#یک_داستان_یک_پند
✍پدر پیری در حال احتضار و در بستر بیماری فرزندش را نصیحتی کرد. پدر گفت: پسرم! هرگز منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا مباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن. (همه رهگذرند)
پسرم! زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی است که بتواند براحتی سری سخت را بشکند. (پس مراقب حرفهایت باش)
فرزندم! به کسانیکه پشت سرت حرف میزنند بیاعتنا باش؛ آنها جایشان همانجاست، دقیقا پشت سرت، و هرگز از تو نمیتوانند جلوتر بیفتند. (پس نسبت به آنان گذشت داشته باش)
پسرم! عمر من هشتاد سال است، ولی مانند هشت دقیقه گذشت و دارد به پایان میرسد؛ پس در این دقیقههای کوتاه زندگی، هرگز کسی را از دست خودت ناراحت نکن و مرنجان!
پسر عزیزم! قبل از این که سرت را بالا ببری و نداشتههایت را به پیش خدا شکوه و گلایه کنی، نظری به پایین بینداز و از داشتههایت شاکر باش!
@rkhanjani
✨﷽✨
🌼ﺍﻗﺘﺪﺍﺀ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ
✍ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺁیت ﺍلله آقا ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺩ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﻫﻤﺪﺍﻧﻰ (ﺭﻩ) ﻣﻰﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪ :
ﺭﻭﺯﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭِ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪﻡ. ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﻋﺎﻣﻰ ﻭ ﻋﺎﺩّﻯ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﺑﺪﺍً ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻃّﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ.
ﻣﻦ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ : ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻯ ﻭﺍﺟﺐ ﻳﻮﻣﻴّﻪ ﺧﻮﺩ، ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﺮ ﻧﻤﺎﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﻭ ﻭﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ یک ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻯ ﺁﻥ ﻓﻴﻤﺎﺑﻴﻦ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ.
🌴ﺁﺭﻯ! ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﻠﻜﻮﺗﻰ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.
📚 ﻣﻌﺎﺩﺷﻨﺎﺳﻰ جلد 7، صفحه 258
@rkhanjani
🌿🔶
خدایا!
به من نگاه کن!
من همان بندهایام که طاقت سختی ندارم و در خوشیها خود را گم میکنم.
من همانم که طاقت عذاب ندارم و اگر بخواهی عذابم کنی، همهی دوزخیان را با خبر میکنم که عاشقت هستم.
خدای مهربانم!
در یک کلام:
کم طاقتم
و تو خود اندازهی کوچک طاقتم را میدانی.
فراتر از طاقتم
بر من روا مدار!
🌿🔶
✨رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ ۖ (بقره/۲۸۶)
#در_محضر_قرآن
🌿🔶@rkhanjani
📚 #معرفی_کتاب
🔹#خاتون_و_قوماندان روایتی است #عاشقانه و زیبا؛ ولی دردمندانه از زندگی شهید مدافع حرم، ابوحامد لشکر فاطمیون؛ علیرضا توسلی.
🔹کتاب حاضر از زبان همسر شهید و به قلم نویسندۀ توانمند، مریم قربانزاده، روایت شده است
@rkhanjani
🔥 مستند داستانی دوربرگردان تجریش
💐 قسمت 32 (بخش اول)
وقتی منتظر چیزی نیستی شب و روز مثل باد میگذره،
اما امان از روزی که منتظر چیزی باشی!
اونوقت نه روزا شب میشه و نه شبا روز.
اصلا انگاری اینجور وقتا زمان پاشو میکنه توی یه کفش و میخواد حرصت رو در بیاره و عمدا لجبازی میکنه
نمیدونم چرا مثل عقده ای ها رفتار میکنه! انگاری ارث باباش رو خوردی!
وقتی عشقش نکشه بگذره همینه دیگه! عمرا اگه بگذره! نصیحت و خواهش و حق چایی هم فایده نداره!
البته اول و آخرش مجبوره این ثانیه های خشک و بی روح و مرده ش رو از سر راه برداره رو به حرکت در بیاره.
ولی لامصب یک جوری ثانیه هاش رو هل میده که 24 ساعت رو اندازه 60 ساعت کشش بده!
اینجور وقتا لاک پشتی توی ذهنم مجسم میشه که بازیش گرفته و نمیخواد از دست و پاش برای حرکت استفاده کنه؛
طوری که انگار داره تمرین سینه خیز میکنه تا بدنش ورز بیاد.
ادامه👇👇👇