بانوان پویش فرشتگان سرزمین من این بار قراره به مناسبت عید ولایت و امامت مولای متقیان شهر رو پر از عشق و مور کنند.♥️
ممنون میشیم با کمکی هرچند کوچک ما را در برگزاری آن یاری نمایید.
@reyhaneh_shou_qom
سلام رفقایجان❤️..
شبــتونبخیـر'!
قابل توجه اونایی که
دست به قلم میشن گهگـداری،
و فکرمیکنن مهارت دارن تو عرصه نویسنـدگـی؛ ✍🏾✨😎❌
هرچی زووووودتر بهم پیـام بدیـن @darhasrat
کـه یهطـرح خـفن داریــمممم😍
انشاءالله با همکـاریِ شمـا، پـا بگیره!
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_ششم افشین به من علاقه مند شده بود،چند باری بهم گفت.حتی اگه نمیگفتم با اون همه قربو
•●❥ ❥●•
#قسمت_هفتم
روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم
و به افشین نزدیکتر میشدم..
چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!!
نمیدونم چرا،اما اینبار ترسی وجودم روفراگرفت..
ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی..
ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه...
ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!!
ترسیدم و لرزیدم...
تمام تنم می لرزید...
تا ساعات ها جواب افشین رو ندادم
اون مدام پیام میفرستاد
اما من گوشه خونه کز کرده بودم و
زل زده بودم به نقطه ای نامعلوم...
حس کردم سقوط کردم
سقوط آزاد..
اما چطور نفهمیده بودم؟!
تمام مکالمه روزای اول یادم بود
همش گفته بودم
درست نیست!
یعنی چی درد و دل..
من همسر دارم!!
وای من همسر د ا ر م😢
به اسم همسر که رسیدم بغضم ترکید
های های گریه کردم😭
انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم
توی آینه خودمو نگاه کردم،چشمام قرمز شده بود
همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمهابینه،چی بهم میگه...
به افشین گفتم اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛دیگه تو اینستا نمی مونم
بزور قبول کرد!
میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون..
اما وابستگی کار دستم داده بود!!!
سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند!
مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم
آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛بعدش تایم چت ها رو..
دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد..
ترس چک شدن گوشیمو نداشتم..
حس میکردم یه پرنده ام..
پرنده ای که از قفس آزاد شده..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_هفتم روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم و به افشین نزدیکتر میشدم.. چند وقت بعد
•●❥ ❥●•
#قسمت_هشتم
افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم،خداحافظی میکنی میری..!
هر سری یه بهانه می آوردم براش..
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم،چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..!
بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم.
با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛شروع کردم به تایپ کردن..!
[افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی!
من خام حرفای شما شدم،در واقع ببخشیدا نمیدونم چرا خر شدم!
هم من اشتباه کردم هم شما..
ما یه جورایی از اعتماد همسرامون سواستفاده کردیم!
هر چند حرف خاصی بینمون نبود،تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام!
ما خطا کردیم،امیدوارم خدا از سرتقصیرات هر دومون بگذره..
من که دارم دیوونه میشم😭
نمیدونم چطوری قراره تاوان این گناه رو پس بدم!!!
حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم..
جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!
موجودی به اسم شیطان..
نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود!
نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو چاه..!
سقوط کردیم میفهمید سقوط😭
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم
حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..
حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد!
برای همیشه از مجازی میرم
چون جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم
و پام بدجور لیز خورد
خداحافظ برای همیشه..]
منتظر جوابش نموندم،سریع همه چی رو حذف کردم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
اصلاً از رحمت نگاه جواد،
زندگیهای ما شده آباد
عاشق چشم نافذش شدهام،
وَ تَوَکَّلتُ... هرچه بادا باد...
#شهادت
#امام_جواد(ع)
@reyhaneh_shou_qom
#تسلیت
السَّلامُ عَلَىٰ مُهجَة قلب الرِّضَا،
وَ بابه الَّذِي مِنْهُ يُؤتىٰ...
السَّلامُ عَلَىٰ الجَواد.
