﴿خوشبخت واقعی﴾
پاسی از شب میگذشت؛
شبی به درازای شامگاه عرفانی عرفه
تا سحرگاه روشن عیدقربان.
پیامبر عادت نداشت آن ساعتِ شب
از خانه خارج شود، اما دلش نمیآمد
شادی شیرین شب عید را
با کسی قسمت نکند؛
جز خانه زهرا و علی
پاهایش به مسیر دیگری عادت نداشت.
خانهشان غلغله مهمان بود،
همه از نسل هاشم.
مراسم استقبال و احوالپرسی که تمام شد
نوبت عیدی دادن فرا رسید.
معرفت بهترین عیدی بود که میشد
شام عرفه هدیه داد.
گفت: خدا به همه شما مباهات میکند،
اما به شکل ویژهای به علی فخر میورزد
و به او عنایت دارد.
من پیامبرخدا به سوی شما هستم و این حرف را
به خاطر دوستداشتن نزدیکانم نزدم.
این کلام جبرئیل است که میگويد:
سعادتمند واقعی کسی است که علی را
در زندگی و پس از مرگش
دوست داشته باشد
و شقاوتمند آنکه علی را
در زندگی و پس از وفات دشمن بدارد.
📚 ابن حنبل شیبانی، احمدبنمحمد
فضائلالصحابة، ج۲، ص۶۵۸.
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿مانند پدر﴾
مبارزه پنهان رسولخدا با منافقان مدینه وارد مرحله جدید و پیچیدهای شده بود. هرچه آنها بیشتر در تخریب علی میکوشیدند، پیامبر بیشتر در مدح علی سخن میراند و زوایای جدیدی از فضایل او را برای مردم روشن میساخت.
آن روز دیگر حرف آخر را زد و حجت را بر همه تمام کرد.گفت :«حَقُّ علیٍّ علَی المُسلِمین کَحَق الوالد علیولده؛ حق علی بر مسلمانها مانند حق پدر است بر فرزندان خویش.»
📚ذهبی، شمسالدینمحمد بن احمدبنعثمان، ج۳،ص۳۱۶
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿وارث﴾
سنگینی نگاههای چپ چپ جمعیت تماشا چی، حرف هایی که از گلو خارج نمی شد را فریاد میکرد.
همه را باهم به برادری دعوت کرد و میان همه شان دو به دو عقد اخوت خواند علی اما تک و تنها کناری مانده بود.
این نگاههای معنادار نباید بی پاسخ میماند. نگاهی پر از محبت به علی انداخت او را پیش خود خواند و گفت:
«به خدایی که مرا به حق مبعوث کرد تو را جز برای خودم انتخاب نکردم. تو برای من مانند هارون هستی برای موسی، جز اینکه بعد از من پیامبری نیست تویی برادرم و وارث من.»
علی پرسید: «از تو چه ارث میبرم ای رسول خدا؟» گفت: «آنچه از انبیای گذشته به جای مانده.» از ایشان چه میراثی به جا مانده؟
«کتاب پروردگار و سنت انبیاء ...»
📚صحیح مسلم، ج۲، ص۲۳۶
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿مسیح اسلام﴾
گونه های دختر از خجالت سرخ شد و لپ هایش گل انداخت. پدر که خیل خواستگارها را بی چون و چرا رد میکرد حالا آمده بود برای این خواستگار از دخترش نظر سنجی کند.
فقر علی ها فرق دیگری بود میان علی و سایرین سربه زیر افکند نگاه های مشتاق اما آمیخته با شرم دختر از چشمهای تیزبین دخترش که از جان عزیز ترش میداشت گفت: «خدای عالم نظری به زمین انداخت و از تمام اهل آن پدرت را برای پیامبری برگزید. آنگاه نظری دوباره بر پهنه گیتی افکند و این بار علی را انتخاب کرد خدا دوست میدارد علی همسر تو باشد. آیا این دل تو را راضی و خشنود نمیکند؟
📚حاکم نیشابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله، المستدرك على الصحيحين
ج۳،ص۱۴۰
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
هدایت شده از مدرسه مجازی طلیعه داران ظهور
﴿سهم خواهی﴾
لبیک.. اللهم لبیک
لبیک لا شریک لک لبیک ...
صدای تلبیه حاجیان که از همه طرف به گوش میرسید، فرارسیدن موسم حج را نوید میداد. عرب بر اساس سنت هر ساله در این ایام راهی زیارت خانه خدا، طواف و حج می شد حتى هجوم فراوان بت های سنگی و چوبی هم نتوانسته بود یادگار ابراهیم نبی را کمرنگ کند.
گردهمآیی باشکوه حج بهترین فرصت پیامبر برای معرفی اسلام بود؛ به رسم دیرینه عرب کسی در این ایام مزاحم کسی نمی شد و پذیرش اسلام یا هم پیمانی با بزرگ قبیله ای می توانست از انبوه رنج ها و شکنجه های مسلمانان بکاهد.
