#پرسش #پاسخ #شبهه
#رقابت #ناسالم #و #چشم #و #هم #چشمی
❓چرا جامعه به سمت بد پوششی و بی بند و باری رفته است؟
❓چرا در کار های خوب چشم و هم چشمی نمی کنیم؟
2⃣قسمت دوم
🤔اگر دقت کنیم رواج بد پوششی ناشی یک رقابت ناسالم و چشم و هم چشمی است.
🧕🏻هر خانم یا دختر خانمی نگاه می کند به دوستان یا اقوامش و با خودش میگوید:
🧐چطور سوسن شلوار کوتاه می پوشد؟
🤳 تازه عکس بی حجابم میگذارد تو پیجش نه شوهرش ناراحت میشود و نه در فامیل کسی جرات دارد حرفی بهش بزند؟
😇پس من هم دوست دارم مثل سوسن بشوم...
👀عههه دیدی مائده چادرش را برداشته و چه تیپ های جذابی میزند؟
😍من هم دلم میخواهد مثل مائده بشوم.
🧥زیر چادر مانتو هایم دیده نمیشوند و همه فکر می کنند بد تیپ هستم.
😎دوست دارم امروزی باشم.
😔الان دیگر همه همین طوری لباس می پوشند اگر من مثل بقیه نباشم خیلی ضایع است.
🎒توی کلاس مان فقط من و چند نفر دیگر هستیم که مو هامان را بیرون نمیگذاریم.
🤨چه کاری است؟
👱🏻♀اگر من هم مو هایم را بیرون بگذارم دوستانم مرا تحسین می کنند.
✍ادامه دارد...
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
💖#عاشقانه_با_خدا
🍁یک حدیث قدسی.
🍁خداوند تبارک و تعالی می فرماید:
🍁ای احمد! آیا میدانی بنده ی من چه وقت مرا بندگی میکند؟
🍁هر گاه هفت صفت را در او دیدم او را به بندگی خود میپذیرم:
🍁1) تقوایی که مانع او از حرام های من شود.
🍁2) سکوتی که او را از سخنان بیهوده باز دارد.
🍁3) ترسی که هر روز بر گریه ی او بیافزاید.
🍁4) شرمی که در خلوت و تنهایی خود از من داشته باشد.
🍁5) به اندازه ی ضرورت بخورد و بخوابد.
🍁6) دنیا را دشمن بدارد، چون دشمن من است.
🍁7) نیکان را دوست بدارد چون دوست من هستند.
🍁ارشاد القلوب.
🍁ای خدای مهربان.
🍁یاری مان کن این صفات را در خود نهادینه کنیم.
🍁تا بنده ی حقیقی تو شویم.
🍁خدای مهربانم.
🍁تنها تو پناه منی...
🍁لحظه ای رهایم نکن.
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖رمان نگاه خدا💗 4⃣4⃣قسمت چهل و چهارم🌻 در مسیر، امیر فقط در حال دعا و قرآن خواندن بود. مریم جون ک
📖رمان نگاه خدا💗
5⃣4⃣قسمت چهل و پنجم🌻
بیدار که شدم، امیر نماز می خواند.
بعد تمام شدن نمازش پرسیدم:
چرا نرفتی حرم نماز بخونی؟
حاج رضا و مریم خانم رفته بودن حرم، منم نمیتونستم تنهاتون بزارم.
چه قلب مهربونی داشت.
دست و صورتم را شستم.
آماده شدم و چادرم را سرم گذاشتم.
بریم.
کجا؟
حرم دیگه.
امیر لبخندی زد و لباسش را پوشید.
گوشهای از صحن انقلاب نشستیم.
آقا امیر.
میشه یه چیزی بپرسم؟
شما ترکیه چیکار میکردین؟
عموم اینا ترکیه زندگی میکنن، به اصرار بابا همراهشون اومدم ترکیه، اون روز عموم یه مهمونی مختلط گرفته بود، منم اصلا اهل همچین مهمونیایی نبودم از خونه زدم بیرون تو کوچه پس کوچه ها می گشتم که یه دفعه صدا تونو شنیدم.
خیلی ممنونم که نجاتم دادین، نمیدونم اگه شما نبودین چه اتفاقی برام می افتاد.
