eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
650 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
‌∞♥∞ سلام بر جانِ حاضرِ غریبِ عالم ... فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي کُلِّ سَاعَةٍ تون امام‌زمانی🌸🍃 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅◈⭐️❄️⭐️◈┅┄ مولودی شاد و زیبا و هو الکریم جانم حسن ╔═❄️⭐️◈═════╗ @rkhanjani
💠 امام حسن مجتبی علیه‌السلام: 🔹 مَنْ عَبَدَ اللهَ عَبَّدَ اللهُ لَهُ كُلَّ شَيْءٍ. 🔸 هر كس خدا را بندگى كند، خداوند همه چيز را بنده او گرداند. (تنبيه الخواطر ، ج ۲ ص ۱۰۸) 🌸🍃 میلاد با سعادت کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مبارک باد. 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت هشتم 🌸چشم بابا جان هر چی تو بگی. خم شدم و صورتش رو بوسیدم با لبخند گفت:عزیزم دارم رانندگی می کنم حواسم پرت میشه. مثل خودش تکرار کردم_چشم بابا جان هر چی تو بگی. هر دوخندمون گرفت حالا که به مقصد نزدیک شده بودیم انرژیم دو برابر شده بود.. 🌷چادرمو سرم کردم بابام متعجب نگام کرد بلافاصله گفتم:_هدیه محترم خانومه از کربلا اورده بود یادتون نمیاد؟ چادرای اینجا رو همه می پوشند من دوست ندارم، بخاطر همین با خودم اوردم. مجبور شدم اینطوری بگم که خدا رو شکر بابا باور کرد و پیگیر نشد. 🍀یه دل سیر زیارت کردم و حرف هایی که تو دلم تلنبار شده بود رو به زبون اوردم بیشتر از قبل احساس سبکی می کردم. 🍂بابام با تلفن حرف میزد اصلا متوجه نشد با چادر تو ماشین نشستم با یکی از همکاراش بحث می کرد نزدیک مسجد که شدیم تلفن رو قطع کرد از بس فکرش درگیر شرکت بود به ظاهرم ایرادی نگرفت.. 🌸نفس عمیقی کشیدم و وارد حیاط شدم بچه ها مشغول بازی بودند نگاهی به اطراف انداختم بلاخره دیدمش قلبم تو سینه بی قراری می کرد لرزش دستام رو نمی تونستم مهارکنم لباس طلبگی تنش بود عمامه سیاه و عبای همرنگش و قباش قهوه ای روشن بود هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که عاشق یک طلبه بشم کسی که همین چند سال پیش با سارا در موردش حرف میزدیم و می خندیدیم اماحالا فکرمو به خودش مشغول کرده بود 🌼پسر بچه ای کنارش رفت فکر کنم ازش  سوالی پرسید چون به قسمتی از حیاط اشاره کرد که همون موقع نگاهش به من افتاد حیرت و تحسین رو تو چشماش دیدم. اماخیلی زود رنگ بی تفاوتی به خودش گرفت! ای کاش می شد از عمق نگاهش به راز دلش پی برد.... 🍂اخر مجلس حال فاطمه خانم بدتر شد.خوب نمی تونست نفس بکشه. یکی از خانم ها گفت:_به اقا سید خبر بدید بنده خدا قلبش مشکل داره این همه بی قراری براش خوب نیست. بدون هیچ حرفی بلند شدم. ❄نگاهی به سمت اقایون انداختم یکم جلوتر رفتم تا از کسی بخوام صداش کنه._شما اینجا چی کارمی کنید!! به عقب برگشتم حالا در دو قدمی من ایستاده بود. کلا یادم رفت چی می خواستم بگم .چون جلوی راه رو گرفته بودم اقایی که می خواست بیرون بیاد با تشر گفت: _برو کنار دختر خجالت هم خوب چیزیه. با شرمساری کنار رفتم. 