فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قضا و قدر الهی...
✍استاد عالی
@rkhanjani
🟣 سه مشکل بزرگ دنیا ...
مردی به محضر امام سجاد (علیه السلام) آمد و از حال و روزگار دنیای خود شكایت كرد.
امام در پاسخ این مرد فرمود: «بیچاره انسان كه در هر روز، دستخوش سه مشکل است كه از هیچ یک عبرت نمی گیرد؛ در صورتی كه اگر عبرت می گرفت، مشکلات دنیا برای او آسان می شد.
🔸اول آنکه هر روز كه از عمر او می گذرد از عمر او كاسته می گردد، در صورتی كه اگر از مال او چیزی كاسته می شد قابل جبران بود، ولی كاهش عمر قابل جبران نیست.
🔸دوم اینکه هر روز، رزقی كه به او می رسد اگر از راه حلال باشد حساب دارد و اگر از راه حرام باشد عقاب دارد و این حساب و عقاب در دادگاه الهی در انتظار او است.
🔸مشکل سوم از همه بزرگ تر است و آن اینكه هر روز كه از عمر انسان می گذرد، به همان اندازه به آخرت نزدیک می گردد، ولی نمی داند كه رهسپار بهشت است یا دوزخ؟
@rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_چهارم
_ عه امیر نرو دیگه
امیرعلی : خب تو هم بیا
_ امتحان دارما
امیرعلی: خب نیا
_ مرسی از راهنماییتون
امیرعلی: خواهش
_ عه. مسخره . نرو دیگه
امیرعلی : خواهری میزاری وسایلامو جمع کنم؟
_ اه. برو برو .
امیرعلی: رفتن و نرفتن من چه فرقی میکنه برای تو؟
_ نمیدونم. خو حسودیم میشه
امیرعلی: موفق باشی
با حرص از اتاق اومدم بیرون. دلم میخواست هرجور شده برم. رفتم سراغ مامان.
_ مامانی. میشه من امتحان ندم ؟
مامان: خود دانی. میخوای دوباره بشینی ترم تکراری بخونی؟
_ نه . نمیدونم. ای بابا.
مامان :راستی عمو و زن عموی جدیدتون یکی دوماه دیگه تشریف میارن ایران.
_ چییییییی؟
مامان: عه کر شدم. دارن میان ایران.
_ برای زندگی ؟
مامان: نخیر. برای.....
یه دفعه مامان زد زیر گریه.
رفتم جلو و بقلش کردم.
_ عه مامان چی شد؟
مامان: تو که نمیخوای باهاشون بری؟
_ واه. مامان کجا برم؟
مامان_ والا چمدونم.تو که همیشه از ایران متنفر بودی، گفتم شاید بخوای بری.
_ نه قربونت برم کجا برم. تازه دارم واقعیت هارو میفهمم .
امیرعلی :مادر و دختر خوب با هم خلوت کردن.
_ تو حرف نزن
امیرعلی: چشم. با اجازه من دیگه برم.
_ به فاطمه سلام برسون.
امیرعلی: چیییی؟
_ چته؟ عه گفتم به فاطی سلام برسون.
امیرعلی : مگه فاطمه خانوم هم هست؟
_ مگه لولوئه ؟ اره هست
امیرعلی زود خودشو جمع و جور کرد و گفت نه تعجب کردم. با اجازه مامان. خدانگهدار.
مامان: مواظب خودت باش مادرجان. خدانگهدارت.
_ وایسا منم بیام تا مسجد با فاطمه خداحافظی کنم. البته به خاطر تو نمیاما . خوشحال نشی
امیرعلی: وای افسردگی گرفتم اصلا.
_ لوس.
.
.
.
خاله مرضیه: فاطمه مواظب خودت باشیا.
فاطمه: چشم مادر من چشم.
خاله مرضیه : به تو اعتباری نیست.
یه دفعه دست فاطمه رو گرفت کشید برد پیش امیرعلی. منم دنبالشون میرفتم و به دلسوزیای مادرانه خاله مرضیه میخندیدم .
خاله مرضیه:امیرعلی جان. یه لحظه.
امیرعلی داشت با یه پسر هم سن و سال خودش صحبت میکرد خطاب به اون پسره گفت:امیر جان یه لحظه ، ببخشید.
امیرعلی: جانم ؟
خاله مرضیه: پسرم بی زحمت حواست به این دختره من باش. یه بلایی سر خودش نیاره.
فاطمه از اون ور داشت سرخ و سفید میشد ، امیرعلی هم سرشو انداخته بود پایین. یعنی به یقین رسیدم که یه چیزی بین اینا هست .
امیرعلی: چشم خاله.
یکم هوس شیطنت کردم
_ فاطمه چرا این رنگی شدی؟
یه دفعه فاطمه سرشو اورد بالا و گفت : چی ؟ ها؟
امیرعلی هم یه لحظه سرشو اورد بالا و بعد سریع انداخت پایین.
_ هیچی. امیر داداش نری تو زمین.
یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا و با حرص به من نگاه کرد. منم بیخیال شونمو انداختم بالا.
خاله مرضیه هم که فقط نظاره گر بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
_ خب دیگه حسابی از حضورم مستفیض شدید من برم دیگه.
امیرعلی: مواظب خودت باش.
_ همچنین.
بعدهم فاطمه رو بغل کردم و خداحافظی کردیم. خاله مرضیه هم وایساد تا برن بعد بره خونه.
تا سر خیابون مسجد پیاده رفتم و بعد سوار یه تاکسی شدم .
تو راه همه فکرم به این بود که چرا عمو میخواد بیاد اینجا. از یه طرف دلتنگش بودم و از یه طرف نگران. شاید به خاطر سرزنشی که منتظر بودم به خاطر تغییراتم بشم و یا شاید.....
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ
استاد پناهیان
فوق العاده زیبا
الان یکی از مجاهدت ها خانواده تشکیل دادن است.
@rkhanjani
🍃🍃
و
حسین "ع"
تمام
آسمان است
در
زمین...
الحمدالله الذے خلق الحسین(ع)
صلیاللهعلیڪیااباعبداللهالحسین ع
@rkhanjani
#نماز_شب
💠 امام صادق عليهالسلام فرمودند:
🔸نماز شب، انسان را خوش سيما
خوش اخلاق و خوشبو
و روزى را زياد مى كند؛
[و زمينه]پرداخت بدهى را فراهم مى نمايد؛
✨غم و اندوه را از بين مى برد و چشم را نورانى مى كند.
📚ثواب الأعمال، ص۴۲
@rkhanjani
🔴 جنس استغفار منتظران
🔵 ماه رجب ماه استغفار است و ذکرهای زیادی برای طلب مغفرت سفارش شده است.
🔺اما سوال این است که استغفار برای چه؟
🔸 شاید کمتر به متعلق و آنچه که باید بخاطرش از خداوند عذر خواهی کنیم توجه میکنیم،اما جنس استغفار منتظران، جنس دیگری است.
🔸 در فرهنگ انتظار، استغفار فقط برای گناهان فردی نیست بلکه منتظر ظهور، برای خطاهای اجتماعی خود نیز که مانع ظهور امام زمان عجل الله فرجه شده است طلب مغفرت میکند.
🔹 استغفار برای بیتفاوتی از رنج مردم
🔹 استغفار برای بیتفاوتی از ظلمهای اجتماعی
🔹 استغفار برای عدم شرکت در مسئولیتهای اجتماعی
🔹 استغفار برای رأیها و انتخابهای غلط
🔹 استغفار برای عدم انجام امر به معروف و نهی از منکر
🔹 استغفار برای...
🔴 آری! مصیبت آن است که گاهی حتی گناهانی را که باید برای آن استغفار کنیم نمیشناسیم و به همین خاطر اثر مطلوبی نیز ندارد و بسیاری از دعاهایمان برای حل مشکلات،مستجاب نمیشود!
#رجب
#ماه_استغفار
@rkhanjani
🍃🍃🍃
بیشتر ما آدم های دقیقه نودیم!
دقیقه نود یاد کارهایی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم میافتیم.
دقیقه نود یاد حرفها و کارهایی میافتیم که حالا مثلِ ... بخاطر گفتن و انجام دادنشان پشیمان هستیم.
امّا زندگی بازی فوتبال نیست
که در وقتهای اضافی از روی شانس گل بکاریم. زندگی در همین لحظه دوست داشتن است.
بخشیدن و دل کندن و مرهمِ روی زخم بودن را به لحظه بعد نگذاریم.
دل خوش نکنیم به دقیقه نود،
دل خوش نکنیم به وقتهای اضافه!
دلِ شکسته، یک عمر هم کم است که مثل روز اولش شود.
🍃 @rkhanjani
Part25_جان شیعه اهل سنت.mp3
5.96M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(25)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸@rkhanjani
⭕️ «هیلاریا بالدوین» نویسنده آمریکایی با انتشار این عکس تو اینستاگرامش بعد از ۶ تا بچه گفته بازم بچه میخوام! 👏
💢 مادر بودن چیزی از ارزشهای یک زن کم نمیکنه ... 👌
#فرزندآوری
.
🌸 @rkhanjani
#تلنگر
اگه دختری عکساشو نمیذاره
تو پیج یا پروفایلش...
دلیلش این نیست که زشته ؛ یا تیپ نداره!
شاید چیزی داره که خیلیا ندارنツ
مثلا : حــــــــــیا💚
🌸 @rkhanjani
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_پنجم
به روایت امیرحسین
.........................................................
_ حاج آقا ببخشید. لیست آمادس؟
حاج آقا : اره پسرم بیا. اینم لیست. یه لحظه فقط بیا.
دنبال حاج اقا رفتم. رفت پیش یه پسر 24.5 ساله و منم همراهش رفتم کنارش وایسادم.
حاج آقا : امیرعلی جان
اون آقا پسر که الان فهمیدم اسمش امیرعلیه _ جانم حاج اقا.