#جواد_الائمه
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد(علیه السلام)
@reyhaneh_shou_qom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه شده در روز شهادت هر کدام یک از اهل بیت (ع) صلوات خاصه ایشان خوانده شود.
صلوات خاصه امام جواد (علیه السلام):
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَا وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#فرشتگان_سرزمین_من
#قم
@reyhaneh_shou_qom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه گرفتاری بگو...
یا جوادالائمه ادرکنی••🖤••
پرسیدند:
فرق کریم با جواد در چیست؟!
فرمودند:
از شخص کریم
همین که در خواست کنید
به شما عنایت میکند
ولی جواد خود به دنبال سائل میگردد
تا به او عطا کند...
شهادت مظلومانه امام جواد(علیه السلام)
🥀 ابن الرضا تسلیت باد🥀
#جواد_الائمه
#امام_جواد
#شهادت_امام_جواد
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_هشتم افشین شاکی شده بود،میگفت:گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم! اما الان تا میخوام ح
•●❥ ❥●•
#قسمت_نهم
نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم.
همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا رسیدم،یه ارتباط غلط و بی دلیل!!!
توی همین فکرا بودم که کیوان زنگ زد
_الو
+الوسلام
_سلام،خوبی؟
+خوبم
_دارم میام خونه چیزی نمیخوای؟
+نه...منتظرتم بیا!
_باشه،خداحافظ!
یه بغض و خشم خاصی توی صداش حس کردم،نمیدونم چرا ناخودآگاه تنم لرزید..!
میز شام رو چیدم،منتظر شدم تا بیاد!
کمی دیر اومد؛حالت آشفته و بهم ریخته ای داشت!
گفتم حتما خستگی کاره..
بدون اینکه نگاهم کنه،نشست سر میز!
گفتم دست وصورتتو بشور تا غذا رو بکشم
گفت میخوام باهات حزف بزنم
گفتم باشه حالا شام بخوریم بعد..
سرم داد زد گفت مگه کری!!😡گفتم میخوام باهات حرف بزنم!
خشکم زد..
کیوان تا حالا اینجوری باهام حرف نزده بود!
به اجبار نشستم روی صندلی،زل زدم به کیوان تا ببینم این چه حرفیه که بخاطرش سرم داد زده!
شروع کرد..
_چند وقتیه حواست به زندگیمون نیست،هست؟!
+چرا هست کیوان..
_مطمئنی؟!
+با صدای لرزون گفتم آره
_حواست بود و نفهمیدی چقدر از هم فاصله گرفتیم!؟
+یعنی چی کیوان
_ساکت!حرف نزن..گوش کن فقط!
حواست هست و نفهمیدی هفته پیش تصادف کردم!
حواست هست که شبا تا دیروقت بیرون بودم و عین خیالت نشد!
حواست هست که لوبیا پلو دوست ندارم
الان بوش توی خونه پیچیده!
حواست هست موهای ژولیده و شلختگی رو دوست ندارم؛اما دو هفته بیشتره اصلا به خودت نرسیدی؟!
حواست هست ریش پرفسوری دوس نداری اما این ریش رو گذاشتم و تو غر نزدی!!
حواست هست پیراهن چارخونه قرمز دوست نداری،الان با این پیراهن روبروت نشستم و هیچی نمیگی!؟
حواست هست کیوان جان،شد کیوان؟
حواست هست چند وقته موهاتو نوازش نکردم!!
حواست هست چند وقته بهم نگفتی دوستت دارم؟!!
تو حواست کجا بوده که اینجا کنارم نبودی؟!
جسمت اینجا بود،اما روحت..
روحت معلوم نیست کجاها سیر میکرده...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
❤ولــنتــایــن مبارکــــــــــــ❤
👈 آره درست خوندید اماغلط یاد گرفتید
💕ولنتاین روز عشـــــــــــــــق نیست❌
ولنتاین روز شکست عشقیه یه یهودیه که عشقش بهش خیانت میکنه😬
بعد مابچه مسلمونا چنین روزی رو به عزیزترین فردزندگیمون تبریک میگیم واین دیگه کورکورانه ترین تقلیدمابچه شیعه هاست...
درحالیکه روز وصال دوفرد پاک وآسمونی رو که پاک ترین و خدایی ترین و واقعی ترین عشق، عشق اونها بود رو دست کم گرفتیم و یاحتی فراموش کردیم اونهم سالروز ازدواج
✨حضرت على (ع) و حضرت زهرا (س)✨
یعنی اول ماه ذیحجه🎉
چند سالی هست که ما این روز رو جشن میگیریم
اما اگر شما هنوز روز ولنتاین رو روز عشق میدونید
بیایید امسال سنگ تموم بذاريد و به همه دنیا ثابت کنید که عشق پاک و واقعی مال کیا بوده و شمام همونو قبول دارید و همون روز رو به عزیزترینتون تبریک میگید❤️
همسرتون و یاعزیزترینتون روغافلگير کنيد.
بذاريد اين روز، روز عشقتون باشه نه ولنتاين
⛔ تاکورشه چشم همه ی اونایی که فکرمیکنن میتونن عقاید غلط خودشونو وارد فرهنگ و تمدن مامسلمونای ایرانی کنن...
بی حد و عــــــــــدد یا علی مدد✨
#ولنتاین
#روز_عشق
#امام_علی (علیهالسلام)
#حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها)
@reyhaneh_shou_qom
سالروز پاکترین
زلالترین ، شادترین
و مقدس ترین
پیوند هستی
❤️ازدواج حـضــرت عـلـی(علیه السلام)
و حـــضـرت فـاطـــمـه(سلام الله علیها)❤️
مبـــــارڪ بـاد🥳💐
#روز_عشق
#امام_علی(ع)
#حضرت_زهرا(س)
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_نهم نشستم روی کاناپه و زار زار گریه کردم. همش به این فکر میکردم که چی شد به اینجا
•●❥ ❥●•
#قسمت_دهم
با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبود،اما باز میترسیدم و تو دلم خدا خدا میکردم کیوان چیزی از ارتباط غلطم نفهمیده باشه...
ادامه داد..
_دوسش داری؟
+متعجب زده از سوالش،گفتم چی؟!
_چی نه کی!
+خب کی؟واضح حرف بزن..
_واضح نیست سوالم؟
+نه!
_افشین خانت!!!
انگار آب یخ ریخته باشن روی سرم!
لال شده بودم،نمیتونستم چیزی بگم
کیوان از کجا فهمیده بود!!
من که همیشه چت ها رو پاک میکردم..
خودم رو زدم به اون راه..
با صدای لرزون گفتم افشین خان دیگه کیه!؟
_از من میپرسی!!!؟؟
هه هه...
کیوان قهقه ای سر داد و گفت:
_میشه دیگه برام نقش بازی نکنی
من همه چی رو میدونم!!
+چی رو میدونی؟!
چرا درست حرف نمیزنی منم بفهمم؟!
_خودتو به خریت نزن فرشته ..
دو هفته ست فهمیدم چه بلایی سر من و زندگیم آوردی
همون روزی که افشین خانت بهت گفته بود دوستت داره!!!
همون روز دستت برام رو شد!
چرا سکوت کردی؟؟؟
میگفتی دوسش داری دیگه..
میگفتی اشغال...!😡
فک کردی میتونی راحت خیانت کنی و منو بپیجونی!؟
کار خدا بود که دقیقا همون روزی که اون مرتیکه کثافت به زن من..!!
به ناموس من ابراز علاقه میکرد و میخواست دل ببره و دلبری کنه..
یادت بره گند کاریاتو پاک کنی و منم نصف شب وسوسه بشم و گوشیتو چک کنم..
دنیا روی سرم خراب شده بود..
اشک از چشمام جاری شد و روی گونه هام غلتید،نمیدونستم چی باید بگم!
لعنت به من..
کاش همه چیز رو زودتر از اینا تموم کرده بودم
قبل از اولین گفتن دوست دارم افشین..
قبل از اینکه لو برم..
قبل از اینکه بدبخت بشم..