🌻دلخور نشید چون شما رو اینجا دید تعجب کرد من بخاطر لحن بدشون  عذرخواهی می کنم!. شیفته همین اخلاق و رفتارش بودم با اینکه اشتباه از من بود ولی سعی کرد به روم نیاره تازه معذرت خواهی هم کرد! خاص ترین ادمی بود که تو عمرم می دیدم. _در ضمن چادر خیلی بهتون میاد!. 🌱باورم نمی شد بلاخره یک بار به چشمش اومدم داشتم ذوق مرگ میشدم. نگاهش کردم این بارهم سرش رو پایین انداخت! حضورمن اون هم مقابل دوست و اشنا معذبش کرده بود با دیدن فاطمه خانم که با کمک چند نفر به سختی راه می رفت هول کردم. این فراموش کاری ازم بعید بود مسیر نگاهم رو دنبال کرد حسابی رنگش پرید و با عجله به سمتشون رفت کمکش کردیم تو ماشین نشست نمی دونستم چی کار کنم برم یا نه که سید منو از بلاتکلیفی درآورد 🌼_اگه زحمتی نیست ممنون میشم همراهمون بیاید. منم از خداخواسته قبول کردم. تو اورژانس بستری شد متخصص قلب که تو بخش اورژانس بود با چند تا پرستار بالاسرش حاضر شدند تو دلم از خداخواستم مشکلی پیش نیاد. 🌾فضای بیمارستان حالم رو بد می کرد به محوطه حیاط رفتم و روی صندلی نشستم تازه یاد بابام افتادم حتما تا الان نگران شده بود شمارش رو گرفتم و ماجرا رو گفتم ادرس بیمارستان رو گرفت تا زود خودش رو برسونه. 🌺کتابم رو از کیفم درآوردم صفحه ای که بازکردم زیارت عاشورا بود نسبت به قبل خیلی بهتر بودم و کمتر غلط داشتم به سجده که رسیدم لحظه ای مکث کردم نمی دونستم قبله کدوم طرفه! یا تو این شرایط چطوری باید بخونم 🌹_ازجایی که نشستید یکم به این سمت برگردید قبله ست. تعجب کردم اصلا متوجه نشدم کی اومد از کجا فهید چه دعایی رو می خونم ؟ به همون سمتی که ایستاده بود برگشتم دست راستش رو روی پیشانی اش گذاشت منم همین کار رو کردم و سرم رو پایین انداختم و با صدایی اروم ولی پر سوز سجده زیارت عاشورا رو خوند. ⭐بعد اون نمازی که با هم توحرم خوندیم این سجده زیارت هم به دلم نشست. 🍃بابام که اومد نیم ساعت بیشتر تو بیمارستان نموندیم خدا رو شکر خطر رفع شده بود و خیال ما هم راحت شد  موقع رفتن به سید گفت که متخصص خوبی تو تهران میشناسه حتما خبر میده تا سر فرصت فاطمه خانم رو برای مداوا بیارن . 💐کلی تشکر کرداما هنوز همون غرور و حیا رو داشت. تا خواستم سوار ماشین بشم بابام .... ادامه دارد ... 🌹 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠آیین همسرداری: ♦️حتی یک‌بار هم به من، تو نگفت! 🔅«چیزی که در بیست و نه سال زندگی مشترک‌مان دیدم ملایمت و صبر ایشان بود. در کارهای خانه به من کمک می‌کردند، در خرید لوازم مورد نیاز، رسیدگی به باغچه‌ها و بعضی وقت‌ها شستن ظروف آشپزخانه مشارکت داشت. مطلبی که هیچ گاه از یادم نمی‌رود احترام او نسبت به من بود و در مقابل من هم حرمت ایشان را رعایت می‌کردم، در سراسر زندگی حتی یک‌بار هم به من تو نگفت!! » 📌همسر شهید بهشتی 🌺🌸شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🌸🌺 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓سوال ♦️همسر بنده خیلی اخلاق تند و عصبی مزاجی دارد، و این باعث شده محبتم نسبت به ایشان هر روز کمتر ‌شود. لطفاً کمکم کنید تا بتوانم چاره‌ای بکنم، عاشق زندگی‌ام هستم، اما دوست ندارم اینطور ادامه پیدا کند. ‼️پاسخ: 🔹قبل از هر چیز شایسته است به این نکته اشاره نماییم که هیچ یک از رفتارهای انسان بدون علّت نیست، و تنها با شناختِ صحیحِ دلایل هر رفتار است که می‌توان از بروز و ظهور آن با خبر شده و با بررسی علل آن برای حلّش اقدام کرد. 