eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
673 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 -------------------------------- @rkhanjani
نوکر نرود به کربلا پس چه کند...؟ خود را نرساند به شما پس چه کند...؟ قلبش به کرمخانه ارباب خوش است... گر رو نزند به آشنا پس چه کند... ؟ دارو ز شفاخانه تربت خواهد ... جامانده زکربلا شفا پس چه کند...؟ صلی‌الله‌عليڪ‌یااباعبدالله 🌙 🌙 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# (ره) 🔻خشک_مقدسی یک وقت می‌گوییم 🌱 علی را "که" کشت؟ یک وقت می‌گوییم 🌱علی را "چه" کشت؟ 🍂اگر بگوییم علی را "که" کشت؟ البته عبدالرحمن ابن ملجم، 🍂 اگر بگوییم علی را چه کشت،باید بگوییم جمود و خشک_مغزی و خشک_مقدسی! مجموعۀ آثارشهید مطهری ، ج۲۱، ص ۹۲. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خدایا ببخش... عبد گناهکارت دلش بی‌قراره... بنده‌ات به غیر از تو کسی را نداره... 🎙 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 واقدی می‌گوید: در یکی از زمان‌ها تنگدستی بمن رو آورد، ناگزیر شدم از یکی از دوستانم که علوی بود در خواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود. نامه‌ای برای آن دوستم نوشتم؛ و او کیسه ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد. . اندکی گذشت که نامه‌ای از دوست دیگری بمن رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه هزار درهمی که قرض گرفته بودم را برایش فرستادم تا کمک کارش شود و خداوند گشایشی فرماید. . روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: پول‌ها را چه کردی؟ گفتم در راه خیری صرف کردم. او خندید و کیسه پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که به مهر خودم به کیسه پول زده بودم. . حال آمدیم با هم پول‌ها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم. چند روز از ماه رمضان گذشت پول‌ها تمام شد روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم گفت: در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن؛ من هم قضایای گذشته خود را نقل کردم، او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و به دوست علوی و دیگری هم هر کدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشایشی در کارمان شد @rkhanjani
1_714785673.mp3
5.27M
📚 رمان " جان شیعه، اهل سنت"(46) ♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 رمان 🖌 نویسنده : عذرا خوئینی قسمت : سیزدهم 🌺_خواب دیدم با داداشم و بچه ها داریم میریم امامزاده حسن ، نزدیک در ورودی خیلی شلوغ بود انگار نذری پخش می کردند جلوتر که رفتم سید هاشم رو دیدم که ظرف غذا رو به دست مردم میداد منو که دید برام دست تکون داد. 🍃چون حالم خوب نبود یه گوشه ای نشستم از بین جمعیت خودش رو به من رسوند سر حال و قبراق بود. رو زمین نشست 🌼 گفتم:_ لباسات خاکی میشه، با خنده گفت فدای سرت اشکالی نداره. یکی از بچه ها رو صدا کرد تا چند تا غذا بیاره _این نذری برای سلامتیته دلم نمی خواد غصه بخوری و مریض بشی باور کن حال من خیلی خوبه. پارچه مشکی که دستش بود رو به طرفم گرفت ⭐_اینو برسون دست دخترمون، یه غذا هم براش ببر. بهش بگو خیلی خوشحالم می کنه که شبها سلام زیارت عاشورا رو به نیابت از من می خونه. 🌺 چشم چرخوندم تا لیلا رو پیدا کنم اما گفت: فاطمه جان منظورم اون یکی دخترمونه گلاره!. به اینجای حرفش که رسید اشکام بی اختیار جاری شد خودش هم پا به پای من گریه می کرد 🌿_بخاطر همین از داداشم خواستم نذری بدیم تمام هزینه هاش رو خودم حساب کردم اما خواستم به کسی نگه. این خواب رو هم فقط پیش تو تعریف کردم. 🌻شدت گریه ام هر لحظه بیشتر میشد به سمت آشپزخونه رفتم و مشتی اب به صورتم زدم منو دختر خودش خطاب کرد لایق این همه محبت نبودم خدا هر لحظه شرمندم می کرد. 