_ سلام
امیرعلی: سلام
حاج آقا خطاب به من با اشاره به امیرعلی گفت _ امیرحسین جان این اقا امیر مسئول مسجد و هیئت ثارالله هستن اگه مشکلی پیش اومد از ایشون بپرس.
بعد خطاب به امیرعلی گفت: امیرحسین جانم مسئول اتوبوسا هستن ، لیست رو با ایشون هماهنگ کنید .
آقای منتظری : حاج آقا ببخشید میشه یه لحظه تشریف بیارید؟
حاج آقا : ببخشید بچه ها یه لحظه.
امیرعلی چهره مهربونی داشت که تو همون دید اول هم به دل مینشست با رفتن حاج آقا یکم باهم احوال پرسی کردیم و بعد هم لیستارو بهم داد و رفت. منم رفتم دنبال برداشتن وسایل و بنرا.
بلاخره بعد یه ساعت راه افتادیم.
پیش به سوی منزلگه عشق
بعد از اینکه همه اتوبوسا رو چک کردم و گفتم که کجا باید وایسن رفتم تو اتوبوس خودمون و پیش محمد جواد نشستم. این سری مسئولیتی نداشت و باخیال راحت کتاب رو گرفته بود جلوی صورتشو داشت میخوند.
_ محمد جواد اون کتابه رو جمع کن کارت دارم
محمد جواد!
با توام ؟
محمد جواد !
یه دفعه زدم به پهلوش که کتاب از دستش افتاد و فهمیدم آقا خوابه. منم که منتظر فرصت برای جبران آفات سریع هنسفری گذاشتم تو گوشیم و بعد آروم گذاشتم تو گوش محمد جواد ، بعد هم کلیپی که مربوط به شهدا بود و اولش با صدای بمب و شلیک گلوله بود رو پلی کردم. پلی کردن من همانا و پریدن محمد جواد و فریاد یا فاطمه الزهرا همانا.
به محض اینکه ویدیو پلی شد محمد جواد گفت یا فاطمه الزهرا جنگ شده و بعد از جاش پرید ، به محض بلند شدنش سرش محکم خورد به پنجره اتوبوس که نیمه باز بود. منم که اون جا ترکیده بودم از خنده در حدی که اشکم در اومده بود. بقیه بچه ها هم اولش با گنگی نگاش کردن ولی بعدش یه دفعه کل اتوبوس از خنده منفجر شد و محمد جواد هم با یه دستش سرشو میمالید و گیج و گنگ به ماها نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه که بچه ها ساکت شدن دوباره گفت چرا میخندید پس داعش کو ؟
با جمله "داعش کو " دوباره اتوبوس رفت رو هوا.
_ داداش بشین بشین ادامه کتابتو بخون تا بچه ها از خنده نترکیدن .
محمد جوادم که اصلا خبر نداشت چی به چیه نشست و کتابو گرفت دستش.
_ حالا در مورد چی هست؟
محمد جواد: چی؟
_ کتابتون. توهم ؟
محمد جواد :مسخره. نخیر کتاب اسلام شناسیه .
بعد هم دوباره برای اینکه من فکر کنم داره میخونه کتاب و گرفت جلو صورتش و زیر چشمی داشت به من نگاه میکرد. منم اول بیخیالش شدم بعد یه دفعه یادم افتاد که حاج آقا گفت بهش بگم اتوبوس وایساد بره پیشش. که برگشتن من همزمان با ترکیدنم از خنده بود . یه دفعه محمد جواد کتاب اورد پایینو و گفت چته؟
_ داداش...... هههههه........کتابو..... هههه....برعکس گرفتی که
دیگه بچه کلا ترور شخصیتی شد ، کتابو بست گذاشت تو کولش و بدون اینکه جواب منو بده روشو کرد سمت پنجره و مثلا خودشو به خواب زد .
به سوی منزلگه...
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @rkhanjani
💠برخورد با اشتباهات1️⃣:
♦️به آینده نگاه کنید و مبنای تصمیمگیری هایتان آینده باشد، نه گذشته.
💢مواردی که میتواند به شما کمک نماید:
1️⃣به اشتباه خود پی برده و به آن اقرار کنید.
🔅حتی اگر اشتباه ناشی از کار گروهی و دسته جمعی باشد، به نقش خود در آن پی ببرید.
🔅اگر کسی در این اشتباه زیان دیده، معذرت خواهی کنید.
🔅بیش از حد عذرخواهی نکرده و تدافعی عمل نکنید.
🔅عملگرا باشید و روی آینده تمرکز کنید.
🔅چطور میتوان خطای پیش آمده را اصلاح کرد؟ و چه رفتار متمایزی برای پیشبرد کار میتوان انجام داد؟
‼️وقتی به اشتباه خود پی بردید، بهتر و مناسبتر این است که آن را جبران کنید.
#موفقیت
#آینده_نگری
#اشتباهات_گذشته
@rkhanjani