eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ یک نفر، یک خبر از عشق ندارد بدهد.... ؟ "حامدنیازی" 💚 @rkhanjani
‌آن‌چنان جای گرفتی تو به چشم و دلِ من که به خوبانِ دو عالم نظری نیست مرا... مولانا @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 برکت دعای امام زمان علیه السلام 🔹 علی بن حسین بابویه با دختر عموی خود، ازدواج کرد ولی از او صاحب فرزند نشد، نامه ای به حسین بن روح (سومین نائب امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف) نوشت که از امام زمان تقاضا کند تا درباره او دعا نماید خداوند فرزندان فقیه به او عنایت کند. 🔹 از ناحیه مقدسه امام پاسخ آمد که از همسر فعلی خود فرزندی نخواهی داشت، ولی به زودی کنیز دیلمی را خواهید گرفت و از او صاحب دو فرزند فقیه خواهی شد. 🔹 پس از ازدواج با کنیز دیلمی صاحب دو فرزند به نامهای محمد و حسین شد. محمد (معروف به شیخ صدوق) و حسین هر دو فقیه ماهر در حفظ احادیث اهلبیت بودند. حدیث‌هایی را که آنها حفظ کرده بودند هیچکس از اهالی و دانشمندان قم آنها را نداشتند. 🔺 هنگامی که آن دو برادر (محمد و حسین) حدیث می‌گفتند، مردم از قوه حافظه آنها تعجب می‌کردند و به آنها می‌گفتند: این مقام ویژه را شما به برکت دعای امام زمان یافته اید و این مطلب در میان مردم قم مشهور بود. 📚 بحار الانوار ج۵۱ ص ۳۲۴ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💑 به خلوت همسرتان احترام بگذارید! 🔸زن‌ها باید به این موضوع توجه کنند و بدانند در مواقعی که مرد حرفی درباره مطلبی نمی‌زند به این معنی است که هنوز پاسخ آن را پیدا نکرده اما مشغول فکر است و منظور او بی‌توجهی و بی‌محبتی به همسرش نیست. اما مردها باید بدانند که همین سکوت و حرف‌نزدن‌شان به تنهایی برای همسرشان ایجاد ناامنی کرده و در تخیلات خود عواقب بدی را پیش‌بینی می‌کند. 🔸خانم‌ها باید بدانند زمانی که همسرشان کم‌حرف می‌شود و به لاک خود فرو می‌رود، تحت فشار روحی است و مسئله‌ای دارد که با در خود فرو رفتن دنبال راه‌حل است. هرگز در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشید و سکوت او را بر هم نزنید. زن نباید با آن روشی که خودش آرام می‌شود در صدد آرامش مرد بر آید. @rkhanjani ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸.•° زندگی مانند امواج دریا می‌ماند چیزهایی را می آورد در حالیکه چیزهای دیگری را با خود میبرد..💕 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 پیش‌بینی استهلال ماه رمضان المبارک ۱۴۴۳ ❇️ طبق پیش‌بینی انجام‌شده، هلال ماه در غروب جمعه ۱۲ فروردین ۱۴۰۱، نه با چشم عادی و نه با چشم مسلح در ایران و حتی کشورهای دیگری که اتحاد افق دارند، دیده نخواهد شد و در غروب شنبه، ۱۳فروروین ۱۴۰۱ با چشم عادی در ایران رویت خواهد شد. ✅ لذا یکشنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۱، روز اول ماه مبارک رمضان خواهد بود. ❇️ نکته: در شروع این ماه اختلافی بین فقهاء نخواهد بود. التماس دعا در این ماه سراسر نور؛ مخصوصا دعا برای فرج مولا و آقایمان حضرت حجت ارواحنا فداه @Manahejj
هدایت شده از مناهج 🇵🇸🇮🇷
🌀 تجمع مردم قم در واکنش به آتش زدن تمثال حضرت امام خمینی (قدس سره) 🔹 در پی انتشار فیلمی از آتش زدن تمثال امام خمینی(ره) نصب شده در میدان مرجعیت شهر قم از شبکه‌های ضدانقلاب، شب گذشته جمعی از مردم قم با در داشتن تصاویر امام و رهبری در این میدان تجمع کرده و این اقدام شنیع را محکوم کردند. 🔹 تجمع مردم انقلابی قم در محکومیت اقدام رذیلانه و ، امروز جمعه ۱۲ فروردین، بعد از اقامه نماز جمعه، میدان جانبازان مقابل مصلای قدس برگزار می شود. @Manahejj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.💝. 🎋🌳🎋کاش بیاید مه چهارده و سیزده بدر شود...... ‌سیزده بدر است تمامِ سیزده معصوم چشمشان به دَر است تا بیایی آقا...💔 ... @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎋🍂🎋🍂 پیامبر رحمت صلوات الله علیه و آله: إنَّ أبوابَ السَّماءِ تُفتَحُ فی أوَّلِ لَیلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ و لاتُغلَقُ إلی آخِرِ لَیلَةٍ مِنهُ درهای آسمان(رحمت خداوند) در اولین شب ماه مبارک رمضان گشوده می‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.  بحار الانوار، ج 93، ص 344 @rkhanjani