🍃رو تخت کنار حیاط نشستم نگاهم به دیگ نذری بود بخاطر مداومتی که تو خوندن زیارت عاشورا داشتم تقریبا حفظ کرده بودم گاهی اوقات که یادم می رفت تا چشمام رو می بستم  به ذهنم می اومد اروم زیر لب تکرارکردم: السِّلامُ عَلَیکَ یا اباعَبدِاللّه..... هر کلمه ای که می خوندم مثل ابر بهار اشک می ریختم. 🌷با صدای مهتاب دختر دایی لیلا از حس و حال قشنگم بیرون اومدم._زیارت عاشورا رو حفظی؟!. نگاهم بین مهتاب و سید چرخید تو دلم گفتم چقدر بهم میان!. 🌹یه برق خاصی تو چشماش بود از صورت بهت زده اش و تعجبی که تو نگاهش بود فهمیدم که اونم توقع همچین چیزی رو نداشت!. 🌱لیلا که صداش کرد چند قدمی برداشت مکثی کرد اما یکدفعه به عقب برگشت و بدون هیچ حرفی سمت در رفت همه تعجب کردند مهتاب دنبالش رفت اما دیگه رفته بود.... 🌼 غذاها رو با کمک هم تو ظرف های یک بار مصرف ریختیم و همه رو پشت نیسان گذاشتیم سید هنوز نیومده بود نگرانش شده بودیم چند باری به گوشیش زنگ زدند اما جواب نداد... 🌸رفتم جلوی آینه اتاق، چادری که همرام اورده بودم رو سرم کردم همیشه تو کیفم بود انگارمطمئن بودم یه روزی برای  همیشه انتخابش می کنم 🌻فاطمه خانم جلو نشست و ما هم پشت نیسان جا شدیم تجربه جالبی بود تا حالا سوار نشده بودم سوز سردی به صورتم خورد گوشه چادرمو به دست گرفتم و تا نزدیکی چشمم پوشوندم که سرما اذیتم نکنه با این حال احساس خوبی داشتم 🌷به امامزاده که رسیدیم همگی پیاده شدیم و غذای نذری رو یکی یکی دست رهگذرها میدادیم دو تا بچه با لباس های کهنه و ظاهری ژولیده دورتر ایستاده بودند و به ما نگاه می کردند براشون غذا بردم خیلی ذوق کردند خواستم برگردم که یهو خشکم زد! 🌺قدرت پلک زدن هم نداشتم....برای چند ثانیه سید هاشم رو دیدم عکس اعلامیش هنوز تو خاطرم بود _چی شده؟! به عقب برگشتم  این بار با دیدن سید ترسیدم چقدر غمگین و خسته به نظر می رسید. _کسی اذیتتون کرده؟ نکنه همون پسره اومده؟!. 🌾نمی دونم چرا دوست داشت با بی رحمی ازارم بده. با دلخوری گفتم:_اونی که غروب دیدید پسر عمه ام بود دلیلی نداره تا اینجا بیاد! برای اینکه اذیتم کنه همچین حرفی زد. ولی از شما توقع نداشتم زخم زبون بزنید. صدام کرد اهمیتی ندادم _منظوری نداشتم شرمنده!. 🍀این چشمام همیشه لوم میداد. چند ثانیه ای نگام کرد. یکدفعه گفت:_می دونم نسبت به من چه احساسی دارید اما ازتون می خوام فراموشم کنید....یعنی چطوری بگم.... 💥دیگه ادامه حرفش رو نشنیدم. رومو برگردوندم تا اشکام رو نبینه قلبم با تمام وجود له شد ای کاش می مردم و این حرف رو نمی شنیدم. خوش بحال مهتاب، حسادت به دلم چنگ زد هر چند از اول هم لایقش نبودم یا بقول بهمن ظاهرم رو تونستم عوض کنم گذشته ام رو چیکار می کردم. 🍂 از روی حرص گفتم: _ایشالا به پای هم پیر بشید. به راهم ادامه دادم  حتی برنگشتم عکس العملش رو بیینم.... ادامه دارد ... 🌹 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📩 ، مانع پرواز انسان 🔻 امام سجّاد عليه السّلام عرض مى‌كند: «فَرِّق بَينِى وَ بَينَ ذَنبِىَ المانِعَ عَن لُزومِ طاعَتِك» يعنى اى پروردگار من! بين من و گناهى كه نمى‌گذارد ملازم با اطاعت تو باشم، جدايى بينداز. پس معلوم مى‌شود كه گناهان، همين چيزهايى است كه انسان به تبع شهوات و نفسانيّات خود، به آن‌ها دست مى‌زند و مرتكب مى‌شود نمى‌گذارند كه انسان پرواز كند و اوج بگيرد. 🌙 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹از موضوعاتی که حقیقتا از برکات ماه رمضان است، توجه به زندگی امیرالمؤمنین است. توجه_به_زندگی_امیرالمومنین علیه السلام 🔺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی امام موسی صدر در سال ۱۳۵۰ در کاشان: این چه پیروی است که ما از امام علی ع داریم؟ @rkhanjani
❤️مهدی جان 🌱فروردین تمام شد ❤️اولین باران بهار را که نبوده ای ❤️خودت را به اولین شکوفیه اردیبهشت برسان، می دانی که اردیبهشت بی تو بهشت نمی شود. 🌷اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجــ🌷 ╭═🌼⊰🌺⭐️🌺⊱🌸═╮ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا