🌹 #به_وقت_نیایش
#روایت
ساعت ۱۹:۴۷ اذان مغرب به وقت البرز💫
امام رضا عليه السلام:
به خداوند خوش گمان باش، زيرا خداى عزوجل مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمنخويش هستم، اگر به من خوش گمان باشد، به خوبى با او رفتار مى كنم و اگر به منبدگمان باشد، به بدى با او رفتار مى كنم.
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
امام مهدی(عج):
ما اُرغِمَ أنفُ الشَّیطانِ بِشَی ءٍ مِثلِ الصَّلاةِ
هیچ چیز مانند نماز، بینی شیطان را به خاک نمیمالد.
به نیت ظهور آقا امام زمان (عج)
اللهم عجل لولیک فرج
_پانزدهمرتبه
اللهم صل علی محمد و آل محمد
_پانزدهمرتبه
#رسم_بیقراری
#هدیه
#صلوات
#امام_روز
#رضوانه
💟 @rezvaneh_info
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گذری_به_گذشته
بعضی خاطره ها فراموش نشدنی هستن
و همیشه تو اعماق قلبت باقی میمونن😉
تمام خنده ها و خوشی هایی که گذشت
و قراره ادامه داشته باشه☺️
منتظریــن...؟
میدونمممم😅
یکم دیگه صبر کنید
به قول معروف
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازم😜
چیزی نمونده تا روز هیجان انگیز اردو😁
تنها کاری که الان از دستت بر میاد
اینه که هر روز کانال رو چک کنی تا خبر رو بزاریم😍
#بزودی
#خاطره_بازی
#اردو
#خوش_گذرونی
#تفریح_سالم
#موسسه_رضوانه
🆔 @rezvaneh_info
•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان برزخ اما.....
#پارت۲۹۱
بچه
شون رو ازشون گرفتی، آبروشون رو بردی .. دیگه ميتونی با خیال راحت به نامزد سابقت برسی. خوب پول دادین تا راحت از مخمصه فرار کنه و متهم نشه ! معلوم نیست تو و نامزدت چه گندی زدین که می خواستی زیر اسم امیرمهدی و خونواده ی ما اون رو قایم کنی ولی کور خوندی ! هری خانوم .. هری ... تا من زنده م نمیذارم از خوبی و سادگی برادرم و خونواده ش استفاده کنی . حواستم باشه فردا یه توله پس نندازی و بگی مال اون یه شب عقده که من یكی دستت رو رو ميکنم ! گندت رو ببر جای
دیگه . تورت رو برای یكی دیگه پهن کن!
دهنم از شدت سنگینی بار اون حرفا باز مونده بود!
چطور به خودش اجازه داد من رو اینجوری نقد کنه ؟ اصلا به چه حقی همچین حرفایی رو تو جایی مثل بیمارستان زد ؟
یعنی امیرمهدی من یه روزی شبیه به این آدم بود ؟
این تهمت ها هم خونم رو به جوش می آورد و هم لرز به
بدنم انداخته بود!
انگار سرمایی از وسط قلبم پا ميگرفت و یواش یواش تو نقطه به نقطه ی تنم منتشر ميشد.
نفرت مثل سرطان چنگال باز کرده و تموم تنم رو از آن خودش کرده بود.گاهی وقتا بذر نفرت ، دونه به دونه تو بدن آدم کاشته
میشه و یواش یواش در طول سالیان رشد می کنه . اما نفرتی که خان عمو در وجود من به یادگار ميذاشت نهال هایی بود که اگر نه تمام قد ولی نیم قد و سرزنده بود ؛ که ميدونستم به کوتاه ترین زمانی تبدیل به جنگلی
میشه برای دفن شخصیت من.اگر می خواستم هر دفعه تنها نظاره گر این کارش باشم چیزی از من ؛ از مارال ، باقی نميموند.
این بود که اجازه دادم آتشفشان درونم فوران کنه و نفرت رو مثل مواد مذاب ، از دهنم خارج:
-شما شورش رو در آوردین.
یا حرفم خیلی سنگین بود و براش غیر قابل تحمل ، و یا توقع زیادی داشت تا مثل همیشه ساکت بمونم و با
سكوتم روی حرفاش صحه بذارم ؛ هر چی بود باعث شد مثل قبل واکنش نشون بده.
انگشت های مشت شده اش از هم باز شد و دستش به سمت مخالف چرخید . لرز به شونه هام رسید و اونا رو به تكون واداشت.
می خواست با پشت دست تو دهنم بكوبه و من فقط خیره شدم به دستش تا لحظه به لحظه ی فرودش رو تو ذهنم
ثبت کنم.انگار قصد خودآزاری داشتم . ميخواستم ببینم له شدن
مارال امیرمهدی رو!
امیرمهدی من کجا بود ؟ کجا بود که ببینه روی زنش دست
بلند ميشه برای بار دوم . و هر بار مصر تر!
صاف ایستادم و منتظر شدم با فرود دستش ، گونه م فوران
کنه از احساس سوزش . و قلبم از تلاطم بایسته و
حرکت نكنه . انگار با فرود اون دست قرار بود دنیا به آخر برسه!
دستش که شروع کرد به حرکت ناگاه صدایی مانع شد تا بقیه ی راه رو طی کنه.
-آقای درستكار ! آقای درستكار!
صدای مرد ، محكم و پر جذبه به گوشمون رسید و همین باعث شد تا خان عمو با همون دست خشک شده بین راه
به عقب برگرده.
دکتر پورمند با قدم های سریع به سمتمون مياومد.
نویسنده:گیسوی پاییز
بالاخره پولت جور میشه
حالت خوب میشه
پروژت تموم میشه
کارت درست میشه
کنکورت عالی میشه
امتحانات پاس میشن
و این روزا میگذره!
اروم باش و از مسیر لذت ببر🤍
#انگیزشی
#حال_خوب
💟 @rezvaneh_info