eitaa logo
ریحانه ی بهشتی
172 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
29 فایل
مقصد ما خداست با ما همسفر شو💫 💞اینجا محفلی است با محتوای معنوی و دینی و هنری و مسائل شرعی و اعتقادی و...💞 💐با ریحانه ی بهشتی، بهشتی شو💐 🌱کانال دیگمون: @tahavvol_yaftegan_behshti 🌾کپی مطالب کانال ریحانه ی بهشتی با ذکر منبع مجاز است.🌾
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام امام زمانم 💚 ☀️سپیده، همان جذبه‌ی نگاه نافذ و مهربان شماست که زمین را روشن می‌کند و خورشید، انگشتانه‌ای از نور بی بدیل حضورتان که جهان را جان می‌بخشد ... ... و من هرصبح به امید پرواز در آسمان یاد شماست که بال می‌گشایم و در هوای نام شماست که چشم می‌گشایم ... ... من به امید دیدار شماست که زنده‌ام ...🕊 💞السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا صَاحِبَ الزَّمان💞 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
💟 🕊امام علی علیه السلام: «تدبیر و آینده نگری پیش از عمل تو را از پشیمانی ایمن می سازد.» ⚠️ 📚غررالحكم، ج1، ص372 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮 آشغال دونی شدم😔 🗣استاد پناهیان 👌🏻بسیار آموزنده ▶️پیشنهاد دانلود •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 مُحـــــجبِہ بودنْ ! مِثـــــل زِندگےبینِ أبرهـــــآیےست☁️۔۔، ڪِہ مــ🌙ـــآه رٰا فَقط؛ بَرا؎خـُــᰔــدایش نمٰایٰان مےڪُند:) •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 💠 غیبت 💬 وقتی بزرگ ترهای جمع مثلاً مادر و خاله و ...غیبت می کنند،آیا من باید تذکر بدهم؟چگونه؟ ✅ اگر بدانید در مجلسی غیبت می شود حضور در آن مجلس جایز نیست و اگر در مجلسی کسی قصد غیبت کردن داشته باشد یا در حال غیبت کردن باشد، با وجود شرایط نهی از منکر، نهی زبانی واجب است و در هر صورت اگر غیبت مسلمانی را بشنوید باید ردّ غیبت کنید. 📌 ردّ غیبت، یعنی نفی آن نسبتی که غیبت‌کننده به غیبت‌شونده می‌دهد؛ مثلاً وقتی گفته می‌‌شود: "فلانی مال ناحق خورده"، بگوییم: "از کجا معلوم، شاید معامله کرده یا شاید حلال بوده است." اگر هم به‌‌‌‌‌‌گونه‌‌ای است که نمی‌‌شود آن را توجیه کرد، مثلاً بگوید: "ممکن است تا کنون توبه و استغفار کرده باشد." 📚منبع:پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
💖 ◽️🔗 به خاطر بسپاریم همراهی خدا با انسان مثل نفس کشیدن است آرام، بی صدا همیشگی🕊 •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریحانه ی بهشتی
📖#دمشق_شهرِ_عشق🕌 8⃣4⃣قسمت چهل و هشتم💚 پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی
📖🕌 9⃣4⃣قسمت چهل و نهم💚 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در ایران جایی را ندارم و نمی‌ فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی!. 💠 امشب که به تهران میرسیدم با چه رویی به خانه می‌ رفتم و با دلتنگی مصطفی چه میکردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دلبسته بودم. دور خانه میچرخیدم و پیش مادرش صبوری میکردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از این همه مهربانیش تشکر میکردم تا لحظه ‌ای که مصطفی آمد، ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این امانت محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد، دلخوری از لحنم میبارید و نمیشد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر داریا تا فرودگاه دمشق، حس میکردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمیکَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد: «چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن». 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد: «من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!». لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد: «اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتنتون مخالفت نمیکنم، ایران تو امنیت و آرامشه، ولی سوریه معلوم نیست چه خبر میشه، خود خواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم». 💠 به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد: «من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید، پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره». با هر کلمه قلب صدایش بیشتر میگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیر لب پرسید: «سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟». ✍🏻نویسنده: فاطمه ولی نژاد 📝ادامه دارد... •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈• @reyhaneye_behshti •┈┈••✾❀🌻🍃🌷✿❁••┈┈•