eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
673 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
والدین موفق_جلسه 8.mp3
11.59M
🔈 🔹 موضوع : نقش زن در خانواده 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعترافات یک زن از جهاد نکاح🗣 نفسهام به شماره افتاده بود به سختی روی پاهام ایستاده بودم... رعشه ایی عصبی تمام بدنم رو گرفته بود البته حق داشتم هر فرد دیگه ایی هم جای من بود همینطور میشد... یعنی دنیا اینقدر کوچیکه که آقا پسر روبه روی من دقیقا کسی باشه که با تیشرت مشکی و شلوار پلنگی و موهای بورش خونه ی خانم مائده دیدم!! آخ خدایا چرا من ... چرا من... با همان حال خرابم بعد از سلام و احوالپرسی مختصر با فاطمه خانم به سرعت رفتم داخل آشپز خونه... حالم شبیه آدمی بود که نه راه پس داشت نه پیش! کاش به مامانم می گفتم اصلا راهشون نمی داد داخل ! نه نمی شد شاید خانوادش خبر ندارن که با چه افرادی در ارتباط! دستهام را روی سرم گذاشته بودم و مستاصل نشسته بودم انبوهی از فکرهای وحشتناک از ذهنم عبور میکرد... خانواده ها حسابی با هم گرم گرفته بودن و مشغول صحبت... یکدفعه صدای مامانم من را به خودم آورد! دخترم پاشو بریم پیش مهمونها، فاطمه خانم گفت: اگر اجازه بدین دختر و پسر باهم صحبت کنند تا ببینم خدا چی میخواد... گفتم مامان من جوابم نه! نمی خواهم صحبت کنم. با دست زد به صورتش گفت: مامان شما که هنوز باهاش صحبت نکردی؟ چرا نه! گفتم مامان من نمیام صحبت کنم اصلا از قیافش خوشم نیومد... لبش رو گزید و گفت: مامان اذیت نکن! باشه اصلا میگیم نه! بیا برو دو دقیقه بشین با حسام صحبت کن آبرومون نره دخترم، بلند شو مامان بلند شو... ناچار بلند شدم حالم بده بود! خیلی بد ولی چیزی نمی تونستم بگم! همراه مامانم رفتیم پیش مهمونا نشستم لحظات به کندی می گذشت... به شدت تپش قلب گرفته بودم... چند دقیقه ایی که گذشت فاطمه خانم نگاهی به من کرد دوباره به بابام و مامانم گفت: اگر اجازه بدید این دو تا جووون برن با هم صحبتی بکنن ... بابام نگاهی بهم کرد و گفت: آره بابا برید اتاق کناری حرفهاتون رو بزنید تا ببینیم چی خیره... آب دهنم را به سختی فرو دادم چادر را طوری که روسری یاسیم دیده نشه محکم گرفتم و رفتم داخل اتاق ... همینطور ایستاد بود سرش پایین، نگاهش خیره به گل‌های قالی‌... سلام کرد... آروم نشستم روی صندلی، صدام می لرزید نه از خجالت که از ترس! با همون حالت گفتم: بفر...بفرمایید بشینید... نشست هنوز سرش پایین بود، کت و شلوار مشکی با پیراهن آبی آسمونی پوشیده بود و چقدر هم بهش میومد ولی حیف... لحظاتی به سکوت گذشت سرش را آورد بالا بدون اینکه نگاه به چهره ام کنه گفت: بفرمایید شما شروع کنید... من که جوابم نه بود، همون اول برای اینکه مطمئن بشم خیلی جدی ولی با لرزش صدا گفتم: شما دیروز رفته بودید خونه ی یکی ازدوستانتون برای عیادت! از شدت تعجب سرش را بالا آورد و یک لحظه نگاهش به نگاهم گره خورد سریع جهت چشم ها‌ش را عوض کردو گفت: شما از کجا می دونید؟ بریده بریده گفتم: برای ... برای مصاحبه از خانم مائده اونجا بودم. انگار خیالش راحت شده باشه لبخندی روی لبش نشست و گفت: عجب دنیای کوچیکی! بعد ادامه داد چقدر خوبه با خانم مائده آشنا هستید... تمام نفسم را توی سینه ام جمع کردم وگفتم:ظاهراً شما بهتر از من می شناسینشون؟! گفت: بله من از مجاهدتهاشون توی سوریه ایشون را می شناسنم البته به جز من خیلی از برادرها ایشون را می شناسند... توی اون لحظات دلم می خواست زمین دهن باز میکرد یا من را می بلعید یا این پسره ذی شعور را که اینجوری داشت تعریف خانم مائده را میکرد... 🌸 @rkhanjani
[🕊⃟🌿] • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بُزرگۍ‌میگُفـت؛ بَعضۍ‌وَقـت‌ها‌بِہ‌چِشـم‌هیچکَس‌نِمیـٰاۍ‌ امـٰا‌بِہ‌چِشـم‌خُدا‌میـٰایۍシ✋🏻 بَعضی‌وَقت‌ها‌بِہ‌چِشـم‌هَمہ‌میاۍ‌امـٰا‌بِہ‌چِشـم خُدا‌نِمیـٰایۍ💔🚶🏿‍♂.. دُنبـٰال‌لایک‌خُـد‌اباش‌رِفیق🙂.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷⃟❁← 💫⃟❁← @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ تو نیز مثل بندگانم دعا کن: «خدایا، مرا بیامرز و به من لطف کن که تویی بهترین مهربان.» آیه اخر سوره مومنون..🍀 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
آنان که به من بدی کردند، مرا هشیار کردند 🔹 آنان که از من انتقاد کردند، به من راه و رسم زندگی آموختند. 🔹 آنان که به من بی اعتنایی کردند، به من صبر و تحمل آموختند و آنان که به من خوبی کردند، به من مهر و وفا و دوستی آموختند. 🔹 پس خدایا به همه ی آنانی که باعث تعالی دنیوی و اخروی من شدند، خیر و نیکی دنیا و آخرت عطا بفرما. 🔻 ۳۱ خرداد سالروز شهادت چریک دانشمند، شهید مصطفی چمران @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓 👌این طرح بسیار طرح عالی هست 🔰من دیشب تو یکی از خیابونای مرکز خرید اصفهان بودم که همیشه از نظر بدحجابی زبانزد بود! 🔰یه حرکت بسیار خوب و موثر در مورد امر به معروف و نهی از منکر دیدم که ای کاش در همه ی محلات و شهرها اجرا بشه. 🔰یک تیم امر به معروف همون محله ی شهر؛ متشکل از خانمهای محجبه از گروه سنی های مختلف از دختر ۱۰ ساله محجبه و خانم های جوان محجبه و خانمای میانسال محجبه و آقایان مذهبی جوان و میانسال به همراه امام جماعت مسجدشون و یک پلیس آقای نیروی انتظامی و یک پلیس خانم نیروی انتظامی که مجموعا حدودا ۱۵ نفری میشدن! راه افتاده بودن و یکی یکی به مغازه ها میرفتن و اول به فروشنده ها تذکر میدادن که حجابشون رو رعایت کنن و حتی اخطار میدادن که دفعه ی بعد اگه مراجعه کنن و فروشنده بدحجاب باشه، مغازه دار جریمه میشه و مغازه پلمب میشه! 🔰بعد هم به تک تک مشترس های بدحجاب تذکر میدادن که حجابشون رو رعایت کنن! 🔰خیلی جالب بود چون تعداد امر به معروف و نهی از منکر کنندگان زیاد بود میدیدم که بدحجاب ها دیگه جرات فحاشی نداشتن و اکثرشون خودشونو جمع کردن! 🔰و اون معدود افرادی هم که بی ادبی میکردن و میگفتن که شماها برین دزدا رو بگیرین و حمع کنین؛ بلافاصله اون اقا و خانم های مومن و محجبه که تیم همراهشون بودن شروع میکردن به پاسخ های مودبانه دادن و این جمله رو مرتب تکرار میکردن که شما هم دارین با بدحجابی قانون رو زیرپا میذارین ! مملکت اسلامی هست و همه موظف به رعایت موازین و قوانین شرعی هستن! و دیگه اون خانمای بد حجاب چیزی نمیگفتن و اکثرا خودشونو جمع و جور میکردن! 