eitaa logo
💕💞مؤسسه رضوانه💞💕
1.1هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
746 ویدیو
9 فایل
💖موسسه فرهنگی وتربیتی رضوانه ⭐آموزشی ⭐ورزشی ⭐تفریحی 💖یه دورهمی دخترونه درفضایی امن 💫مصلی امام خمینی(ره) آیدی اینستا👇 https://instagram.com/rezvaneh_info?igshid=ZGUzMzM3NWJiOQ== ادمین👇 https://eitaa.com/admin_rezvane
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ساعت ۱۷:۴۸اذان مغرب به وقت البرز🪸 امام رضا عليه السلام : قلم تقدير خداوند بر خوشبختى كسى رقم خورَدْ كه ايمان آورد و تقوا پيشه كند. و بر بدبختى كسى رقم خورَدْ كه ايمان نياورد و نافرمانى كند. 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
امام حسن علیه السلام فرمودند: کسی که قرآن را ـ با دقت ـ قرائت کند، در پایان آن ـ اگر مصلحت باشد ـ دعایش سریع مستجاب خواهد شد ـ و اگر مصلحت نباشد ـ در آینده مستجاب می شود». به نیت امام حسن علیه السلام که دوشنبه ها به نام ایشان شده است همگی باهم پنج صلوات هدیه میکنم به محضر ایشون اللهم صل علی محمد و آل محمد _پنج‌مرتبه @rezvaneh_info
•به نام خدا• رمان برزخ اما..... پویا عامل زجر های امیرمهدی بود. رو به امیرمهدی آروم گفتم: من –پدرت ازم خواستن که بهش فرصت بدم . اگه تو نخوای راهش نميدم. نگاهم کرد و من دلم پر از حس به همخوردگی و پیچ شد. نگاهم کرد و لرز به جونم انداخت که حس کردم مرد من راضی نیست و چرا نمی دیدم این ارتباط برقرار کردن ساده با شوهرم رو ؟بعد از چند ثانیه امیرمهدی دهن باز کرد تا غذاش رو بهش بدم و من این حرکتش رو تعبیر کردم به اینكه رضایت داده به حضور پویا،چقدر دلم می خواست می تونستم پویا رو تو خونه ی پایین می دیدم . اما ترس از شنیدن چیزهایی که باعث بشه نتونم سرم رو جلوی خونواده ی امیرمهدی بالا بگیرم دلیلی بود برای اینكه ترجیح بدم تو خونه ی خودم پذیراش باشم. میترسیدم از گفته شدن گذشته ای که چندان درخشان نبود ... از مهمونیایی که آزاد بود در اونا هر کاری ... من می ترسیدم از آش نخورده و دهن سوخته... با تموم این حرف ها بازم نتونستم خودم رو پشت لایه های چوبی در پنهون کنم که مبادا باد اون حرفا رو به گوش کسی نرسونه. ساعتی که پویا اومد فقط مامان طاهره خونه بود و من ازش خواستم تا در خونه شون رو باز بذاره . پویا رو به بالا راهنمایی کردم و خودم هم در خونه رو باز گذاشتم .اینجوری حس بهتری داشتم.بعد هم بی اعتنا به پویا اول به اتاق امیرمهدی رفتم و آروم کنارش نشستم . دست رو صورتش کشیدم و آروم گفتم: من –پویا اینجاست . بلند حرف ميزنم که بشنوی. لبخند محوی زد و دلم رو قرص کرد . عجب مُسَكِنی بود لبخندش.به هال برگشتم. پویا روی یكی از مبل های تكی نشسته بود و پای چپش رو انداخته بود روی پای راستش . آرنج دست راستش رو به دسته ی مبل تكیه داده و انگشتای مشت کرده ش رو زیر چونه گذاشته بود. به طرف آشپزخونه راه تند کردم که صداش باعث ایستادنم شد: پویا –بیا بشین . نیومدم چیزی بخورم اومدم حرف بزنیم .وقت زیادی ندارم . فردا هم باید خودم رو معرفی کنم .چقدر باعث خوشحالی بود حضور اندکش.نفسم رو به بیرون فوت کردم و رفتم درست مقابلش نشستم . حس دلشوره م رو به پستوهای ته دلم فرستادم و محكم بهش چشم دوختم. اونم خیره نگاهم کرد. وقتی دید چیزی نميگم با حالت طلبكاری گفت : پویا –چیه ؟ باید تشكر کنم منو تو خونه ت راه دادی ؟ از همین اول نشون داد آدم تغییر کردن نیست . زندون هم نتونست این حس طلبكاریش رو کم کنه. پوزخندی زدم: من –نميدونم تو چی فكر ميکنی ؟ شونه ای بالا انداخت: پویا –من هر جا دلم بخواد ميرم. من –هنوزم بعد از این همه مسئله و مشكلی که پشت سر گذاشتی خودخواه و پر توقعی. پوزخندی زد و کمی به جلو خم شد: پویا –اگه اینجوری بودم چرا عاشقم شدی ؟ یه زمان هایی توی زندگی آدم هست که دلش ميخواد بزنه و دنیا رو نابود کنه . اونم درست زمانی که حماقت هامون رو به رخمون میکشن. دلم می خواست پویا رو به تیربارون کنم . یا نه ... بدتر از اون .... زخمی روی بدنش ایجاد کنم و بعد روش نمک بپاشم و در نهایت با لذت به درد بردنش نگاه کنم . اونم با من همین کار رو کرده بود .. نكرده بود ؟ دهنم رو باز کردم و هوا رو با ولع به داخل ریه هام کشیدم و بعد با حرص به بیرون دادم . سعی کردم قبل از دادن جوابی که بخواد باز هم باعث ایجاد یه کینه ی دیگه بشه و دودش هم تو چشم خودم بره و هم اطرافیانم ، جلوی خودم رو بگیرم. آروم اما قاطع جواب دادم: من –چون یه روزی خودم هم همینجوری بودم. پویا –از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز ... تو از جنس اینا نیستی. منظورش امیرمهدی و خونواده ش بودن .چرا نمی دید که من با مارال گذشته یكی نیستم ؟شال روی سرم رو می دید ... مانتوی بلندم رو می دید .. جوراب های مشكیم رو می دید ... صورت بی آرایشم رو می دید و باز این حرف رو ميزد. سری به تأسف تكون دادم. من –من دقیقاً از جنس همینا شدم که از تو بریدم و چقدر تلاش داشتم با آرامش حرف بزنم که صدای بلندم و یا لحن تندم می تونست جرقه ی آتیش دیگه ای باشه که زندگیم رو به بازی بگیره. پویا –چشمات رو بستی و شدی غلام حلقه به گوش اینا. من –اتفاقاً بر عكس .. چشمام رو باز کردم تا واقعیت رو ببینم . واقعیت این آدما خداست . نميشه خدا رو انكار کرد . مسیر درست هم همینه . صداش تشر گونه شد: پویا –مسیر درست اینا لچک سَر کردنه ؟ من –مسیر درست اینا شناخت درست خداست. پویا –کِی خدا گفته مثل داهاتیا و امل ها پشت یه مشت پارچه خودتو قایم کنی ؟ نفس عمیقی کشیدم: من –اگه یه بار قرآن رو خونده بودی اینجوری حرف نمی زدی. باز هم پوزخند زد: پویا –جدی ؟دقیقاً کجاش از این حرفا زده ؟ من –برو بخون تا ببینی. پویا –حوصله ندارم بخونم . تو بگو. من –نه من اون آدمی هستم که انقدر تو شناخت خدا و کتابش تبحر داشته باشم که بتونم با قدرت بیانم ذهنت رو به سمتش ببرم و نه تو اون آدمی که دلش بخواد بشنوه و قبول کنه تا وقتی تو منتظری با هر حرفم جبهه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت: تو این دنیا نشد نداریم؛ کافیه خودت به خودت ایمان داشته باشی...!'🌱💛 ❲➛↭🌸⃟🌤❳🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓 گر نباشد چشم ظاهر عیب نیست در نبود چشم دل باید گریست✨ ۲۴ مهر ۱۴۰۳، روز جهانی عصای سفید گرامی باد🌷 🆔 @rezvaneh_info
سلام_مولای_من♥ سلامی از ذره ای کوچک به روشن ترین خورشید ... سلامی از قلبی مضطرب به بزرگترین آرامش .... سلامی از چشمانی منتظر به زهرایی ترین یوسف ... سلامی از من که تنهاترینم به تو که مولای منی، 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