بنی عامر از قبیله های سرشناس و پرجمعیت عرب بود و رئیس آن بدش نمی آمد دین نوپای اسلام را بیازماید، اما دلش می خواست در حکومت و خلافت نیز سهمی داشته باشد.
پیش پیامبر آمد و پرسید: «اگر بیعت کردیم و تو بر مخالفان خود پیروزی شدی، آیا در امر رهبری برای ما نصیب و بهره ای هست؟ آیا زمامداری مسلمانان را پس از خود به ما وامی گذاری؟»
پاسخ کوتاه اما بسیار محکم و باصلابت بود:
"الأمر إلى الله، يضعه حيث يشاء" اختیار این امر در دستان خداست و او هرکه را بخواهد برای رهبری و امامت جامعه انتخاب میکند.
📚 ابن هشام حمیری معافری سیرة ابن هشام، ج۱، ص۴۲۵.
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿یکی مانند خودم﴾
مثل همه روزهای مسجد، یاران چون پروانهای گرد شمع نبی حلقه زده بودند و رسول خدا تشنهکامان را از حقیقت سیراب میکرد.
ولید از راه رسید، با چهرهای آشفته و قیافهای درهم. گفت: «بنای لجاجت گذاشتهاند و زیر بار هیچ حرفی نمیروند، نه تنها تسلیم امر زکات نمیشوند،کم مانده بود مرا هم بکشند»
پیامآور رحمت الهی غضب کرد. پیام فرستاد و تهدید کرد که: "لَینتَهینَّ بَنو وَلیعَة،أوْ لأبعَثَنَّ إلَیهم رَجُلا کنَفسی..."
"یا قبیله بنوولیعه ماجرا را تمام میکند و تسلیم امر الهی میشود یا کسی را به سوی آنها خواهم فرستاد که همتای من و جانمن است.."
📚 ابنحنبل، فضائلالصحابة، ج۲ص۵۷۱
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿سوال عجیب﴾
حیایی آمیخته با ترس و تعجب سراسر وجودش را فرا گرفت. نه جوابی برای عرضه کردن داشت و نه جرات نگاه به چشمهای خشمگین او را. تا آن روز کسی امسلمه را اینهمه عصبانی و ناراحت ندیده بود.
دقایقی از توبیخ و هشدار امسلمه میگذشت و او تنها کاری که توانست بکند سکوت بود. با شرم و احترام پرسید: آیا امالمومنین از من ناسزا یا حرف زشتی شنیدهاند؟ آن هم نسبت به رسولخدا که چنین مرا سزاوار خشم میدانند؟
+ "مگر نه این است که در جمع خویش به علی دشنام میدهید؟"
پاسخی نداشت. دوباره که سر به زیر انداخت، +گفت: "پیامبر علی را مانند جانش دوست داشت" "از زبان خودش شنیدم که میگفت: دشنام دادن علی ناسزاگویی به رسول خداست"
📚 ابنحنبل، مسند احمد، ج۴۴، ص۳۲۹
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿یکی در برابر همه﴾
تمام قبایل هم قسم شدند تا درخت اسلام را از ریشه بکنند. عرب هرچه داشت از امکانات و نیرو به میدان آورد. بیش از ده هزار مبارز کارآزموده سلاح بر دست و زره بر تن به صف شدند.
سپاه اسلام بر خلاف همیشه به استقبال دشمن نرفت، این بار به توصیه سلمان در شهرماند و خندقی بزرگ و عمیق را سد راه رسیدن به مدینه ساخت محاصره طولانی روحیه سربازان را فرسوده و سران کفر را حسابی کفری میکرد باید در این خمودگی نیروها برگ برنده ای رو می کردند.
پنج پهلوان پیل افکن دشمن با اسب های زین شده به خط زدند و در حرکتی برق آسا از خندق گذشتند چرخی در میانه میدان زدند و گرد و خاکی به پا کردند. عمرو بن عبدود از همه دلیرتر و سرشناس تر بود رجز خواند و مبارز طلبید.
دلهای نفاق زده بیش از همیشه به خدا و رسولش بدبین بود و کسی را یارای هماوردی با عمرو نبود، جز علی که بالاخره اجازه یافت و مانند شیری غران، رجزخوان به میدان شتافت.
وقتی میرفت پیامبر در وصف او سرود: «برز الاسلام کله الى الكفر كله؛ تمام اسلام به مصاف تمام کفر شتافت.
📚 واقدی، محمد بن عمر، المغازي، ج ۲، ص ۴۷۰ و ۴۷۱
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿فضایل او بیش از شماره است﴾
فقیه بود و محدث. ساکن بغداد. همانجا علم حدیث را فراگرفت و تا مقام استادی پیش رفت.