بهـــــ🌸ـــــارباتوقشنگ‌است‌گل‌نرگس🌱 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دست امیرحسین رو فشار میدم و میگم _ دلم برای یاسمین و نجمه تنگ شده. تو هفته بود که نجمه با مامان باباش برای فوت عمش که آمریکا زندگی میکرده رفته بودن آمریکا. یاسمین و امیر هم که بعد از ازدواجشون رفته بودن سفر. امیرحسین _ هی خدا دلش برای ما که تنگ نمیشه فقط برای دوستاش تنگ میشه. _ عه. نخیرم. امیرحسین _ چرا خیرم. از کوچه بیرون میایم و وارد خیابون اصلی میشیم . چشمم به گند طلایی که میوفته اشکام جاری میشن. من همه زندگیم رو مدیون این اقا بودم و هستم. به رسم ادب دستم رو بالا میارم ، کمی خم میشم و سلام میدم . بعد از یه زیارت دلچسب و شیرین دوباره پیش امیرحسین برمیگردم . امیرحسین _ زیارت قبول ماه سادات. _ زیارت شماهم قبول آقا سید. دستم رو که میگیره تمام وجودم از گرمای عشقش گرم میشه. وارد صحن آزادی میشیم. آفتاب دقیقا تو چشم بود و اعصاب خورد کن . امیرحسین چفیش که روی شونش بود رو روی سرش میندازه چفیه رو میکشم و میگم _ عه. زشته امیرحسین _ خب افتابه. اونور چفیه رو میگیره و میکشه و منم این سمتش رو محکم میگیرم. امیرحسین _ عه بده دیگه _ نوچ امیرحسین _ شوورتو میدزدنا محکم تو بازوش میزنم و میگم _ عه کوفته. امیرحسین _ اوووووخ. ماشالا یه دفعه چفیه رو میکشه و میندازه رو سر خودم و خودش و دوتامون میزنیم زیر خنده. با صدای گوشیش جدی میشه و تلفن رو جواب میده _جانم داداش؟ سلام محمدجواد _ سلام امیرحسین. بگو چی شده ؟ _ چی شده؟ محمدجواد _ کارا درست شد. _ کارا؟ محمدجواد _ در حال حاضر ما شهید زنده ایم. از سپاه زنگ زدن گفتن چند روز دیگه اعزامه. فردا ساعت 12 باید اونجا باشیم برای هماهنگی. زود خودتو برسون به سمت حانیه برمیگردم سرش پایین بود و به سنگای صحن زل زده بود که سایمون توش مشخص بود. _ باشه. خداحافظ باورم نمیشد بلاخره کارام درست شد. با اینکه میدونستم لیاقت شهادت ندارم ولی..... دل کندن از حانیه سخت بود . تو این چندماه هردو حسابی به هم وابسته شده بودیم. _ خانومم؟ حانیه_ جون دلم ؟ _ محمد....جواد بود . گفت کارای..... حانیه به نفس نفس افتاده بود و بریده بریده گفت _ میخوای بری ؟ سرم رو پایین میندازم . روبه روم وایمیسته ، دیدن اشکاش داغونم میکنه. سرم رو بالا میاره و میگه _ برو خدا به همرات. میدونستم اگه پای عهد و پیمانش وسط نبود عمرا اجازه نمیداد. بلاخره با دعوا از جانب خانواده و کلی قوربون صدقه از جانب من خانواده ها رضایت میدن به رفتن. ساکی رو که براش آماده کرده بودم رو برمیدارم و دوباره بهش خیره میشم ، چقدر لباس سپاهی بهش میومد. ساک رو از دستم میگیره ، سرم رو پایین میندازم دستش رو زیر چونم میزاره تا سرم رو بالا بیاره که اولین قطره اشک روی دستش میریزه . سریع پشتش رو بهم میکنه و با صدای بم و گرفته میگه _ بیش از این پابندم نکن. تو که میدونی من لیاقت شهادت ندارم ، بادمجون بم هم آفت نداره. دستم رو روی شونش میزارم. به سمتم برمیگرده. حرفی نمیزنیم فقط به چشمای همدیگه خیره میشیم .یک دقیقه. پنج دقیقه. ده دقیقه . و بعد صدای در و پشت بندش صدای گرفته پرنیان _ داداش. نمیاید ؟ امیرحسین _ اومدم. ساکش رو از روی زمین بر میداره ، دستام رو میگیره و از اتاق خارج میشیم..... قدم به قدم هم ، اون داشت ميرفت به رسم عاشقي منم داشتم زندگيم رو بدرقه ميكردم به رسم عاشقي. همه تو حياط بودن ، مامان و بابا ، اميرعلي و فاطمه ، پرنيان و مامان عاطفه و پدر اميرعلي . مامان و بابا ناراحت و عصبي بودن ؛ پرنيان و مامان عاطفه هم كه حالشون زار بود و پدر اميرعلي كه تركيبي از حالات بود ، عصبي، نگران ، ناراحت . ميدونستم كه با دين و مذهب كمي مشكل داره. و من.... توصيفي براي حالم وجود نداشت. در خونه كه نيمه باز بود كامل باز ميشه و امير و ياسمين ميان داخل. ياسمين هم شده بود يه خانوم چادري ، تنها من و اميرحسين تعجب نكرده بوديم. چون ميدونستيم و مطمئن بوديم امير ميتونه شيريني دين و مذهب واقعي رو تو دلش بندازه. هردو ناراحتي و نگراني از چهره هاشون داد ميزد. و حالا وقت رفتن بود . . به طرفم برميگرده ، حاله اشك جلوي چشمام رو ميگيره . با لبخند رو به من ميگه _ هواييم نكن ديگه خانوم. با بغض بهش ميگم _ به قول اون شعره 👼ـه! ؟! اميرحسين _ خودت اجازه دادي. حانيه_ اره. دستم رو بالا ميارم وبي توجه به جمعيت روي صورتش ميكشم. اميرحسين _ نكن حانيه. نكن. 🌸 @rkhanjani