از خدا باید سپاسگزار باشین نه از من.
میشه دوباره زیارت عاشورا بخونین، صداتون آرومم میکنه.
چشمم را دوخته بودم به گنبد و با صدای امیر اشک از چشمام سرازیر میشد.
"کم کم دارم دلمو میبازم".
ناگهان احساس کردم حالم دارد بد میشود.
امیر آقا.
بله.
میشه بریم خونه حالم خوب نیست.
در چشماش نگرانی را دیدم.
باشه بریم.
رسیدیم هتل.
وارد اتاق که شدیم رفتم سرویس بالا آوردم.
امیر از پشت در صدام میکرد:
سارا، سارا خوبی؟
از طرفی خوشحال بودم که من را فقط سارا صدا زد، از طرفی واقعا تمام دل و روده ام داشت بالا می آمد.
خوبم، خوبم.
دست و صورتم را آب زدم و رفتم بیرون.
حالت بهتره؟
میخواین بریم دکتر؟
نه بهترم، فقط اگه میشه بابا رضا چیزی نفهمه.
یه کم بخوابم بهتر میشم.
خوابم برد.
نیمه های شب باز هم شکمم درد گرفت.
امیر خواب بود.
بلند شدم و کمی راه رفتم شاید دردش کمتر شود ولی دیگر نتوانستم تحمل کنم.
امیر، امیر.
تا من را دید ترسید.
چی شده؟
دارم میمیرم از درد.
ای واای، پاشو بریم دکتر.
این قدر درد داشتم که نمیتوانستم لباسم را بپوشم.
امیر مانتویم را پوشاند.
روسری ام را سرم گذاشت.
زیر بغلم را گرفت و رفتیم.
در راه سرم را گذاشتم رو پای امیر.
شکمم را چنگ میزدم.
امیرم زیر لب دعا میخواند.
رسیدیم بیمارستان.
دکتر معاینه کرد و گفت:
مسمومیته.
درست میشه.
سرم وصل کردند و کم کم آرام شدم.
خوابم برد.
با صدای زنگ گوشی امیر بیدار شدم.
فهمیدم با بابا حرف میزند.
تماسش قطع شد.
کنارم آمد.
ببخشید که مزاحم شما شدم.
نه بابا این چه حرفیه.
خندید و گفت:
مثل اینکه محرمیم.
به بابا رضا چی گفتی؟
گفتم بیرونیم، البته شما رو با این حال ببینن متوجه میشن.
سرمم که تمام شد رفتیم هتل.
به دم در اتاق که رسیدیم، در اتاق بابا باز شد.
سارا، چی شده بابا؟
چیزی نیست بابا یه کم حالم بد بود.
رفتیم دکتر الان بهترم.
واسه چی؟
دکتر گفته مسمومیته، الان خدا رو شکر بهتره.
نگران نباشید حاجی.
بابا جون اگه اجازه بدین بریم استراحت کنیم.
روی تختم دراز کشیدم.
خوابیدم تا غروب فقط خوابیدم.
چشمانم را که باز کردم.
امیر از روی تخت رو به رو نگاهم میکرد.
ساعت چنده؟
هفت و نیم.
ببخشید که به خاطر من نرفتین حرم.
اشکالی نداره، مهم سلامتی شماست.
حاج رضا و مریم خانوم هم اومدن اینجا وقتی دیدن شما خوابین رفتن حرم.
میشه بریم بیرون دور بزنیم.
✍🏻ویراستار: مریم حق گو
📝ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
عدم سخت گیری در تربیت فرزند😤
كودکان نه مجرم اند و نه دشمن ما.
آن ها موجودات كوچكی اند كه در
دنیای پر قانون ما گیج و بی پناهند.
به آن ها زندگی كردن بیاموزید.
مبادا با سخت گیری به جایی برسند
كه فقط زنده اند و نیاموختند
چگونه زندگی کنند.
📎#روانشناسی
📎#تربیت_فرزند_نور_دیده
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
سلام امام زمانم 💚
😔شاید برای آمدنت دیر کرده ای
وقتی نگاه آینه را پیر کرده ای💧
🌒دیری است آسمان مرا شب گرفته است
خورشید من،🌞
🤔برای چه تاخیر کرده ای؟
💞سلام علی آل ياسين 💞
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•