کاش...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
برای خواستگاری از فاطمه زهرا(س)
به محضر رسول خدا(ص) رسیدم. آن بزرگوار با روی گشاده از من استقبال کردند و با چهره ای خندان فرمودند: با من کاری داشتی؟
من از نزدیک بودن خویش به رسول خدا(ص) سخن گفتم و از توفیقاتی که برای پیش قدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا نصیبم شده بود، یاد کردم.
🔻رسول خدا فرمودند: یاعلی، همه اینها را قبول دارم. تو درنظرمن، برترازاین ها هستی؟
عرض کردم: ای رسول خدا، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه میدهید از دخترتان، فاطمه، خواستگاری کنم؟
رسول خدا فرمودند: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کرده اند؛ اما هرگاه با وی درباره این موضوع سخن گفتم و تقاضای خواستگاران را با وی مطرح کردم، علامت نارضایتی را در چهره او دیدم. اما اکنون که تو چنین درخواستی داری، منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضای تو را نیز به او بگویم. برمیگردم و نتیجه را به تو اطلاع میدهم.
رسول خدا نزد دخترشان، فاطمه، رفتند. او به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفش هایش را از پا خارج کرد. آنگاه آب آورد تا رسول خدا وضو بگیرند. سپس پاهای پدر را نیز شست و در کنار وی نشست.
🔻فاطمه عرض کرد: در خدمت شما هستم ای رسول خدا. چه میفرمایید؟
رسول خدا فرمود: تو علی بن ابی طالب را خوب میشناسی، از قرب و منزلت او خبر داری، برتری های او بر دیگران را میدانی و از سوابق او در اسلام آگاه هستی از سوی دیگر، میدانی که من از خدای خود خواسته ام که بهترین و محبوب ترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. اکنون علی برای ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. میخواهم بدانم نظر تو درباره این خواستگاری چیست؟
فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد؛ اما برخلاف خواستگاری های قبل، آثار ناخشنودی در چهره او مشاهده نشد. رسول خدا از جای برخاستند و با خوشحالی فرمودند: الله اكبر! سکوت فاطمه نشانه رضایت اوست.
🔻در این هنگام، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای محمد، فاطمه را به همسری علی بن ابی طالب انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه. به این ترتیب بود که رسول خدا و به خواستگاری من پاسخ مثبت دادند و افتخار همسری فاطمه را نصیب من ساختند.❤️
📚 کتاب علی از زبان علی
حجتالاسلام محمدیان
#روز_عشق
#امام_علی
#حضرت_زهرا
@reyhaneh_shou_qom
Hamed Zamani - Eshghe Paak(128).mp3
2.93M
✨🌸✨🌼✨🌸✨🌼✨🌸
چه صاف و ساده شروع شد
چه عاشقونه و زیبا 😍😍
🎤 حامد زمانی
#امام_علی(ع)
#حضرت_زهرا(س)
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_دهم با اینکه همه چتا رو پاک کرده بودم و دیگه خبری از صفحه های مجازی توی گوشیم نبو
•●❥ ❥●•
#قسمت_یازدهم
غلط کردم کیوان..
غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭
همه چی تموم شده...من سرم به سنگ خورده..
تروخدا منو ببخش کیوان..
[کیوان]
ببخشم!!؟؟چیکار کردی با من..؟
چیکار کردی با خودت؟
چی کم داشتی ها!!!
گیرم که کم داشتی،باید با اون مرتیکه چت میکردی؟!
دردی داشتی به خودم میگفتی
چرا به یه نامحرم آخه!!!چراااا..
هر چی من گریه و عذر خواهی میکردم بی فایده بود،به پاش افتادم...
همه چی رو براش توضیح دادم
اما کیوان عصبی بود و گوشش به این حرفا بدهکار نبود!
چشماش آماده باریدن بود،اما غرور مردونه اش اجازه باریدن نمی داد..
کتشو برداشت رفت سمت در..
گفتم نرو کیوان..
یه چیزی بگو.. اصلا بزن درگوشم..
چرا هیچی نمیگی..تنهام نذار کیوان..