🔰واااااقعا تاثیر رو حس میکردم من که پشت سرشون بودم میدیدم که همه بد حجاب ها شروع کردن به جمع کردن و داخل کردن موهاشون و گرفتن جلوی مانتوهاشون!!! ❤️ان شاء الله با این اجرای این طرح جلوی ولنگاری بدحجابها گرفته بشه 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗣اعترافات یک زن از جهاد نکاح با تردید و ترس پرسیدم: شما چکار می کنید یعنی شغلتون چیه؟ یه دستمال از جعبه ی دستمال کاغذی برداشت و عرق پیشونیش را پاک کرد و گفت: بخوام مختصر بگم من با همسر خانوم مائده و داداششون همکارم... گفتم: همکار! خوب همکار در چه کاری؟ سرش را آورد بالا مستقیم توی چشمام نگاه کرد... نفسم بالا نمی اومد ایندفعه من جهت چشمهام را عوض کردم... از نوع نگاهش دلم می خواست بشینم زار زار گریه کنم خدایا من چقدر بدبختم خواستگارمن کیه! خواستگار فرزانه کیه! خدایا می دونم که هیچ کارت بی حکمت نیست ولی من ظرفیت چنین چیزهایی ندارم... دستی به محاسنش کشید و گفت: من راجع به شغلم باید مفصل باهاتون صحبت کنم چون شرایط خاص کاری دارم و می دونم هر دختری حاضر نیست این جور سختی ها را تحمل کنه... بعد با یک حالت خاصی که صداش هم می لرزید ادامه داد با توجه به صحبتهای مامانم از روحیات شما احساس می کنم لطف خدا شامل حالم میشه اگر شما توی زندگی همراهم باشید..‌. ترجیح دادم دیگه حرف نزنیم ... فشارم افتاده بود، دستهام مثل یک تیکه یخ منجمد چسبیده بودن به چادرم ... خیلی خودم را کنترل کردم ولی چند قطره اشک‌ که دیگه سد احساسات من نمی تونست جلوشون را بگیره از گوشه ی چشمم سرازیر شد روی گونه هام... سکوت کردم..‌. سکوتم که طولانی شد و گفت: شما چیزی نمی خواید بگید؟ باتوجه به حرف مامان مستقیم نگفتم نه ! هر چند که دلم می خواست صراحتا با به چالش کشیدن عقایدش نابودش کنم که بره و دیگه هیچ وقت این اطراف پیداش نشه... ولی به خاطر مامانم چاره ایی نبود گفتم: من باید بیشتر فکر کنم و بعد از روی صندلی بلند شدم... با کمی تعجب پرسید: نمی خواید ملاک هاتون را بگید یا شرایط من را بدونید؟! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: اگر به نتیجه رسیدم جلسه ی دیگه ایی راجع به بقیه ی موارد هم صحبت می کنیم ... توی دلم گفتم: البته دیگه تو خواب اگر من رو ببینی... ناچار بلند شد و گفت: باشه چشم پس منتظرم... لبخند مصنوعی زدم و رفتیم پیش خانواده ها... تا نشستیم فاطمه خانم گفت: چقدر زود حرف هاتون تموم شد خوب حالا دخترم نظرت چیه؟ خیلی سخته همه ی نگاهها به سمتت باشه و منتظر باشند ببینن چی می خوای بگی ... سعی کردم لرزش دستم را با محکم گرفتن چادرم مهار کنم با همون لبخند مصنوعی و صدای لرزان گفتم: توکل بر خدا بعد هم سرم را انداختم پایین ... مامانم به دادم رسید و گفت: فاطمه خانم هر چی خیره... بعد هم خیلی حرفه ایی بحث را برد زمان خواستگاری خودشون و آداب و رسوم های آن زمان... تمام این مدت من هم در سکوت محض نشسته بودم و شنونده ی از هر دری سخنی در جلسه ی خواستگاری بودم، مثل بقیه با ظاهری آرام ولی دلی آشوب... او هم ساکت نشسته بود با همان جذبه ی خاصش! انگشت های دستش مدام بهم گره می خورد و باز می شد انگار درونش متلاطم بود نمی دونم شاید احساس کرد بود که جوابم منفیه... 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ.. › اگر شیطان خواست با وَسوَسھ‌ ای زیر پایت بنشیند، بھ خدا پناه ببر !🚌🌱 /۳۶ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
