eitaa logo
💕💞مؤسسه رضوانه💞💕
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
746 ویدیو
9 فایل
💖موسسه فرهنگی وتربیتی رضوانه ⭐آموزشی ⭐ورزشی ⭐تفریحی 💖یه دورهمی دخترونه درفضایی امن 💫مصلی امام خمینی(ره) آیدی اینستا👇 https://instagram.com/rezvaneh_info?igshid=ZGUzMzM3NWJiOQ== ادمین👇 https://eitaa.com/admin_rezvane
مشاهده در ایتا
دانلود
•به‌نام‌خدا• رمان آدم و حوا ساعت از نه گذشته بود و من تو فکر پویا بودم مهمونی سمیرا شروع شده بود و می دونستم چشم پوشی از اون مهمونی براي پویا غیر ممکنه نگاهی به ساعت انداختم چرا نمی گذشت؟ چرا تموم نمی شد این شبی که براي من فقط و فقط اعصاب خردي داشت ؟ کاش زودتر این شب تموم می شد روز بعد میومد تا من با زنگ زدن به سمیرا بفهمم " یه کاریش می کنم " پویا چی بود ؟ مامان نشست کنارم مامان: اگه دلت اونجاست چرا نرفتی ؟ نگاهش کردم من: ذهنم آرامش نداره ترسیدم برم و بعدش پشیمون بشم از رفتنم مامان: این تردید ربطی به اون پسره داره ؟ سري تکون دادم من: هم آره هم نه زیر لب گفت مامان: چه جوري به بابات بگم؟ و من ترسیدم از چیزي که باید به بابا گفته می شد ته دلم خالی شد از عکس العمل بابا این موضوع دیگه موضوع مسافرت نبود که بابا باهاش کنار بیاد ! صبح که وارد آشپزخونه شدم نگاهی به صورت بابا انداختم خیلی عادي بود انقدر استرس داشتم از عکس العملش که از اون همه عادي بودنش جا خوردم دل تو دلم نبود مامان با دیدنم لبخندي زد مامان: تازگیا سلامتم که می خوري ! بابا متوجهم شد سلام کردم و نشستم هر دو جواب دادن اما حواس بابا به برنامه ي رادیو بود که با صداي بلند تو خونه پخش می شد جمعه ي ایرانی به مامان اشاره کردم لب زدم من: گفتی ؟ اخمی کرد و با سر جواب داد " نه " دوباره ملتمسانه نگاهش کردم که اخم بیشترش باعث شد کوتاه بیام بابا که رفت تو هال رفتم کنار مامان که داشت غذا درست میکرد من: مامان جونم ؟ داشت تو ظرف مرغا ادویه می ریخت مامان: مارال صد بار خواستم بگم ولی نشد من با چه رویی به بابات بگم چیکار کردي ؟ من: همونجوري که می دونی قبول می کنه برگشت و نگاهم کرد مامان: واقعاً فکر می‌کنی میتونم؟ با التماس گفتم من: تو رو خدا مامان مامان: حالا برو تا بعد بی اختیار بغض کردم من: من چیکار کنم ؟ برگشت و با نگرانی نگاهم کرد مامان: یعنی انقدر واجبه دیدن اون پسر ؟ اشک تو چشمم نشست به حدي که صورت مامان کمی برام تار شد کاش مامان می فهمید چقدر آشفته هستم چقدر دلم بی تابه دست خودم نبود انگار یه جایی از زندگیم خالی بود نیست شبی که تا سحر ، خون نفشانم از بصر زان که غم فراق تو ، کرده تمام کار دل چشماي به اشک نشسته م رو که دید با کلافگی نفسی کشید و گفت مامان: برو تو اتاقت ببینم چیکار می تونم بکنم ! چقدر از این جمله متنفر شده بودم.." چیکار می شه کرد " کاش زبون مامان باز می شد به گفتن رفتم تو اتاقم و منتظر نشستم منتظر بودم ببینم بالاخره این دل بی تابم آروم می گیره یا نه صداي بلند بابا مو رو به تنم سیخ کرد و لرز بدي به جونم انداخت بابا: مارال ؟ مارال ؟ بی اختیار از روي تخت بلند شدم ایستادم در اتاق به شدت باز شد و من از شدتش قدمی به عقب رفتم استرسم بیشتر و بیشتر شد وقتی صورت قرمز و عصبانی بابا رو دیدم بی اختیار دستام رو تو هم قالب کردم وفشار دادم بابا: مامانت چی می گه ؟ نمی دونستم باید چی بگم براي همین سکوت کردم صداي بابا بلند تر شد؛ بابا: تو چیکار کردی؟ نویسنده: گیسوی‌پاییز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱سلام بر تو ای یادگار امیرالمومنین. سلام بر تو و بر روزی که زمین درد کشیده را، با عدالت علوی التیام خواهی داد. ╭━═━⊰🌸☘️🌸⊱━═━╮
🌹 ساعت ۱۱:۵۱ اذان ظهر به افق البرز 💫 حکمت شماره۳۲ -ارزش و والایی انجامدهنده کارهای خیر: نيكوكار، از كار نيك بهتر و بدكار از كار بد بدتر است. 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
زدستم برنمی‌خیزد که یکدم بی تو بنشینم  به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچکس بینم تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه‌ست در دینم من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم برای ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد که بگرفت این شب یلدا هلال از ماه و پروینم 🌸سعدی🌸