🔔🔔🔔🔔🔔🔔
🔸"إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلَّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِك"
خدايا من قدرت ترك معصيت را ندارم مگر زماني كه محبت تو مرا بيدار كند و موجب شود تا گناهانم را ترك نمايم
▫️سالك با زنگ بيداري محبت خدا ، بيدار مي شود.!
ماه هاي #رجب ، #شعبان و #رمضان زنگ #محبت خداست!!! خداوند تبارك و تعالي در اين سه ماه ثواب اعمال و عبادات را مانند دانه قرار داده تا ما را #شكار كند، بدون محبت خدا نمي شود راه رفت.
@khanjanidroos
#مناجات_شعبانیه
🔸"إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلَّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِك"
خدايا من قدرت ترك معصيت را ندارم مگر زماني كه محبت تو مرا بيدار كند و موجب شود تا گناهانم را ترك نمايم
▫️سالك با زنگ بيداري محبت خدا ، بيدار مي شود.!
ماه هاي #رجب ، #شعبان و #رمضان زنگ #محبت خداست!!! خداوند تبارك و تعالي در اين سه ماه ثواب اعمال و عبادات را مانند دانه قرار داده تا ما را #شكار كند، بدون محبت خدا نمي شود راه رفت.
@khanjanidroos
❓اگر #قرآن در ماه #رمضان و در شب قدر نازل شده است؛
چگونه می گوییم اولین آیاتی که بر پیامبر نازل شد آیات #ابتدایی سوره علق بوده که در مبعث در 27 ماه #رجب بر پیامبر نازل شده است
✅✅از مجموع آیات قرآن استفاده می شود که #قرآن دو گونه نزول داشته است ؛
1⃣#نزول_دفعی 2⃣#نزول_تدریجی
👌نزول #دفعی و یک جا و #جمعی آن است که محتوای تمام #قرآن یک جا از سوی خداوند بر قلب پاک پیامبر در ماه مبارک رمضان و شب #قدر نازل گردیده است .
👌و نزول #تدریجی نیز همان است که بر حسب شرائط و حوادث و نیازها در طی 23 سال نازل شده است .
❗️نزول تدریجی ، در آغاز بعثت پیامبر گرامی ، با نزول آیات ابتدایی سوره « علق» محقق شده است و نزول دفعی در ماه رمضان و شب قدر محقق شده است .
💠با توجه به این نکته و فرق گذاری بین نزول دفعی و جمعی محتوای قرآن بر قلب پیامبر در شب قدر و بین نزول تدریجی آیات قرآن در طول 23 سال که آغازش در روز مبعث بوده است ، اشکال مطرح شده ، موجه نمی باشد.
@Khanjanidroos
وقتي مادربزرگ زنگ مي زد و با خبر آمدنش ما را ذوق زده مي كرد حتما سؤال مي كرد: چه مي خواهيد؟ بس كه دوستمان داشت، بس كه براي لبخندها و بالا پريدن ها و خوشحالي مان دلتنگ بود. مادر ابرو بالا مي انداخت و اشاره مي كرد كه بگوييد: خودتان را مي خواهيم! اما دل توي دلمان نبود كه مادر بزرگ وقتي قربان صدقه مان مي رود دوباره بپرسد: چي مي خواهيد؟ و ما همه فكر و ذكرمان سوغاتي هاي رنگارنگ بود.
وقتي هم كه يكي دو روز بعد بابا مي رفت ترمينال يا فرودگاه دنبالشان باز فقط چشممان دنبال سوغاتي ها بود و حتى وقتي مادربزرگ ما را بغل كرده بود و به سينه مي چسباند باز هم از گوشه چشممان به چمدان و ساكش نگاه مي كرديم كه بابا كجا مي گذاردشان و باز هم وقتي دور هم مي نشستيم و مادر چاي مي آورد بيتاب بوديم كه مادر بزرگ احوالپرسي هايش را بكند و چايش را بنوشد و حرفهايش با بزرگترها تمام شود و زودتر برود سراغ سوغاتي ها و مادربزرگ هم كه خوب اين را مي فهميد نشسته و ننشسته استكان چاي را نصفه رها مي كرد و مي رفت مي نشست كنار چمدانش و هر چي مامان حرص مي خورد با محبت نگاهمان مي كرد و مي گفت من خسته نيستم، چاي من ديدن اين بچه هاست! و وقتي از سروكولش بالا مي رفتيم و مامان ناراحت مي شد و دعوايمان مي كرد مادربزرگ اخم مي كرد و مي گفت: چه كارشان داري ؟ "نوه هاي خودم هستند"! آه كه چه قدر توي اين يك جمله آرامش بود و چه قدر اين عتاب و خطاب مادربزرگ براي ما امنيت داشت كه مي گفت: "به كسي ربطي ندارد ! نوه هاي خودم هستند"!
آن وقت با مهرباني و لبخند سوغاتي ها را تقسيم مي كرد، و آن چند روز كه مادربزرگ پيش ما بود سخت گيري هاي مادر و پدر هم قدري كم مي شد چون يك بزرگتر قوي و مهربان بود كه مي گفت: نوه هاي خودم هستند! و ما مي دانستيم هر وقت بخواهيم خودمان را لوس كنيم مي توانيم به آغوشش پناه ببريم. مي گفت: اين چند روز كه من اينجا هستم با اين بچه ها كاري نداشته باشيد!
مادربزرگ را دوست داشتيم به خاطر مهرباني هايش ، به خاطر قصه هايش، به خاطر تحمل و مدارايش، به خاطر سوغاتي هايش و او خوب مي فهميد كه گرچه خودش را دوست داريم ولي قد وقواره ما عمق مفهوم خودتان را مي خواهيم نيست! اين حرف گرچه از عمق جان مامان و بابا در مي آمد اما براي ما تعارف بود، چون بچه بوديم!
