eitaa logo
『‌✨ࢪیحـانہ‌هاے‌آسمانے✨』
260 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
410 ویدیو
10 فایل
•|بـسـم ربـــ نـور🌻 •|خدا گفتہ تو ریحانہ خلقتی🍃🍓 •|مـن یـک #ملـکه ام😌💕 •|میپرسن تاجت کو؟!🤔 •|خـب معلومـہ #چـادرم تـاج سرمهـ🌈🌻🍃 •|تولد کانالمون🍓 ¹³⁹⁹/⁸/¹ •|شࢪایـط کپے و تب با کانالمون🌻✨👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/641466441C2593a1234f
مشاهده در ایتا
دانلود
••♥️•• °°ﺍﻟﻌﻘﻞُ‌ﻋقلۍ‌🧠 ﻭﺍﻟﻔڪﺮُ‌ﺃﻧٺ😌 ••ﺍﻟﻘﻠـﺐُ‌ﻗﻠﺒۍ‌🧡 ﻭﺍﻟﻨٻﺾُ‌ﺃﻧٺ✨ --عَقٰل‌ْعَقٰل‌ْمَن‌ْاسْٺُ💎 و‌َفِڪْر‌تـٰــ‌وُیۍ😍 ^^قَلٻ‌ٰقَلٻ‌‌ٰمَن‌ْاسَٺُ💜 و‌َنَٻْض‌تـٰـــ‌وُیۍ🔒 |😌| |💛| @Reyhaneh_asmouni🌤›
••🐾🐼•• If you like to be successful do exactly what you think you can't اگھ‌دوست‌دآری‌موفق‌بشے🐣 دقیقاهمون‌ڪاری‌رو‌انجام‌بدھ کہ‌فکرمیکے‌نمیتونی‌انجامش‌بدیـ😻 📙 ﹏﹏﹏•|📙⃟‌ 🍊|•﹏﹏﹏ ʝօɨռ⇝@Reyhaneh_asmouni🧡=)¡!
شبتون‌درپناه‌خدا💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدایی😍🍉 آموزش ژله هندوانه ای خوشمزه و آسان برای شب یلدا.🍉🍉🍉🎉 🌝 ﹝@reyhaneh_asmouni☕﹞
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یلدایی😍🍉 آموزش کیک هندوانه ای به مناسبت شب یلدا.😍🍉🎈🎉 🌝 ﹝@reyhaneh_asmouni☕﹞
|•🌱•| رَهبرٰانھ🦋! . غُصِھ‌هارامۍتوان🖐🏻؛ باخنده‌ات👀🌸 ازیادبرد😌♥️ 🌝🌻 ﹝@reyhaneh_asmouni☕﹞
🌈🍓 🦋✨ جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي دوباره شيطان با همه فشار و وسوسهاش بهم حمله کنه😔. اين رو گفتم و از در سالن رفتم بيرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت، از شدت فشار تپش قلبم رو توي شقيقه هام حس مي کردم. وضو گرفتم و ايستادم به نماز، با يه وجود خسته و شکسته! اصال نمي فهميدم چرا پدرم اين همه راه، من رو فرستاد اينجا😞... خيلي چيزها ياد گرفته بودم؛ اما اگر مجبور مي شدم توي ايران، همه چيز رو از اول شروع کنم مثل اين بود که تمام اين مدت رو ريخته باشم دور. ☹️ توي حال و هواي خودم بودم که پرستار صدام کرد: 🗣 - دکتر حسيني لطفا تشريف ببريد اتاق رئيس تيم جراحي عمومي... در زدم و وارد شدم. با ديدن من، لبخند معناداري زد😏! از پشت ميز بلند شد و روي مبل جلويي نشست . - شما با وجود سن تون واقعا شخصيت خاصي داريد.😒 - مطمئنا توي جلسه در مورد شخصيت من صحبت نمي کرديد.🙄 خندهاش گرفت😏 - دانشگاه همچنان هزينه تحصيل شما رو پرداخت مي کنه؛ اما کمک هزينه هاي زندگي تون کم ميشه و خوب بالطبع، بايد اون خونه رو هم به دانشگاه تحويل بديد😏. ناخودآگاه خنده ام گرفت...😆 - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اينجا آورديد، تحويلم گرفتيد؛ اما حاال که حاضر نيستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم. هم نمي خوايد من رو از دست بديد و هم با سخت کردن شرايط، من رو تحت فشار قرار مي ديد تا راضي به انجام خواسته تون بشم😏؟... چند لحظه مکث کردم - لطف کنيد از طرف من به رياست دانشگاه بگيد برعکس اينکه توي دنيا، انگليسي ها به زيرک بودن شهرت دارن، اصال دزدهاي زرنگي نيستن.🙄 اين رو گفتم و از جا بلند شدم😶... با صداي بلند خنديد😂 - دزد؟ از نظر شما رئيس دانشگاه دزده؟😡 - کسي که با فريفتن يه نفر، اون رو از ملتش جدا مي کنه، چه اسمي ميشه روش گذاشت؟