 🌹 ساعت ۱۱:۵۴ اذان ظهر به افق البرز💫 حکمت شماره۳۸۸  و فرمود (ع): خيرى كه پس از آن عذاب آتش باشد، خير نيست و شرّى كه پس از آن نعيم بهشت بود، شر نيست. هر نعمتى جز نعمت بهشت، حقير است و هر بلايى، جز عذاب آتش، عافيت است. 🌱✨️ ╭─━─━🍃🌸🍃━─━─╮ @rezvaneh_info ╰─━─━🍃🌸🍃━─━─╯
💕💞مؤسسه رضوانه💞💕
🏆 طلایه دار موفق کشوری از منطقه ساوجبلاغ دانش‌آموز مؤمن و فعال ❣کوثر هاتفی کسب رتبه ی اول منطقه در رشته‌ی صحیفه‌ی سجادیه ۱۴۰۲_۱۴۰۱ کسب رتبه‌ی دوم در رشته‌ی ترتیل در مسابقات قرآن و عترت در سطح منطقه ۱۴۰۱_۱۴۰۰ کسب رتبه ی دوم کشور در مسابقه‌ی فیلم کوتاه مدرسه_داستانی در سال تحصیلی ۱۴۰۱_۱۴۰۰ و ۱۴۰۲_۱۴۰۱ ( در هردو سال مقام دوم کشوری) کسب رتبه منتخب استانی در جشنواره علمی _ پژوهشی پژوهش سراها در محور بسته بندی گیاهان دارویی و فرآورده ها ۱۴۰۱_۱۴۰۰ کسب مقام اول کشوری در مسابقات لیگ سرود با نام" آوای بی نشان ها" همراه با گروه هم آوایی قلب های بی قرار اخذ سرتیفیکیت در سمینار علمی دانش 2023 کسب رتبه ی دوم در رشته‌ی ترتیل ( سوره های یس ، ملک، واقعه، الرحمن) در مسابقات قرآن و عترت بسیج ۱۴۰۲_۱۴۰۳ کسب رتبه ی اول در رشته ی حفظ قرآن ۱۴۰۰_۱۳۹۹ در مسابقات سراسری قرآن کریم کسب رتبه‌ی اول در مسابقات قرآنی سال تحصیلی ۱۳۹۷_۱۳۹۶ کسب رتبه ی اول منطقه در مسابقات حفظ قرآن کریم سال تحصیلی ۱۳۹۹_۱۳۹۸ کسب رتبه ی برتر در مسابقات قرآنی سال تحصیلی ۱۳۹۸_۱۳۹۷ کسب رتبه برتر در ارزشیابی نوبت اول تحصیلی در مدرسه سال تحصیلی ۱۳۹۵_۱۳۹۴ کسب رتبه ی برتر علمی در مدرسه سال تحصیلی ۱۳۹۶_۱۳۹۵ کسب رتبه ی برتر در مسابقات جابر بن حیان در سال تحصیلی ۱۳۹۸_۱۳۹۷ کسب رتبه ی اول در مسابقات نیمه نهایی قرآنی سپاه امام حسین مجتبی استان البرز در رشته ی حفظ ۱ جزء در سال ۱۳۹۹_۱۳۹۸ اخذ گواهی نامه آزمون طرح ملی زندگی با آیه ها در آزمون پایانی " فهم و حفظ ۳۰ فراز منتخب زندگی با آیه ها" با نمره ی ۲۸ از ۳۰ کسب مقام اول منطقه در رشته ی سرود گروهی در " مسابقات فرهنگی هنری فردا" در سال تحصیلی ۱۴۰۳_۱۴۰۲ کسب رتبه ی منتخب منطقه در مسابقات حافظ خوانی سال ۱۴۰۳_۱۴۰۲ کسب رتبه ی منتخب استانی در " کارسوق ملی مهندسی ژنتیک " سال ۱۴۰۳_۱۴۰۲ کسب رتبه منتخب در بخش پوستر و اینفوگرافیک منطقه در اولین رویداد سراسری تولید محتوای دیجیتال بسیج شهرستان ساوجبلاغ در سال ۱۴۰۲ اخذ گواهی نامه حضور در وبینار آشنایی با گیاهان دارویی در سال ۱۴۰۰ اخذ گواهی حضور در جشنواره ملی دانش آموزی اکسیر در سال ۱۴۰۲_۱۴۰۱ کسب رتبه ی دوم کشوری در جشنواره خوارزمی در رشته ی بازی های مهارتی 🆔 @rezvaneh_info
ســ🌸ـلاام حالتون خوبه... دخترا یادتونه تو اردوی مشهد مسابقه عکـ📸ـاسی برگزار کردیم...!؟ یسری از شما دخترای گل و با اســتعداد عکسای زیباتون رو برای ما ارسال کردین ما هم از بین عکسا قشنگ تریناش رو انتخاب کردیم و چندتا از دوستاتون برنده مسابقه شدن 🔷 برندگان مسابقه عکاسی مشهد : نفر اول🥇 کوثر زارعدار نفر دوم🥈 مریم زارعی نژاد نفر سوم🥉 نرجس عزیزی جایزه این دوستان دعوت به تیم رسانه هست...😍 این موفقیت رو بهتون تبریک و ورودتون به جمع رسانه رو خوشامد میگیم...🫠 🆔 @rezvaneh_info