💟#دانش_آموز_مکتب_ولایت
🧠قدرت و حاکمیت اندیشه (سیاسی)
👌امام علی (علیه السلام) فرمودند:
😇صَوَابُ الرَّأْي بِالدُّوَلِ،
يُقْبِلُ بِإِقْبَالِهَا،🌟
💫وَ يَذْهَبُ بِذَهَابِهَا.
رأى صائب همراه با قدرت و حكومت است،😎
🌈با آن مى آيد.
و با آن مى رود.✨
😤(تا راى صائب نباشد قدرت به دست نمى آيد يا تا قدرت در دست نباشد رأى صائب حاصل نمى شود).
📍نهج البلاغه، حکمت 339.
با ریحانه بهشتی همراه باشید🌺
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤗در راه دعوت به معروف خسته نشو!
😱مراقب اهل تون باشید تا جهنمی نشن!
▶️پیشنهاد دانلود
🗣حجت الاسلام رفیعی.
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
☝️📰#عکس_نوشت📰☝️
🛁🤔اطلاع از وجود مانع در اعضا بعد از غسل چه حکمی دارد؟
✅طبق نظر آیت الله مکارم شیرازی
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
💖#عاشقانه_با_خدا
🗻آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست.
🗻که داشتنش جبران تمام نداشته هاست.
🗻خدایا دوستت دارم.
🗻خدایا مهربان.
🗻هر وقت که تنها شدم بین افراد بی وفا.
🗻هر وقت که دلم گرفت از غصه های دنیا.
🗻هر وقت که دلتنگ شدم از دوری دوستان.
🗻تو آرامش به من عنایت میکنی.
🗻تو در لحظه های تنهایی همراه منی.
🗻تو تنها مونس و غمخوار منی.
🗻تو مهربان ترینی.
🗻تو مرا به عنوان بنده ات دوست داری.
🗻و من هم تو را به عنوان پرودگارم دوست دارم.
🗻یا ارحم الراحمین.
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
ریحانه ی بهشتی
📖رمان نگاه خدا💗 1⃣5⃣قسمت پنجاه و یکم💐 از خانواده ها خداحافظی کردیم. در چشم های بابا بغض را دید
📖رمان نگاه خدا💗
2⃣5⃣قسمت پنجاه و دوم💐
طاهره خانم به من لبخند زد.
عزیزم!
به خاطر این چادر، چه خون ها که ریخته نشد!
این چادر ارثیه حضرت زهراست.
باید عاشقش باشی سرت کنی وگر نه زود خسته میشی و ...
کلی با مهربانی حرف زد از چادر ...
حرف هایش قشنگ بود.
خیلی ذهنم رامشغول کرده بود.
من تا الان به خاطر امیر خیلی تغییر کرده بودم بابت حجاب.
ولی چادر چیزی بود که به قول طاهره خانم باید عاشقش می شدم.
سه روز مانده بود به محرم و من هنوز عاشق چادر نشده بودم.
شبی که امیر میخواستیم برویم هیئت، گفتم:
حالم خوب نیست نمیتونم بیام خودت برو.
امیر که رفت، رفتم سراغ چادری که مادر جون بابت کادوی دانشگاه بهم داده بود.
چادری که مشهد همراهم بود.
برش داشتم.
نگاهش کردم و گذاشتم روی سرم.
یاد حرف طاهره خانم افتادم.
" چه خون ها که ریخته نشد بابت این چادر...".
آماده شدم.
چادرم را گذاشتم روی سرم، که بروم هیئت.
" امیر با دیدنم چه عکس العملی نشون میده"؟
نزدیک هیئت شدم که دیدم امیر دارد سر در هیئت را سیاه پوش میکند.
من این سمت خیابان بودم و امیر سمت دیگر.
چند بار صدایش زدم.
به خاطر رفت و آمد ماشین ها، صدایم را نشنید.
گوشی ام را در آوردم و بهش زنگ زدم.
خیلی بوق خورد که جواب داد.
جانم سارا؟
امیر جان میشه این ور خیابون رو نگاه کنی.
امیر سمت من چرخید.
سارااا...
وایی که چقدر ماه شدی با چادر.
صبر کن الان میام پیشت.
گوشی را قطع کردم.
با ذوق نگاهم میکرد و به سمت خیابان دوید...
داشتم به آمدنش نگاه میکردم که ناگهاااان..
یک ماشین که با سرعت خیلی زیاد میومد.
زد به امیر...
وااای خدا...
یا حسین.....
یاحسین.....
✍🏻ویراستار: مریم حق گو
📝ادامه دارد....
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
#کانال #ریحانه #ی #بهشتی
@reyhaneye_behshti
•┈┈••✾❀🌺🍃🌸✿❁••┈┈•
1_1328008978.mp3
406.9K