حجةالاسلام عالی؛ منشاء ترس از مرگ ۲؛ چون هیبت خدا در نظرمان هست و می ترسیم حسنات ما کم باشد.mp3
1.9M
✨منشاء ترس از مرگ ۲
🔸چون هیبت خدا در نظرمان هست و می ترسیم حسنات ما کم باشد
✅ فرد مومن هم ،از کم وکیف اعمالش میترسه.
[ حجت الاسلام عالی ]
#دام_شیطان 🔥
#قسمت_نهم 🎬
دوباره من و بیژن تنها شدیم,پا شد در را بست و نشست کنارم
و گفت:حال عشق من چطوره؟دوباره دستهام را گرفت تو دستش ,یه جور آرامش گرفتم و هر چه دیشب از بابا شنیده بودم براش تعریف کردم.
بیژن گفت:امکان نداره,اون دختره حتماً خودش طرفیت کمی داشته ,شرایطش هیچ ربطی به کلاسهای مانداره
و سریع بحث را عوض کرد و گفت: هما من از جون و دل تو رو دوست دارم, تو هم من رو دوست داری؟؟
سرم را به علامت مثبت تکون دادم.
بیژن:پس طبق شعور کیهانی و جهان عرفانی ما , وقتی من و تو به این درک رسیده باشیم که از عمق وجود همدیگه را دوست داریم و برای هم ساخته شدیم ,این نشان میده که از ازل تا ابد ما زن و شوهریم ,الآنم تازه همدیگه را پیدا کردیم...
مغزم کار نمیکرد ,یه جوری جادوم کرده بود که انگار این بیژن نعوذ بالله پیغمبره(البته تو مکتب اینا یک انسان معمولی به درجه ی پیغمبری هم میرسه البته با گناهان زیاد...)و حرفاش برام وحی مُنزَل بود,بدون مخالفتی بر این اعتقادش صحّه گذاشتم و قبول کردم ,کائنات ما را به زن و شوهری پذیرفتن....
بهم گفت :اگر خانوادت نگذاشتن بیای کلاس عرفان,خودم تعلیمت میدم ,نگران نباش ما در کنار هم بالاترین درجههای عرفان را طی میکنیم....
دستامو کشید جلو.تا من را درآغوش بکشه , آخه از نظر دوتامون ما دیگه محرم حساب میشدیم ! خوندن خطبه و..اینجا کشک به حساب میامد!!!(خدایا!خودمم نمیفهمیدم چی بر سر اعتقاداتم اومده بود؟!).....
اما به یک باره ,یک نگاه تندی به در انداخت و خودش را کشید کنار,انگار کسی از چیزی با خبرش کرد.
به دقیقه نرسید پدرم با عصبانیت در را باز کرد ,تا دید ما دو تا تنهاییم,با خشم نگاهم کرد ودگفت:اینجا چه خبره؟؟
بیژن رفت جلو دستش را دراز کرد تا با بابا دست بده وگفت:من بیژن سلمانی استاد هما جان هستم...
پدرم یک نگاه به بیژن کرد و انگار یکه ای خورد,دست بیژن را زد کنار و دست من را گرفت و از کلاس بیرونم کشید.....
بابا از عصبانیت کارد می زدی خونش درنمیومد.... حق هم داشت...
همه اش حرف بیژن را تکرار میکرد:استاااااد همااااجان هستم؟؟؟
از کی تا حالا استادها به اسم کوچک و با اینهمه ناز و ادا ,شاگرداشون را صدا میکنن هااا؟؟
مرتیکه از چشماش میبارید,
نگاه به چهرهاش میکردی یاد ابلیس میافتادی
رو کرد به طرف من,ازکی تا حالا با یک مرد نامحرم یک ساعت تنها صحبت میکنی هااا؟؟
من کی این چیزا را به تو یاد دادم که خبر ندارم؟؟
مگه بارها بهت نگفتم وقتی دوتا نامحرم زیر یک سقف تنها باشند ,نفر سوم شیطانه هااااا؟؟😡😡
بهش حق میدادم آخه بابا خبر نداشت تو عرفان ,ما الآن محرمیم...
این کلمه را تکرار کردم:محرررم؟؟
یک حس بهم میگفت ,بابا داره عمق واقعیت را میگه ,اما حسی قویتر میگفت,واقعیت حرف بیژن هست و بس....
واقعاً مسخ شده بودم....
رسیدیم خونه,مامان از چشمهای اشک آلود من و صورت برافروخته ی بابا فهمید اتفاقی افتاده...
پرسید چی شده؟؟
بابا گفت :هیچی ,فقط هما از امروز به بعد حق رفتن هیچ کلاسی را نداره,فقط دانشگااااه فهمیدین؟؟
با ترس گفتم: چشم
رفتم تو اتاق و در را بستم
سریع زنگ زدم بیژن ,تمام ماجرا را بهش گفتم.
بیژن گفت :عزیزم بزار یک اتصال بهت بدم شاید آروم شدی..