🔹عصبانیت تنها یک مشکل اخلاقی نیست؛ زیرا گاهی یک بیماری جسمانی مثل پرکاری یا کمکاری تیروئید یا کمبود برخی ویتامین‌ها عامل عصبانیت فرد است که با درمان جسمانی، درمان روحی نیز حاصل می‌شود. 🔹ممکن است تجارب همسرتان از دوران قبل از ازدواج در منزل پدری، مشاهداتی که از نحوه برخورد پدر و مادر خود داشته، نوع رابطه والدینش با خودش و بقیه فرزندان، کمبودها و تنگناهایی که وجود داشته و یا دارد و... در شخصیت وی تأثیر گذاشته باشد. 🔹عصبانیت یک احساس پیچیده است؛ بنابراین در مواردی که عصبانیت‌های مکرر موجب اذیت و آزار اطرافیان می‌شود و نمی‌توان علّت واقعی آن را بررسی کرد و یا اینکه علّت عصبانیت از حادثه‌ای است که مدت‌ها قبل اتفاق افتاده صحبت با یک مشاور مفید است؛ زیرا انسان را سریع تر به نتیجه نزدیک می سازد. ‼️امیدواریم از طریق راهکارهایی که در ادامه بدان اشاره خواهد شد، بتوانید در بهتر شدن اخلاق وی اقدامات مؤثری انجام دهید. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا خدایا!نور مارا زیاد کن. ۸ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
💝💝 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
اغلب شما جوان هستید شب های ماه رمضان وضو بگیرید، نماز بخوانید ، کم حرف بزنید. کم قصه بگویید. این چیزهایی که در تلوزیون نشان می‌دهد یا برای تفریح است یا برای بچه هاست؛ شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش‌ دهید، کمی به کارهایتان برسید ، به کار نفس ‌خود بپردازید. نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدارا یاد کنید.افطار که کردید بدنتان که آرام گرفت؛ به دعایی، به ثنایی یک دقیقه خدارا یاد کنید. با خودتان خلوت کنید این خیلی قیمتی است. افطار حقیقی که خوردن نیست، ابعثُ حیا آن افطار است. - حاج اسماعیل دولابی - ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part45_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.62M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(45) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_523766299.mp3
1.62M
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 📌آیا درسته بگیم امام حسن مجتبی علیه السلام امام صلح بود ؟ 🎙 استاد حامد کاشانی علیه السلام 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت نهم 🌺 تا خواستم سوار ماشین بشم بابام گفت : _تو چرا هنوز چادر سرته؟ چون سید هم کنارمون بود بیشتر استرس گرفتم به سختی تونستم بگم _تو ماشین درمیارم._ بابام گفت : یعنی چی معلوم هست چت شده؟ 🍃به سمتم اومد و چادر رو برداشت اون هم مقابل چشمایی که همین چند ساعت پیش از چادرم تعریف کرد این یعنی نابودی قلبم. رو صندلی که نشستم اشکام جاری شد به جای خالیش نگاه کردم دلم می خواست از ته دل زار بزنم . ⭐تو فضای مجازی با یه دختر مذهبی اشنا شدم چون غریبه بود راحت می تونستم درد و دل کنم. از عشقی که تو دلم بود براش گفتم و اینکه مقابل چشماش بابام چادر از سرم برداشت! نوشته هاش دل غمگینم رو آروم می کرد و برام جدید و جالب بود 💐_خدا تو رو خیلی دوست داره که ذره ذره با خودش و حجاب آشنات کرده، اما در مورد چادر باید بدونی چرا سر می کنی. اگه فقط بخاطر اونی که دوستش داری باشه فایده ای نداره چون ممکنه عشق و احساست یک طرفه باشه  بعدش از روی لجبازی میذاری کنار! تو این زمینه به عشق بالاتر فکر کن که تحت هیچ شرایطی تنهات نمیذاره اگه برای خدا باشه حتی شکست عشقی هم نمی تونه تو رو از حجاب دور کنه. بیشتر تحقیق کن تو دنیای واقعی با دوستای مذهبی رفت و آمد کن تا جواب سوالات رو پیدا کنی، چون عشق و تحولت یکدفعه پیش اومد مراقب باش به همون سرعت از بین نره... 🍀پیام های مختلفی برام می فرستاد کلی کتاب بهم معرفی کرد یا ادرس سایتی رومی فرستاد تا دانلود کنم... دریچه جدیدی از زندگی به روم باز شده بود با چیزهایی اشنا میشدم که تا قبل از این هیچ شناختی نداشتم اولین قدمی که برداشتم رابطه ام رو با دوستام محدود کردم مخصوصا مجازی که گروه های مختلط داشتم. 🌾 گیتاری که عاشقش بودم رو تو انباری گذاشتم به قول بهار ؛ همین دوست جدیدم ؛ باید از منیت و علاقه های پوچ دل می کندم تا راه درست برام هموار بشه. ولی هنوز خیلی از سوالام بی جواب مونده بود. بهار پایگاه بسیج رو بهم پیشنهاد داد. تو اینترنت سرچ کردم اطراف ما که نبود ولی یکم دورتر پایگاه داشت شمارش رو تو گوشیم سیو کردم نمی خواستم بسیجی بشم فقط احتیاج به کمک داشتم تا درست تصمیم بگیرم 🌻یک هفته ای از ثبت نامم می گذشت موقعی که رفتم فکر نمی کردم اینقدر برخورد خوبی داشته باشند. مانتوی بلندی که نداشتم ولی همون رو با شلوار پارچه ای مشکی پوشیدم و مقنعه سر کردم ارایشی هم نداشتم یعنی اینطوری هم خوشگل بودم البته دیگه مثل قبل زیاد قربون صدقه خودم نمی رفتم. 🌷هفته ای دوبار جلسه داشتند چیزی که نظرم رو جلب کرد سخنران جوانشون بود. همون دو بار کلی به اطلاعاتم اضافه شد بیچاره رو با سوالام خسته می کردم اما با محبت و لبخند جوابم رو میداد. 🌿نامزدی سارا نزدیک بود مامانم تو این مدت با خاله ام رفته بود ترکیه! و کلی هم خرید کرده بود وقتی هم چهره بی ذوقم رو دید گفت: _خوشت نیومد؟! بهترین مارکه ؛ برندش خیلی معروفه ، کلی هزینه کردم براش هاا!. 🍂فقط به لبخند اکتفا کردم ؛ دیگه این چیزها منو سر ذوق نمی اورد مثل همه مهمونی ها این جشن هم مختلط بود برای اولین بار دلم نمی خواست مثل گذشته ظاهر بشم تا نگاه خریدارانه دیگران رو به جون بخرم. 🌹حس می کردم این کارم خیانت به سید محسوب میشه باید خودم دست به کار می شدم حتما تو این شهر لباس پوشیده و در عین حال شیک و رسمی پیدا می شد... ادامه دارد... 🌹 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5854714038528772088.mp3
5.47M
دلانہ✨ مناجات‌خوانے 'سید‌مصطفی‌الموسوی'