برگشت زل زد تو چشمام
چشماش کاسه ی خون شده بود
گفت فرشته سقوط کردی،بدجوری ام سقوط کردی
از چشمم افتادی..حیف اسم فرشته که رو تو گذاشتن،دیگه فرشته نیستی!!!
در کوبید و رفت...
تو چشماش نفرت رو دیدم...
تو چشماش غرور له شده شو دیدم..
نشستم پشت در و زانوی غم بغل کردم
و های های گریه کردم
کیوان 3شب تموم خونه نیومد!!!
تو این چند سال سابقه نداشت یه شبم تنهام بذاره
اما سه شبانه روز تنهام گذاشت
گوشیشم خاموش بود
از ترس آبروریزی نمیتونستم ازخانواده و دوست و آشنا سراغش رو بگیرم
سه شبانه روز اشک ریختم و اشک..
دریغ از یه لحظه آروم گرفتن..
بلند شدم وضو گرفتم دو رکعت نماز خوندم،از خدا خواستم منو ببخشه و آبرومو حفظ کنه..
انقدر با خدا حرف زدم و گریه کردم که نفهمیدم کی سر سجاده خوابم برد...
شب بالاخره کیوان به خونه برگشت
داغون داغون...انگار عزیزی رو از دست داده باشه!!!
کیوان شکسته شده بود و من مسبب این بدبختی بودم..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا کوچک بود برای تو :)
نه وزارت و پست و مقام های دنیایی و نه حقوق آنچنانی و زندگی خوب در آمریکا،
هیچ کدام تورا پابند دنیا نکرد...
#شهید_چمران
#شهادت
@reyhaneh_shou_qom
شفیـعـه 🕊️•فرشتگانسرزمینمنقم•
•●❥ ❥●• #قسمت_یازدهم غلط کردم کیوان.. غلط کردم..تروخدا منو ببخش😭 همه چی تموم شده...من سرم به سن
•●❥ ❥●•
#قسمت_دوازدهم
چند روز گذشت..
کیوان حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد..!
حتی نگاهمم نمیکرد..
حرفای منم هیچ تاثیری روش نداشت..
صبح میرفت سرکار،شب دیر وقت برمیگشت..
منتظر بودم بره دادگاه و تقاضای طلاق بده،
منتظر بودم این خبر به گوش فک و فامیل برسه و انگشت نمای عالم و آدم بشم
اما چند ماه گذشت و خبری نشد..!
توی اون چند ماه دلم خوش بود به دیدارهایی که با خانواده رخ میداد
فقط اونجا بود که کیوان به اجبار باهام حرف میزد و حفظ ظاهر میکرد!
فقط من میدونستم چه زجری میکشه از اینکه باهام هم کلام میشه و نقش بازی میکنه..!
چند ماه تمام باهم زیر یه سقف بودیم
اما جدا از هم...
جز یه سلام و خداحافظ اونم با اکراه
کلامی رد و بدل نمیشد..
طلاق عاطفی..
زندگی زیر یک سقف بدون هیچ ارتباطی..
ما چند ماه تمام فقط و فقط یه همخونه بودیم!
این بی تفاوتی داشت خفه ام میکرد
اگه تقاضای طلاق میداد انقدر زجر نمی کشیدم!
کیوان انگار با سکوت و بی محلی داشت شکنجه ام میداد..
دیگه صبرم سر اومد..
یه شب که اومد خونه،طبق معمول رفتم پیشش برای دلجویی..
اما باز بی اثر بود😭
گفتم یا ببخش یا طلاقم بده!!!
چرا طلاقم نمیدی؟؟؟
چرا پیش خانواده ها آبرومو نمیبری آخه؟!
میخوایی چی رو ثابت کنی؟!
پوزخندی میزد و چیزی نمیگفت..
من یه غلطی کردم..بهت بد کردم کیوان..میدونم!
من به خودمم بد کردم..
لعنت به من..
اما تو بزرگی کن و ببخش!
همش خودمو گول میزنم،میگم منو بخشیدی و گرنه طلاقم میدادی...
اما آخه اگه بخشیدی پس رو کاناپه خوابیدنت چیه؟
حرف نزدنات چیه؟
بی محلیات چیه؟!