گفتم اتصال چیه؟؟
گفت:یک سری کارهایی میگم بکن .
چند تا ورد یادم داد که مدام تکرار کنم,همش تأکید میکرد تو اتاقم قرآن و آیه ی قرآن نباشه ، مفاتیح نباشه(اعتقاد داشت مفاتیح کتابی منفور و جادوکننده هست) کارهایی را که گفت انجام دادم
.
.
.
واین شد سرآغاز تمام بدبختیهای من...😭
#ادامه_دارد ...
#رمان
@rkhanjani
شما بیش از آنچه فکر میکنید ، بر سرنوشت خود تاثیر دارید، شاید وقت آن است که بیشتر روی #انتخاب هایتان کارکنید...
———🌻⃟————
@rkhanjani 🌱
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی آمدم ردم مکن😔
آتشینم کردهای سردم مکن😔
الهی سخن در عفو ورحمتت نیست،میدونم ک میبخشیم❤️
اما من از شرمندگی چه کنم؟؟😭
تو خود گواهی که ازاستغفار شرم دارم🤦♂️
الهی استغفارمن،برای بخشش توست
اما من با خاطره گناه چه کنم؟😭
#الٰلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
@rkhanjani
🔺 #توسل_دائمی به امام زمان(علیه السلام)
◻️ #سالک بایستی #پیوسته در همه اوقات، در باطنش حال #توسلی به حضرت حجت خداوند، وجود مبارک خاتم اوصیاء و امام عصر و زمان(عجل الله فرجه) داشته باشد و #منتظر_ظهور نور مبارک و دوران #حکومت آن بزرگوار(ارواح العالمین له الفدا) باشد.
🔸 و در #تعقیبات_نمازهای_پنجگانه مداومت داشته باشد به ذکر (اللهم عرفنی نفسک...) و قرائت سه سوره مبارکه #توحید به نیابت از آن حضرت.
◻️ و خواندن #دعای_عهد را در هر صبح ترک ننماید.
🔸 وچون سالک خودش به تنهایی قابلیت توجه به حضرت قدوس تعالی را ندارد، پس؛ از درون تاریکی های گناه و غفلت با پریشانی و بی آبرویی بگوید:
خداوندا!
همانا گناهانم مرا نزد تو بی آبرو کرده؛ پس به وسیله آبروی خلیفه ات که در نزد تو روسفید و درخشان است به تو روی می آورم.
📚 رساله لقاء الله، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی(رحمت الله علیه).
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
@rkhanjani
╰━━━⊰◇⊱━━━╯
10.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت یک زن برزیلی از مسلمان شدنش
💔 با خواندن کتابی درباره واقعه کربلا😭
@rkhanjani
انا نشکوا الیک....
به یاد دخترکان مظلوم افغان💔💔
———🌻⃟————
@rkhanjani 🌱
#دام_شیطان😈
#قسمت_دهم 🎬
بیژن میگفت اگر ارتباط برقرارکنی,میتونی فرادرمانی هم بکنی ,من سرم یه کم شوره میزد ,گفتم با کارهایی که بیژن گفته یک ارتباط میگیرم هم آروم میشم وهم شوره ی سرم رادرمان میکنم
بیژن گفت :توشروع کن ومنم ازاینور برای موفقیتت یک سری اعمال خاص انجام میدم.
قران و,مفاتیح ونهج البلاغه وهرچی که حدس میزدم آیات قران در اون باشه ,جمع کردم وگذاشتم تو هال
مامان داشت شام اماده میکرد یک نگاه کردبه من وگفت:هماجان بیا اشپزخونه پیش من بشین.
گفتم :الان یه کم کاردارم ,انجام دادم میام.
رفتم اتاقم ومشغول شدم,پشت به قبله نشستم و وردا راگفتم وگفتم ,کم کم احساس سنگینی کسی رادرکنارم میکردم,
احساس میکردم دونفر دوطرفم نشستند
,یکباره یه رعشه تمام وجودم راگرفت,رو زمین افتادم,حس میکردم یکی روسینه ام نشسته و هی گلوم را فشارمیده ,احساس خفگی داشتم ,هرکارمیکردم ,نفسم بازنمیشد ,توهمین عالم بودم,مادرم دررابازکرد
,تامنودرحالی مثل تشنج دید جیغ کشید وبابام راصدازد.
گلوم فشرده میشد,تنگی نفسم بیشترمیشد,رنگم کبود کرده بود ,بابا اومد بلند فریادمیزد یاصاحب الزمان,یاصاحب الزمان..
هر یاصاحب الزمانی که میگفت ,نفس من بازترمیشد,تااینکه حس کردم اون فرد ازروسینه ام بلند شد....
به حالت عادی برگشتم,بابا زنگ زده بود اورژانس
آمبولانس رسید
معاینه کردند ,گفتند چیزیش نیست,احتمالا یک حملهی عصبی بهش دست داده,بهتره به یک دکتر مغز و اعصاب مراجعه کنید.
#ادامه_دارد ...
#رمان
@rkhanjani