eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
633 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ مۍشودروشنۍ‌چ‌ِـشم‌ِمن‌از‌راه‌برسد...؟ انتظآر‌من‌ازامروز،بہ‌آخ‌َـربرسد...؟ درڪویر؎ڪه‌پر‌از‌سوز‌وپر‌ازتشنگۍست؛ مۍشودشبنمۍاَزآیہ‌ڪوثر‌برسدシ..!؟🤍 السلام‌علیڪ‌یابقیھ‌اللہ🌱 🌸 ____◇___•🦋•___◇____ @rkhanjani ____◇___•🦋•___◇____
ღ 💠اگر قطعه‌ای از زندگی شما را امام زمان(علیه السلام) تعیین کرده باشد، ارتباط شما با آن قطعه چگونه است؟ ✍ : ✳ کلّ قطعات زندگی ما را خدا برای ما تعیین کرده اگر به فرض مثال، امام زمان شما به شما فرموده باشند «شما در این رشته تحصیل کنید، شما در این مدرسه درس بخوانید، 👈🏻شما در این خانه یا در این محله زندگی کنید، 🔹شما این همسر یا این شغل را انتخاب کنید...» 🔶بعد شما می‌روید این شغل، این مدرسه، این همسر یا این خانه را انتخاب می‌کنید و یک عمر هم عشق شما به این است که «آقا و مولایم فرموده‌اند» ✳اگر شما بر اساس چنین رؤیایی، خانه‌ای را بخرید، دیگر با بد و خوب آن خانه می‌سازید، 🔴 اگر هم گیرِ یک همسایۀ بد بیفتید، صبر می‌کنید و می‌گویید: ✅«چون آقا گفته‌اند به اینجا بیاییم؛ پس حتماً تحمل اذیت‌های این همسایه، بخشی از امتحان من است...» 💢اگر یک قطعه‌ای از زندگی شما را امام زمان(علیه السلام) تعیین کرده باشند، ارتباط شما با آن قطعه از زندگی خودتان کاملاً متفاوت خواهد شد. 🔆حالا فکر کنید به اینکه کلّ بساط زندگی را چه کسی برای ما فراهم کرده است؟ 🔰چه کسی این‌طوری طراحی کرده است که ما به حیات پرتکاپوی خودمان ادامه بدهیم و به یک نقطه‌ای برسیم؟ ✅کلّ زندگی ما را خدا برای ما تعیین کرده است، اصل زندگی ما را خدا تعیین کرده و ما را درون این زندگی قرار داده است. 🔶 این جزئیاتی که در حیات ما اتفاق افتاده، همه را خدا طراحی کرده است، 🔴نه ابلیس! ✳همۀ اینها طراحی‌شده توسط پروردگار عالم است و ما باید دست خدا را هم به‌خاطر این زندگی ببوسیم |🌿@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 کسی که از یک حَبّه‌قند نمی‌گذرد، چطور می‌تواند از یک کلّه‌قند و از کارخانۀ قند بگذرد؟! ◀️ «انسانی که با دنیا تسویه‌حساب کرده، می‌تواند اهل‌ سبقت نسبت به آخرت باشد و اِلّا کسی که هزار هوس دنیایی در دلش هست، این هوس‌ها کِی می‌گذارند که آدم اهل سبقت باشد؟ یک هوسش مانع می‌شود؛ یک آرزویش مانع می‌شود. ◀️ آنهایی که با همه‌چیز تسویه‌حساب کردند اهل سبقت‌اند. آنهایی که یک عمر تمرین کردند و از لذت‌های کوچک گذشتند و اهل ایثار در کوچک‌ها بودند، در همۀ هستی خودشان هم می‌توانند اهل ایثار و سبقت باشند و در پیشِ روی سیدالشهدا(ع) خونشان را بدهند و دون الحسین(ع) شهید بشوند. ◀️ یک عزیزی تشبیه زیبایی داشت، می‌فرمود اگر کسی از یک حبه‌قند نگذشت چطور از یک کله‌قند می‌گذرد؟! اگر از یک کله‌قند نگذشت چطور از کارخانۀ قند می‌گذرد؟ تمرین می‌خواهد! آدم در آن روزی که باید در مقابل یک حبۀ قند مقاوم باشد و نیست، چطور از خود انتظار دارد که وقتی کارخانۀ قند پیشنهاد شد گذشت کند؟ انسانی که با هوس‌های کوچکش درگیر نیست و زیر پای هوس‌های کوچکش قرار دارد و در چنگال هوس‌های کوچکش اسیر است و تمرین نکرده که عبور کند، چطور می‌تواند در صحنه‌ای که همۀ آمال و آرزویش می‌آید، اهل سبقت و سرعت باشد و کوتاه نیاید؟ ◀️ آن کسانی که در کمک کردن به دین و در یاری کردن اولیاء خدا اهل سبقت و جلودار بودند، این خصوصیت را داشتند که اهل سبقت‌ها و سرعت‌ها و معرفت‌ها و توجه به غنیمت‌ها و فوزها بودند و از این غنیمت‌ها و فوزها غافل نبودند و در پشت‌سر، تمرین‌های مستمر اینها برای سبقت جستن و جلوداری در نصرت دین خدا و اولیاء الهی بوده است.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_ویکم ﷽ حورا: تمام سالهای زندگی ام را زیرو رو کردم، دیدم همه جایش عطری از ایل