😒 هر چند توي نگهداشتن چندان مهارت ندارن... بهشون بگيد، هيچ کدوم از اين شروط رو قبول نمي کنم.😠 از جاش بلند شد... - تا االن با شخصي به استقامت شما برخورد نداشتنم.😵هر چند فکر نمي کنم کسي، شما رو براي اومدن به اينجا مجبور کرده باشه.🤔 نفس عميقي کشيدم... - چرا، من به اجبار اومدم... به اجبار پدرم. 😩 و از اتاق خارج شدم... برگشتم خونه، خسته تر از هميشه، دل تنگ مادر و خانواده، دل شکسته از شرايط و فشارها،🤕از ترس اينکه مادرم بفهمه اين مدت چقدر بهم سخت گذشته هر بار با يه بهانهاي تماسها رو رد مي کردم. سعي مي کردم بهانه هام دروغ نباشه؛ اما بعد باز هم عذاب وجدان مي گرفتم به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت مي کشيدم😞... از طرفي هم، نمي خواستم مادرم نگران بشه...😓 حس غذا درست کردن يا خوردنش رو هم نداشتم... رفتم باال توي اتاق و روي تخت وال شدم... - بابا... مي دوني که من از تالش کردن و مسير سخت نمي ترسم😕... اما... من، يه نفره و تنها... بي يار و ياور وسط اين همه مکر و حيله و فشار... مي ترسم از پس اين همه آزمون سخت برنيام... کمکم کن تا آخرين لحظه زندگيم... توي مسير حق باشم🙂... بين حق و باطل دو دل و سرگردان نشم...🙁 همون طور که دراز کشيده بودم... با پدرم حرف مي زدم و بي اختيار، قطرات اشک از چشمم سرازير مي شد...😢 درخواست تحويل مدارکم رو به دانشگاه دادم... باورشون نمي شد مي خوام برگردم ايران...😒 هر چند، حق داشتن... نمي تونم بگم وسوسه شيطان و اون دنياي فوق العاده اي که برام ترتيب داده بودن... گاهي اوقات، ازم دلبري نمي کرد... اونقدر قوي که ته دلم مي لرزيد...😰 زنگ زدم ايران و به زبان بي زباني به مادرم گفتم مي خوام برگردم😶... اول که فکر کرد براي ديدار ميام... خيلي خوشحال شد🙂... اما وقتي فهميد براي هميشه است... حالت صداش تغيير کرد😟... توضيح برام سخت بود...😖 - چرا مادر؟ اتفاقي افتاده؟🧐 - اتفاق که نميشه گفت... اما شرايط براي من مناسب نيست... منم تصميم گرفتم برگردم... خدا براي من، شيرين تر از خرماست...😇 ادامه دارد........✨ نظرتون رو درباره پارت بیست و یکم بهمون بگید☘️ 👈🏻👈🏻👈🏻اینجا @Zahra_Fadakar
『‌✨ࢪیحـانہ‌هاے‌آسمانے✨』
#بدون_تو_هرگز🌈🍓 #پارت_بیست_و_یکم🦋✨ جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي د
پارت بیست یک رمانمون😍〰️🦋 لطفا تا اخر دنبال کنید خیلی قشنگه🌈 هر روز یک پارت گذاشته میشه🍊 ژانر: عاشقانه ـ مذهبی😍🦋🍓 خداروشکر خیلی ها رمانمون رو دوست داشتن😍 و اینکه هر روز ساعت شش قسمت های جدید گذاشته میشه😇🌥🔥
🐼⃢💕 I wish we know that being ourselves is more beautiful than being beautiful! کاش میدونستیم خودمون بودن از قشنگ بودن، قشنگتره🐾🍓 (🌵) ﹏﹏﹏•|💎⃟‌ 📘|•﹏﹏ ʝօɨռ⇝@Reyhaneh_asmouni🦋=)
『‌✨ࢪیحـانہ‌هاے‌آسمانے✨』
🐼⃢💕 I wish we know that being ourselves is more beautiful than being beautiful! کاش میدونستیم خودمون
Do not allow yourself Forget how precious it is.🥁🍒 بھ خودت اجازه ندھ فراموش ڪنےڪھ چقدر باارزشے🍻🌸•° 🖇👀 ــــــــــــــــــــ«👀♥»ــــــــــــــــــــ 🌻⃟‌ •🛵「→@Reyhaneh_asmouni
{💛🍃⚡️} . . |وقتـی خـدآ هُلتـ میدھ لبه‌ی صخرھ مشکلآّتـ بهش اعتمآد کنـ چونـ یآ میگیرتت یآ بھت پروآر کردن یآد میدھ🍓😉| . . ✨ ↻✿↝@Reyhaneh_asmouni