ابوبکر آجری در سالهای میانی زندگی احساس کرد بیشتر نیاز به آموختن دارد و پلههای زیادی از دانش مانده که باید از آن بالا برود. شال و کلاه کرد و راهی مکه شد.
حالا دیگر اهل قلم بود و صاحب کتاب. میخواست آنچه آموخته بود را به دیگران نیز بیاموزد و با نگارش احادیث، آن را برای آیندگان حفظ نماید.
در کنار نقل حدیث هرجا چیزی به ذهنش میرسید در توضیح و تفسیر روایات بیان میکرد.
روزی روایاتی را که درباره علی مرتضی شنیده بود میآورد. نوبت به روایات علوی رسید. هرچه از علی مرتضی در کتابهای معتبر سراغ داشت آورد، مینوشت و میشمرد.
دید انبوه روایاتی که فضایل علی را نقل کردهاند بسیار بیشتر از ظرفیت کتابی است که او قصد نگارش آن را دارد. به همانها که نقل کرده بود بسنده کرد و نوشت: "اوصاف و مناقب علی که خدا از او راضی باد و همچنین فضیلت های او بسیار بیشتر از آن است که بتوان آن را به شماره آورد".
📚 آجری، الشریعة، ج۴، ص۱۷۵۹ و ۲۰۹۲
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
﴿جوانمرد کریم﴾
نعش برادر را آوردند برای خواهر بالای سر جنازه ایستاد و سیل اشک از دیده جاری ساخت پارچه را که از جسد گرفتند و چشمش به قامت بلند برادر که افتاد گریه هاش بند آمد.
تعجب دیگران را که از رفتارش دید به نعش برادر اشاره کرد. در دوره ای که از هیچ توهینی به جسد دشمن نمیگذشتند جسد عمرو جز ضرب شمشیرِ مرگ، زخم دیگر نداشت.
اسلحه ،لباس زره و حتی سپرگران قیمتش دست نخورده بود. بی اختیار بانگ برآورد: "برادرم را نکشته مگر جوانمردی کریم".
آنگاه از کشنده برادرش عمرو پرسید. نام علی را که شنید سرود: لَوْكانَ قاتِلُ عَمْروٍ غَيرَ قاتِلِهِ * لَكُنْتُ اَبْكي عَلَيهِ آخِرَالاَبَد لكِنَّ قاتِلُ عَمْروٍ لايعابُ بِهِ مَنْ كانَ يدعي قديماً بَيضَة البَلَد
اگر قاتل عمرو غير از علي بود تا هر چه روزگار هست از سوگ برادرم گريه ميكردم. ولي قاتل او كسي است كه به او عيب گرفتن و سرزنش كردن نميچسبد و روا نيست آن كسي كه از قديم به عنوان «مرد شجاع و نوراني» اين ديار خوانده ميشود!
📚 اصفهانی، أبو نعيم أحمد بن عبد الله، معرفة الصحابة ، ج۱، ص ۸۸
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
#دیدگاه_علما_اهل_سنت
@rezvan_marefat
سفیر روم به کوفه اومده بود؛
اون زمان مسئولیت پذیرایی کسایی که
از خارج میاومدن به عهده امامحسن بود
سفره که پهن شد
وقتِ غذاخوردن، سفیر احساسِ غصه کرد
و گفت غذا نمیخورم!
امام حسن دلیل شو پرسیدن؟!
سفیر گفت:
"شبی در کوفه به مسجد رفتم
فقیری را دیدم که میخواست افطار کند
سفرهاش را که باز کرد؛
مشتی آرد جو در دهانش ریخت
کوزهای آب هم مقابلش بود
به من تعارف کرد که تو هم بخور
من گفتم نمیتوانم از این خوراک بخورم
دلم برای او سوخت، اگر بشود
از این غذا برای او نیز ببرم"
صدای گریهی امام حسن بلند شد و فرمود:
" او پدرم علی ست!
او امیرالمومنین و خلیفه مسلمین است...! "
📚 ینابیعالموده،ص۱۴۷
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
@rezvan_marefat
یکی از یاران بعد از پیروزی درجنگ بصره؛
به امیرالمومنین گفت:
دوستداشتم برادرم نیز با ما بود
و ميديد كه چگونه خدا تو را
بر دشمنانت پيروز كرد.
امام(علیهالسلام) پرسيد:
آيا فكر و دل برادرت با ما بود؟
گفت: آري
امیرالمومنین فرمود:
پس او هم در اين جنگ با ما بود،
حتی آنهايي كه حضور ندارند
و در صلب پدران و رحم مادران مي باشند،
ولي با ما هم عقيده و آرمانند
به زودي متولد مي شوند،
و دين و ايمان به وسيله آنان تقويت ميگردد.
💌 نهجالبلاغه،خطبه۱۲
#کتاب_خوانی
#العتبةالعلويةالمقدسة
@rezvan_marefat