﷽ حورا: آتوسا یکی از ابروهای هاشورخورده اش را بالاداد نگینی که زیر ابرویش چسبانده بود، برقی زد. من از همان جایی که ایستاده بودم داد زدم:« برو پی کارت بیشعور» خون در چهره کت سفید دوید اما لبخند تصنعی زد و رو به آتوسا پرسید: « توکه مثل دوستت اُمل نیستی؟» بعد نگاه خریدارانه ای به آتوسا انداخت. آتوسا عصبانی و دلشکسته به او پشت کرد و به طرف من قدم برداشت که کت سفید، گیس آتوسا را کشید جوری که کشِ مویش در مشتِ کت سفید ماند. آتوسا جیغی کشید و داد زد: « داری چه غلطی میکنی عوضی؟» کت سفید با خونسردی گفت:« کاری میکنم که دلم میخواد،  مثل خودت» من شروع کردم به داد و فریاد و کمک خواستن از مردم. چندنفری جمع شدند و با موبایلهایشان فیلم گرفتند. یکدفعه مردجوانی از موتورش پایین پرید و سمت ما آمد. بلافاصله دوستان کت سفید که تعدادشان با او به شش نفر میرسید، از آن طرف میدان از ماشین پیاده شدند و با مرد جوان درگیر شدند. دونفرشان دستهایش را گرفتند و کت سفید ریشش را محکم گرفت. یکی شان چاقوی بزرگی از جیبش بیرون کشید و به طرف مردجوان حمله کرد. من درمیان داد و فریادهایم رو به مردم التماس کردم:«توروخدا تورو امام حسین بیایین کمک....» چندنفر که انگار تازه به خودشان آمده بودند جلو آمدند . یکدفعه نوجوان کوتاه قدی که چاقو کشیده بود از دوستانش جدا شد و فریاد زد: «خیط شد جیم شین برو بچ» دیگر طولی نکشید که اطراف میدان آزادی از کت سفید و دارو دسته اش، پاک شد. من شال و کیف آتوسا را از زمین بلند کردم و به طرف آتوسا رفتم. بعد  باهم به سمت مردجوان رفتیم که آورکتش را درآورده بود و روی گردن خونی اش میفشرد. آتوسا مقابلش ایستاد و نگران پرسید:«میخوای زنگ بزنم اورژانس؟» مردجوان روی زخمش را فشرد و گفت:«نه، فقط روسریتو سرت کن» همان لحظه موبایلم زنگ خورد. خواهر کوچکم بود که با عجله گفت: «بابا داره میاد خونه چون گفتی حال نداری بری دانشگاه و بیاد ببینه رفتی با دوست...» تلفن را وسط حرف هایش قطع کردم. برای دوستم تاکسی گرفتم و خودم هم فورا به خانه برگشتم. به خانه که رسیدم هنوز قلبم تند میزد. سریع لباسهایم را عوض کردم و رفتم طرف کتابخانه که صدای بسته شدن در خانه راشنیدم. پدرم بلند سلام کرد. سلامی گفتم و خودم را کم توجه جلوه دادم. شاید اتفاقی دست بردم سمت آخرین کتابی که دفعه پیش  خوانده بودم: ”دریچه مخفی!” بازش کردم : روی دو زانو نشستم. گرمای خورشید را روی موها و دستانم حس میکردم اما پشت پلک هایم یخ کرده بود.  درخشش کوچکی از چمن های کنار پای راستم شروع شد و در مردمک چشمانم شکوفا شد. نمی دانستم آن چیست ولی نمی خواستم لمسش کنم. ناگاه دگرگونی در محیط اطراف با تغییر اندازه مردمک چشمانم شروع شد. چیزی شبیه طوفان اما خفیف تر، پیرامونم به جنب و جوش افتاد. برگهای فرو افتاده ی درختان  دورم حلقه میزدند و در دستان باد پراکنده میشدند. ناگاه احساس کردم هجم بزرگی از انرژی برقلبم وارد شد. جوری که انگار مدتها برعکس آویزان شده باشم، خون در صورتم دوید. باورم نمیشد. صورت پدرم را مقابلم دیدم. چشمهایش به من میخندید ولی  لبهایش بسته بود. به طرفش دویدم و کبوتر بغضم را در آسمان آغوشش، رها کردم. سرم را به بازوهای محکمش تکیه دادم و گفتم: منو ببخش. موهای کوتاهم را نوازش کرد و با مهربانی گفت:تقصیر تو نیست ماری... " سنگینی نگاه پدر را حس کردم. برگشتم طرفش. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅پرسش: دو روز پيش شوهرم اومد خونه ي مادرمينا و گفت شام بريم خونه ي مادر شوهرم منم نرفتم چون اونا خيلي بي احترامي بمن ميکنن بچم چهل روزشه خودشم ج تلفن نميده ميگه اخلاقت بده و تا معذرت خواهي نکني باهات حرف نميزنم .....