جلوی مردم نقش بازی میکنی؛توی خونه زجر کشم میکنی؟!
تروخدا یا ببخش یا طلاقم بده!
راحتم کن
دیگه تحمل ندارم...
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
•●❥ ❥●•
#قسمت_سیزدهم
بارها و بارها حرف طلاق رو پیش کشیدم..
هر بار که سر بحث باز میشد،کیوان یا سکوت اختیار میکرد یا عصبی میشد و تیکه انداختناش شروع میشد!
من رو متهم میکرد به خیلی از کارهایی که نکرده بودم..!
متهم به خیلی از حرف هایی که اصلا نزده بودم!
سخت بود برام تحمل حرفهایی که میزد
اما چاره ای نداشتم جز اینکه آه بکشم و سکوت کنم..
گاهی خودمو میذاشتم جای کیوان..
شاید اگه منم جای اون بودم،باور نمیکردم که علاقه به نامحرمی وجود نداشت!
شاید اگه منم جای کیوان بود شک میکردم..
اما..
اما بعضی حرفها و تهمت هایی که بهم میزد خیلی آزار دهنده بود..
یه وقتایی که حرفهاش مثل نیش مار سمی میشد دیگه نمیتونستم سکوت کنم
میگفتم من که دیگه هیچ برنامه ای تو گوشیم نیست!
من که قول دادم دیگه خطا نکنم..
میگفت از کجا معلوم..!؟
بعدشم اصلا برام مهم نیست !!
نصب کن اون برنامه های کوفتی رو..
افشین خانتم پیدا نکردی غصه نخورا.. آشغالای امثال افشین زیاده تو مجازی!
اون نشد یکی دیگه...
واسه اون وقت نکردی دلبری کنی..واسه این یکی دلبری کن!
با اون نشد قرار مدار بزاری،با این یکی بذار!
به اون نشد بگی دوستت دارم...به این یکی بگو..!
حرفاش دیوونم میکرد..زجرم میداد..!
چند باری خودمو راضی کردم که برای دادخواست طلاق پا پیش بذارم تا از این جهنمی که توش هستم نجات پیدا کنم..
اما نتونستم قدم از قدم بردارم!
از یه طرف بحث آبرو در کار بود..
از طرفی بهم ریختن خانواده ها و رابطه فامیلی..
از طرفی من..
من واقعا کیوان رو دوست داشتم..!
و چقدر سخت بود ثابت کردن این جمله دو حرفی به کیوان!!!
من از لحاظ روحی بهم ریخته بودم..
آب خوش از گلوم پایین نمیرفت!
هر کی منو میدید میگفت چقدر رنگ و روت زرد شده..
چقدر بی حالی؛چرا انقدر لاغر شدی..؟!
نکنه خبری شده؟!نکنه داری مامان میشی فرشته خانوم؟؟
خنده تلخی رو لبهام سبز میشد و میگفتم نه خبری نیست..
اسم بچه که می اومد دوباره داغ دلم تازه میشد..
بارها کیوان اصرار کرده بود بچه دار بشیم و من مخالفت کرده بودم!
حالا با خودم میگفتم کاش خبری بود..
کاش بچه ای در راه بود..
حالا چقدر دلم میخواست مادر بشم..!
اما افسوس..
ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
شاهِ جهان است علی...💚
ممنون از حمایت هاتون✨
@reyhaneh_shou_qom
•●❥ ❥●•
#قسمت_آخر
افسوس..
افسوس که فرصت ها رو از دست داده بودم..
نه تنها فرصت برای به موقع مادر شدن رو از دست داده بودم
بلکه دچار خطا شده بودم و دیگه هیچ جایی تو دل کیوان نداشتم..!
برای آخرین بار رفتم سراغ کیوان...
باهاش حرف زدم..
گفتم منو ببخش!
اینهمه گناه میکنیم خدا ما رو میبخشه و به رومون نمیاره...
حالا من فقط یکبار خطا کردم!
نمیگم خطام کوچیک بوده نه..!!
اما قول دادم که تکرارش نکنم...همون یه بارم باور کن هیچ حسی از جانب من در کار نبود..
