک عذرخواهي هم به شما بدهکارم🙏، در کنار تمام اهانت هايي که به شما و تفکر شما کردم و شما صبورانه برخورد کرديد🙃، من هرگز نبايد به پدرتون اهانت مي کردم😭. اون صادقانه و بي پروا، تمام حرف هاش رو زد و من به تک تک اونها گوش کردم و قرار شد روي پيشنهادش فکر کنم☺️. وقتي از سر ميز بلند شدم لبخند عميقي صورتش رو پر کرد😊. - هر چند نمي دونم پاسخ شما به من چيه؛ اما حقيقتا خوشحالم بعد از چهارسال و نيم تلاش، بالاخره حاضر شديد به من فکر کنيد😍😌. از طرفي به شدت تحت تاثير قرار گرفته بودم؛ ولي مي ترسيدم که مناسب هم نباشيم، از يه طرف، اون يه تازه مسلمان از سرزميني با روابط آزاد بود و من يک دختر ايراني از خانواده اي نجيب با عفت اخلاقی و نمي دونستم خانواده و ديگران چه واکنشي نشون ميدن😥! برگشتم خونه و بدون اينکه لباسم رو عوض کنم بي حال و بي رمق، همون طوري ولو شدم روي تخت. - کجايي بابا😓؟ حالا چه کار کنم😰؟ چه جوابي بدم😢؟ با کي حرف بزنم و مشورت کنم😞؟ الان بيشتر از هر لحظه اي توي زندگيم بهت احتياج دارم که بياي و دستم رو بگيري و يه عنوان يه مرد، راهنماييم کني😭. بي اختيار گريه مي کردم و با پدرم حرف مي زدم...😭😢 چهل روز نذر کردم اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم، گفتم هر چه بادا باد. امرم رو به خدا مي سپارم؛ اما هر چه مي گذشت محبت يان دايسون، بيشتر از قبل توي قلبم شکل مي گرفت... 😍😌تا جايي که ترسيدم. - خدايا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چي😩؟ روز چهلم از راه رسيد...🙃 تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم و بخوام برام استخاره کنن، قبل از فشار دادن دکمه ها نشستم روي مبل و چشم هام رو بستم😑. - خدايا! اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه، فقط از درگاهت قدرت و توانايي مي خوام من، مطيع امر توئم و دکمه روي تلفن رو فشار دادم...😉 "همان گونه که بر پيامبران پيشين وحي فرستاديم بر تو نيز روحي را به فرمان خود، وحي کرديم... تو پيش از اين نمي دانستي کتاب و ايمان چيست ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيله آن را کسي از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مي کنيم و تو مسلما به سوي راه راست هدايت مي کني" ادامه دارد........✨ نظرتون رو درباره پارت بیست هشتم بهمون بگید☘ @Zahra_Fadakar اینجا👈👈👈👈
『‌✨ࢪیحـانہ‌هاے‌آسمانے✨』
#پارت_بیست_هشتم🍓🌈 #بدون_تو_هرگز🦋✨ چهره اش گرفته شد.🙁 سرش رو انداخت پايين و مکث کوتاهي کرد. - اگر