خلاصه مادر سوهرم خيلي دخالت ميکنه چ راهکاري داريد حالا گفتن ميخوايم طلاق بديم چيکار کنم بخاطر بچه و حرص خوردن پدر و مادرم ناراحتم 🌺پاسخ: بزرگوار قبل ازهر چيز تولد فرزندتان را به شما تبريك عرض مي كنم. يكي از اختلافات رائج، مباحث عروس و خانواده شوهر است. اين اختلافات علل مختلفي دارد عمده ترين آنها عبارتند از: پيش داوري و ذهن خواني: معمولا چون در فرهنگ ما ذهنيت قالب اين است كه عروس و مادر شوهر نمي توانند با هم صميمي باشند از قبل ذهن طوري تنظيم مي شود كه ناخودآگاه روابط به سمت تيره شدن و سوءتفاهم مي رود مداخله: گاهي خود افراد مداخله گر هستند يعني بدون توجه به حريم خصوصي ديگران در زندگي آنها سرك مي كشد. بدگويي: گاهي افرادي از روي غرض و مرض به جاي ايجاد صلح و آشتي با وسوسه ها و بدگويي روابط را تيره مي كنند. واقعا گاهي مادر شوهر قصد مداخله ندارد ولي تصور مداخله گر بود سبب مي شود با او سرد برخورد شود مثلا براي تربيت فرزند، عروس مي گويد من مادرم چرا او بايد تذكر بدهد و گوشه كنايه بزند ولي مادراني هم كه با ما مشاوره مي گيرند مي گويند ما هم نوه خودمان را دوست داريم و اگر چيزي مي گوييم از روي غرض نيست تجربه خود را مي گوييم. مادرشوهر مداخله گر اگر واقعا مادر شوهري مداخله گر باشد نبايد با او در افتاد به خصوص اگر فرزندش متوجه مداخله هاي او نيست و حس مادر و فرزندي مانع توجه به دخالت ها باشد. بايد طوري زندگي كنيد كه شوهرتان متوجه شوند و ايشان مادرشان را جهت دهند. در روابطي كه مستمر است نبايد خودخوري كرد و نبايد تهاجمي و پرخاشگرانه برخورد كرد بايد با قاطعيت برخورد كرد قاطعيت به معناي تند و تيزي و موشك جواب فشنگ نيست. قاطعيت يعني صميمي بودن، صريح بودن، احترام متقابل و احترام به آزادي طرف مقابل. شما هسته زندگي خود و شوهرتان را با چنگ و دندان حفظ كن. نبايد براي اين روابط كل زندگي متأثر شود وگرنه به تدريج از كاه كوه مي سازيد و حتي نمي توانيد نقاط مثبت زندگي همسرتان را ببينيد او هم همين طور متقابلا روي لجبازي مي افتد و براي هيچ اصل زندگي زناشويي شما تيره مي شود. اينجا با ترفند صلح برقرار كنيد ولي براي روابط بعدي بايد حساب شده تر برنامه ريزي كنيد. اگر مقدور است از واسطه اي مقبول كمك بخواهيد غيرمستقيم با وساطت زمينه ارتباط را فراهم كند. كينه ها و نفرت هاي درون خود را دفن كنيد بخشش به شما كمك مي كند تا خودتان آرام باشيد و بالاترين خدمت به خودتان است و البته معامله با خداوند است خدا فرمود: ببخشيد شما دوست نداريد بخشيده شويد؟ آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا ✅تذكر روان شناختي: تلاش كنيد با خواب كافي و استراحت و رسيدگي به تغذيه، ارتباط با دوستان قديمي و همدل، نوشتن خاطرات تلخ و نگراني ها(پالايش رواني) و ارتباط با خداوند و ائمه(ع)، صدقه، دعا، ظرفيت جسمي و ذهني، اجتماعي و معنوي خود را افزايش دهيد. ايام بارداري و زايمان ممكن است ظرفيت شما را كاهش مي دهد و شما را حساس و زودرنج مي كند. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ بزرگراه آسمان ✳️ اینجا کوچه‌ای بن‌بست در روستای "کوم له" شهرستان لنگرود است. ✳️ در این کوچه ۹ شهید از رزمندگان دفاع مقدس زیسته و تربیت شده‌اند و برای همین در این کوچه هم خانواده ۳ شهید هست و هم خانواده ۲ شهید آن هم در حالی که کمتر از ۱۰ خانه در این کوچه وجود دارد! ✳️ این کوچه بن‌بست "بزرگراهی به آسمان" است و ارزش آن به برکت شهدایی که در آن نفس کشیده و به ملکوت رسیده‌اند، از همه دنیای رنگین دنیاطلبان بیشتر است. این کوچه در آسمان‌ها مشهور است و زیارتگاه فرشتگانی است که از نور و عطر ۹ شهید آن سرمست و مدهوشند! ✳️ این کوچه سند حقانیت امام و انقلاب اوست، سند برتری امت خمینی بر یاران رسول الله است و تضمین اتصال قیام روح خدا به صبح ظهور ... @pas_kouchehaie_enghelab
بسم الله..