...حالا حكايت ماست و پدري كه مي گويد "ما عبدتك خوفا من نارك/ خدايا به خاطر ترس از آتش عبادت نمي كنم" و ما بچه هايي كه گرچه به تعارف مي گوييم:"و لا طمعا في جنتك/ به طمع بهشت عبادت نمي كنيم" اما چشممان دنبال چمدان سوغاتي هايي است كه قرار بوده با رسيدن ماه رجب گشوده شود و خدايي كه آغوش مهر و محبتش را باز كرده و براي همه ابرو بالا مي اندازد و اخم مي كند كه فضولي موقوف! چه كار داريد ؟ "الشهر شهري والعبد عبدي و الرحمة رحمتي/ ماه ماه من است و بنده هم بنده من و رحمت هم رحمت من است"!
هر كه را بخواهم - هر چه گنهكار و بدكار- مي بخشم !
ما قد وقواره مان قد و قواره پدر امت امير المؤمنين نيست كه بگوييم: خدا را براي خودش مي خواهيم !
ما كودكان معرفت و ايمان، يكسال چشم به راه بوده ايم تا ماه رجب برسد و خودمان را براي خدا لوس كنيم و خستگي ها و دلتنگي هايمان را در آغوش محبت و لطفش بياندازيم. يكسال منتظر ماه رجب بوده ايم تا خرابكاري ها و بدرفتاري هايمان را درست كند و ببخشايد. يكسال منتظر ماه رجب بوده ايم تا خدا با چمدان سوغاتي هايش برسد و مغفرت و رحمت و رضوان و غفرانش را بر سر و رويمان بريزد و بگويد: " بنده هاي خودم هستند، به كسي هم ربطي ندارد"!
#رجب #بارش_رحمت #شهر_رجب #ريزش_بى_امان_باران_مغفرت
در آستانه ماه رجب از همه دوستان ملتمسانه طلب و تمناي دعا دارم.
اللهم عجل الولیک الفرج اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
@khanjanidroos
هدایت شده از ثانیه شمار ظهور
690.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تامی توانید استغفار کنید🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله :أكثِروا مِنَ الاِستِغفارِ في شَهرِ رَجَبٍ ، فَإِنَّ للّهِِ في كُلِّ ساعَةٍ مِنهُ عُتَقاءَ مِنَ النّارِ ، وإنَّ للّهِِ مَدائِنَ لا يَدخُلُها إلّا مَن صامَ [ شَهرَ] رَجَبٍ .
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : در ماه رجب ، بسيار طلب آمرزش كنيد😍؛ زيرا در هر ساعتى از اين ماه ، خداوند ، #عده اى را از #آتش مى رهانَد . براى #خدا شهرهايى است كه تنها كسانى وارد آنها مى شوند كه [ماه] #رجب را #روزه بگيرند.👌
📚نهج الذكر با ترجمه فارسي ج4 ص 120
#کانال_پرسمان_اعتقادی👇👇
دوستان خودرادعوت کنید🌸
💢🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟💢
@porsemanmoshavere
🔸"إِلَهِي لَمْ يَكُنْ لِي حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلَّا فِي وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِي لِمَحَبَّتِك"
خدايا من قدرت ترك معصيت را ندارم مگر زماني كه محبت تو مرا بيدار كند و موجب شود تا گناهانم را ترك نمايم
▫️سالك با زنگ بيداري محبت خدا ، بيدار مي شود.!
ماه هاي #رجب ، #شعبان و #رمضان زنگ #محبت خداست!!! خداوند تبارك و تعالي در اين سه ماه ثواب اعمال و عبادات را مانند دانه قرار داده تا ما را #شكار كند، بدون محبت خدا نمي شود راه رفت.
@khanjanidroos
#اعمال_ماه_رجب
💖علاّمه مجلسي در زاد المعاد فرموده كه از حضرت اميرالمؤمنين ( ع ) منقول است كه حضرت رسول ( ص)
فرمود كه هر كه در هر شب و هر روز ماه #رجب و #شعبان و #رمضان
#سه_مرتبه🔻
1⃣هر يك از حمد و آية الكرسي و قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِرُونَ و قُلْ هُوَ اللهُ أحَدٌ و قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ و قُلْ اَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ بخواند
2⃣و سه مرتبه بگويد : سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُ للهِِ وَلا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ وَاللهُ اَكْبَرُ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ
3⃣و سه مرتبه بگويد: اَللَّـهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
4⃣و سه مرتبه بگويد: اَللَّـهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَالْمُؤمِناتِ
5⃣و چهارصد مرتبه بگويد: اَسْتَغْفِرُ اللهَ وَاَتُوبُ اِلَيْهِ
💟خداوند تعالي گناهانش را بيامرزد اگر چه بعدد قطره هاي باران و برگ درختان و كف درياها باشد
@rkhanjani
♥️🌱
حضرتامیرالمومنینعلیہالسلام :
تعجّبمیکنمازکسیکھناامیداست،
درحالیکھنجاتبخشیمثلِاستغفـٰار ...
همیشہهمراهاوست🌸🚦
+ نهجالبلاغہ،حکمت۷۸✨
#ماه رحمت
#رجب
________________
↳ @rkhanjani ꕥ⃟
نسیم فقاهت و توحید
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @rkhanjani
🌀 مراقبهی رجبیه
🔸 عبادالله موسم بندگی فرا رسید
📌 دانلود جدول مراقبه ماه رجب در پست بعد👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/manahejj/4882
#نشر_حداکثری
#مراقبه_رجب
#رجب
@Manahejj