پارت بیست هشتم رمانمون😍〰🦋 لطفا تا اخر دنبال کنید خیلی قشنگه🌈 هر روز یک پارت گذاشته میشه🍊 ژانر: عاشقانه ـ مذهبی😍🦋🍓 خداروشکر خیلی ها رمانمون رو دوست داشتن😍 و اینکه هر روز ساعت شش قسمت های جدید گذاشته میشه😇🌥🔥
اگه‌ࢪاه‌ࢪو‌اشتباه‌بری🛤🌱 هرچقدࢪم‌تلاش‌کنی 🚴🏻‍♀🍇 به‌بی‌ࢪاهه‌کشیده‌میشی🚕🌵 هدفم‌دقیقا‌مث‌همینه📝🖇 اگه‌دقیقا‌ندونی📗🍓 هدفت‌توی‌زندگی‌چیه‌هرچقدࢪم🍊⚡️ براش‌تلاش‌کنی🏊🏼‍♂✨ نتیجه‌ای‌حاصل‌نمیشه🦕💧 پس‌هدفت‌ࢪومشخص‌کن🥊 (🌵) ﹏﹏﹏•|💎⃟‌ 📘|•﹏﹏ ʝօɨռ⇝@reyhaneh_asmouni🦋=)
「•💞''🌸°」 𝑰𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒊𝒅𝒔𝒕 𝒐𝒇 𝒂𝒍𝒍 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒉𝒖𝒔𝒕𝒍𝒆 𝒂𝒏𝒅 𝒃𝒖𝒔𝒕𝒍𝒆 𝑰𝒇 𝒉𝒆 𝒊𝒔 𝒂 𝒇𝒓𝒊𝒆𝒏𝒅 𝑺𝒐𝒎𝒆𝒐𝒏𝒆 𝒖𝒏𝒅𝒆𝒓𝒔𝒕𝒂𝒏𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒆𝒏𝒐𝒖𝒈𝒉 …^ᴗ^ دࢪ میان این همہ‌شلوغےاگࢪ یڪ ࢪفیق باشد ، یڪ‌نفر تورا بفهمد بس است...(:''🌱 °𖠌 ! کانالی در از عکس های ناب محجبه✨👇🏻 🕊https://eitaa.com/joinchat/73990217c7fca74788💕
لماذا یحدث کل هذا معی؟!🌧 چرا همه ی اینا سرم میاد؟!🎬🌱 لأن الله یریدك أقوی!🐾 چون خدا تو رو قوی تر میخواد:)♥️🌱 ﹏﹏﹏•|💎⃟‌ 📘|•﹏﹏ ʝօɨռ⇝@reyyaneh_asmouni🦋=)
‹🐚️⃟ ⃟💞› ‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎𝓪𝓬𝓽 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓵𝓲𝓯𝓮 𝓪𝓷𝓭 𝓭𝓸𝓷'𝓽 𝓫𝓮 𝓪𝓷𝔁𝓲𝓸𝓾𝓼; 𝓫𝓮𝓬𝓪𝓾𝓼𝓮 𝓽𝓱𝓮 𝔀𝓻𝓲𝓽𝓮𝓻 𝓲𝓼 𝓰𝓸𝓭! زنگیتو‌کن‌و🌻🍊 ‌نگران‌نباش🌱🎥؛ چون‌نویسندھ‌‌خداست . . . ☺️🦋(: •❥🌼━┅┄┄ ‍ ∞| ♡ʝσiŋ🌸↷ 『 @reyhaneh_asmouni』∞♡
❰👒🌻❱ --𝓕𝓪𝓵𝓵 𝓲𝓷 𝓵𝓸𝓿𝓮 ‌𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓼𝓸𝓶𝓮𝓸𝓷𝓮 𝔀𝓱𝓸 𝓿𝓪𝓵𝓾𝓮𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓼𝓸𝓾𝓵, 𝓴𝓷𝓸𝔀𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓼𝓽𝓻𝓮𝓷𝓰𝓽𝓱, 𝓪𝓷𝓭 𝓵𝓸𝓿𝓮𝓼 𝔂𝓸𝓾 𝓽𝓸 𝓽𝓱𝓮 𝓬𝓸𝓻𝓮 𝓸𝓯 𝓱𝓮𝓻 𝓫𝓸𝓷𝓮𝓼 عاشق‌کسے شو کہ روح و جانت را قدر میداند، قدرتت را میشناسد، و تا عمـق استخوانش دوستت دارد.💞🌿 •❥🌸🍃━┅┄┄ ∞| ♡ʝσiŋ💫↷ 『 @reyhaneh_asmouni』∞♡
🐢🚗 خدایابه‌مابرچیزهایی‌🌼 که‌توان‌تغییرآنهارانداریم‌🐾 صبربده🔗🌿 آمین☁️ ⌈🌻↝@reyhaneh_asmouni•°⌋
❲🍁❳ زندگی‌باپاییز‌قشنگہ من‌با‌تو"🧡":)) _❁_________[💕🤪] ↳⸽@reyhaneh_asmouni
ازپنجره‌روبه‌خیابان‌اتاقت آنقدرکه‌من‌خاطره‌دارم‌تونداری:’) ⌈「@reyhaneh_asmouni」⌋ ±Jøīň•💌
‹🌻🚴🏻‍♀› برای ساختن زندگیت🕊 هیچوقت نا امید نشو💕 یه روزی به خودت میای🌱 افتخار میکنی از اینکه✨ ادامه دادی وتسلیم نشدی . .👏🏻 یه روزی که با یک موفقیت🌸 زندگیتو تغییر دادی : ) @reyhaneh_asmouni