۱ روز تا انتخابات😍
همه باید در انتخابات شرکت کنند. این یک وظیفه ملی است.❤️
#رای_اولی
#رای_میدهم
#کشوری_زیبا
#منتخب_خاص
#باما_تا_انتخابات
🌹#به_وقت_نیایش
ساعت ۱۸:۲۰ اذان مغرب به افق البرز💫
امام علی (ع)
انصاف برترین خصلت هاست
🌱✨️
╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮
@rezvaneh_info
╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
دخترااااا🧕
یادتونه که جمعه یه قرار داریم😎
کجا🧐 کِی 🧐 باکی 🤔
پای صندوق رأی😍
بله درسته حالااااااااا رضوانه میخواد برا این مشارکت یه جایزه هم بده 🥰
به شرط اینکه یه فیلم کوتاه از کسایی که باهاشون رفتی پای صندوق برامون بفرستی
هرکی تعداد افراد بیشتری با خودش برده بود وکلیپش رو بفرسته برنده است 😍
جایزه مون ۵ تا سفر مشهد مقدس هست
بدو با دوست وفامیل هماهنگ شو تا کلیپت برنده بشه 🥰🥰🥰🥰
یه بار دیگه ثابت کن پای کار ایران هستی👌
🇮🇷زنده باد ایران
🇮🇷زنده باد ایرانی
May 11
رای اولیِ عزیز سلام !
میدونم که برای فردا حسابی شوق داری.
میدونی؟
خیلی قشنگه که آدم بتونه برای آبادانیِ کشورش کاری انجام بده و سهمی توی موفقیتها داشته باشه.
حتما قلبت میتپه برای اون لحظهای که بندِ اول انگشت اشارهات رنگی میشه بخاطر اثری که از خودت و انتخابت روی برگه ثبت کردی(:
دیدی اونایی که برای اولین بار میرن کربلا رو خیلی ویژه تحویل میگیرن و التماس دعای خاص ازشون دارن؟
میخوام بگم ثواب رای دادنِ تو انقدر زیاده که انگار داری برای اولین بار عازم کربلا میشی.
فردا وضو بگیر و به نیت اینکه بتونی با رای درست دادنت سهمی توی رشد و شکوفایی کشور عزیزمون ایران داشته باشی به سمت صندوقِ رای قدم بردار. حتی قدم برداشتنت هم میتونه به نیابت از یک شهید باشه.
آها...
راستی یادت نره که حاج قاسم گفت جمهوری اسلامی حرمِ.
تو فردا با رای دادنت درواقع به دنیا ثابت میکنی که یک مدافع حرمی!✌️🏻
#انتخابات
#ایران_قوی
#مشارکت_حداکثری
•به نام خدا•
#رویای_کلمات
رمان آدم و حوا
#پارت۱۸۳
امیرمهدی – بلند شین کمی قدم بزنیم .
مات نگاهش کردم . نگاهش به رو به روش بود .
باور نمی کردم بعد از شنیدن اون حرفا حاضر باشه حتی باهام حرف بزنه چه برسه به قدم زدن . مردد مونده بودم بین رفتن و نرفتن . پاهام یارای همراهیش رو نداشت . میترسیدم بخواد حرفی بزنه که بدجور خرد بشم .
برگشت به سمتم .
امیرمهدی – بلند شین .
من – نمی تونم .
امیرمهدی – باید حرف بزنیم . انقدرا حالم خوش نیست که بتونم نشسته حرف بزنم .
من – نمیام . هر چی می خوای بگی نشنیده قبول دارم . می خوای تمومش کنی این رابطه رو هم قبول دارم .
عصبی شد .
امیرمهدی – اگه منم بخوام مثل شما سریع قضاوت کنم و حکم بدم که فاتحه ی همه چی رو باید بخونیم. بلند شین . همونجور که پای اشتباهتون وایسادین پای قول و قرارمون هم وایسین . الان همه ی دنیا رو هم به هم بریزیم نه چیزی عوض می شه و نه گذشته پاك می شه .
اخمش بیشتر شد .
امیرمهدی – من نمی فهمم چرا هر مسئله ای پیش میاد شما سریع جا می زنین ؟ یعنی فردا تو زندگیمونم میخواین اینجوری باشین ؟
با هر اتفاق و سختی بگین دیگه نمی تونیم با هم ادامه بدیم ؟ زن باید قوس باشه ،باید پشت مرد باشه . اگر قرار باشه هر دقیقه جا بزنین من با چه
اطمینانی می تونم گره های زندگیمون رو بازکنم ؟
بلند شدم ایستادم .
من – خب .. من باید زودتر حرف می زدم . زودتر می گفتم ....
این چیزا با اعتقادات تو جور در نمیاد .
امیرمهدی – چرا فکر می کنین به این چیزا فکر نکردم ؟ آدمی نیستم که بدون فکر پا جلو بذارم . اون شبم گفتم ، می خوام با عقل جلو برم . پس مطمئن باشین فکر این چیزا رو کرده بودم .
من – تو که از چیزی خبر نداشتی !
نفس عمیقی کشید .
امیرمهدی – مگه حجاب شما و طرز لباس پوشیدنتون به این آقایی که گفتین ربط داشته ؟ مگه مهمونیاتون مختلط نبوده ؟ مگه هر جور دلتون می خواسته لباس نمی پوشیدین؟ مگه با نامحرم راحت برخورد نمی کردین؟
ناباور نگاش می کردم . از قبل به این چیزا فکر کرده بود ؟
امیرمهدی – چرا فکر می کنین به این مسائل فکر نکرده اومدم جلو ؟ همون اوایل که قلبم مهرتون رو تو خودش جا داد ، بارها به خودم گفتم این چیزا رو . به خصوص اون شبی که با چشم خودم دیدم دست دادنتون با پسر خاله تون رو . ولی هربار چیزای دیگه هم می دیدم . مثل حجابتون ، که لحظه به لحظه بهتر از قبل میشد . نماز خوندنتون . روزه گرفتنتون . دعا کردنتون . مثل کودك نوپا ، قدم به قدم پیشرفتتون رو دیدم . پس سعی کردم راهنمای خوبی باشم نه اینه سر راهتون مانع بذارم و بگم این بچه راه نمی افته . هیچوقت بچه ای رو به صرف اینکه بلد نیست راه بره دعوا نمی کنن یا اگر زمین خورد طردش نمی کنن . در مقابلش صبر می کنن و آروم آروم باهاش پیش می رن تا دیگه نیازی به کمک
نداشته باشه .اروم پلک رو هم گذاشت .
امیرمهدی – من خدا نیستم که به خاطر گذشته بازخواستتون کنم
نویسنده = گیسوی پاییز