ببخش کیوان..!
دلم تنگ شده برا صدات..
دلم تنگ شده برا شنیدم اسمم از روی لبات..
دلم تنگ شده برای جان گفتنات..
دلم برات تنگ شده کیوان..
تروخدا ببخش..
کیوان سکوت کرد و لام تا کام حرفی نزد
دیگه طاقت این بی محلی و سکوت رو نداشتم
گفتم پس حالا که نمیبخشی طلاقم بده
من دیگه این وضع رو نمیتونم تحمل کنم..
گفت طلاق میخوای؟!
باشه...فردا میرم دادگاه تقاضای طلاق میدم
فقط تا روز جدایی حق نداری به کسی چیزی بگی..
خیره شدم به گلای قالی...اشک از چشمام سرازیر شد و گفتم باشه!
نمیدونستم چی توی سرش میگذره!
میخواست منو بترسونه یا جدی جدی دیگه میخواست طلاق بده!!!
بالاخره تقاضای طلاق داد..
یه پامون تو دادگاه بود و یه پامون تو خونه...
از ترس اون به هیچکس چیزی نگفتم
بالاخره روز موعود فرا رسید..
لباسامو توی چمدون آماده کرده بودم که بعد محضر برگردم بردارم و برم خونه پدری..
رفتیم محضر..
بزور دو تا شاهد پیدا کردیم
نشستیم تا نوبتمون بشه
دل توی دلم نبود..
رنگ به رخ نداشتم!!
همش با خودم میگفتم کاشکی همه چی یه خواب باشه...
و از خواب بیدار بشم..
اما خوابی وجود نداشت
بعد یکسال تاوان گندی رو که زده بودم باید پس میدادم و آبروم جلوی خانواده ها میرفت..
اسممونو صدا زدن،رفتیم تو..
نشستیم روی صندلی کنار هم..
اول اسم منو صدا زدن
چشمهام بارونی شد و روی گونه ها غلتید؛دستام میلرزید..
به هر جون کندن که بود امضاء کردم و برگشتم سر جام نشستم...
حس خفگی بهم دست داده بود..دلم مرگ میخواست!
چه راحت زندگیمو باخته بودم..
چه راحت از کسی که دوسش داشتم جدا شدم..
همش با خودم میگفتم خدایا من که بهت قول دادم.. من که به عهدم وفا کردم...پس چرا کمکم نکردی...چرا به دل کیوان نداختی منو ببخشه..
پس کو رحمانیتت..کو بزرگیت..پس کجایی خداااا...صدای دل شکستم رو چرا نشنیدی خدا..!!!
نوبت کیوان شد..
رفت که امضا بزنه..
لرزش دستاشو حس میکردم
خودکارو گرفت دستش،برد سمت دفتر..!
یه نگاه به من..
یه نگاه به دفتر..
یه دفعه خودکار رو گذاشت روی میز...
ازش پرسیدن
_چی شد؟! امضا کنید لطفا!
+نمیتونم..
_مگه شما نمیخواستی همسرتو طلاق بدی؟
+چرا..
_خب پس امضا کن دیگه برادر من!
+نمیتونم..!
_چرا آقای محترم؟
+چون دوسش دارم..
زل زد تو چشمام و گفت:
وقتی خدا گفته
"باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
که این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار گر توبه شکستی باز آ "
پس من چه کارم..
میبخشمش...
پایان
#فاطمه_قاف
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom
خب خب میبینم داستان خیلی مورد استقبال تون واقع شد😍
برای همین تصمیم گرفتیم یه نتیجه گیری از داستان داشته باشیم😌
اما نتیجه گیری ازین داستان از طرف شما...
آخرین کلمه داستان چیه؟!
میبخشمش...
کیوان فرشته رو میبخشه !
امــا...
شما باید این اما... رو تا چهار خط ادامه بدین!
نتیجه گیری خود را از این داستان به آیدی زیر بفرستید:
@Zahraa_a205
ما بهترین نتیجه گیری رو انتخاب میکنیم.
و بهش جایزه تعلق میگیره🎁🎉
#دایرکتی_ها
@reyhaneh_shou_qom