چاره‌ی کار جهان است به دستانِ حسین... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
پنج درس باارزش زندگی: 1.قبول کن گذشته، دیگه گذشته 2.مسیر زندگی هر کسی با دیگری فرق میکنه 3.بیش از حد فکر کردن، باعث میشه غمگین بشی 4.مراقب افکارت باش، زندگیت رو میسازن 5.زمان بهترین حلال مشکلات است ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️سوال کاربر: ⚡️بیش از حد درون گرا هستم خانومی هستم ۳۵ ساله و حدود ۱۳ سال است که ازدواج کردم، بیش از حد درون‌گرا هستم. چیزی که باعث ناراحتی من می‌شود این است که نمی‌توانم احساساتم را بروز دهم، نمی‌توانم با کسی صحبت کنم، گاهی آنقدر ساکت هستم که همسرم اعتراض می‌کند و می‌گوید چقدر ساکتی، حوصلم سر رفت. گاهی دوست دارم با همسرم صحبت کنم ولی پیش خودم می‌گویم به او چه بگویم. دوست دارم حرفهای احساسی به همسرم بگویم ولی اصلا نمی‌توانم، انگار خجالت می‌کشم. خلاصه فقط با خودم حرف می‌زنم و با خودم می‌گویم. 🙏امیدوارم منو راهنمایی کنید. 📚پاسخ مشاور: از توجه و دقتتون در برخورد با همسرتون تقدیر می کنیم. 💢اینکه دوست دارید به وسیله ی تغییر رفتار، برای روابط با همسرتون قدم بردارید بسیار پسندیده و قابل تحسین هست. ✅ بله درسته، مقداری تغییر در برخوردهاتون می تونه رضایت نسبی همسرتون را جلب کنه. اینم که بعضی مردها از پرحرفی شکایت دارند هم می تونه یک هشدار باشه و برای خانم ها لازمه تغییر رفتار بدن و تقریبا در هر دو مورد به یه تعادل نسبی برسند. 🔹همسرتون خواسته ی زیادی نداره و دوست داره که در کنار همه ی روابطی که دارید از روابط کلامی هم لذت ببرید که حتما این خواسته همسرتون را در نظر داشته باشید و در ابتدا بهترین کار همدلی و همراهی با ایشون هست. 💥پیشنهاد می کنم برای شروع از نوشتن کمک بگیرید. برای همسرتون بنویسید و ازش درخواست هایی داشته باشید. نظرات و فکرهایی که دارید را بنویسید و برای اینکار می توانید از یه پیام رسان استفاده کنید که راحت تر و در دسترس تر باشه. 👈 همین کار را با خواهر و مادر و دوستانتون داشته باشید و روزانه باهاشون از این طریق درارتباط باشید. بعد از مدت کوتاهی همین کار را با مقداری کم و زیاد به وسیله ارتباط صوتی و تماس تلفنی انجام بدید. و برای این کار روزانه یه برنامه تنظیم کرده و دقیقه وساعتی را که ارتباط دارید را یادداشت کنید. در روزهای بعد مقداری بیشتر بشه. یادتون باشه قراره شما درون گرایتون را متعادل کنید و اصلا توقعی نیست که به یک برون گرا تغییر شخصیت بدید. 🌸موفق باشید. ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ 🌸@rkhanjani ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
🔴 شهید مصطفی چمران: 🔹 کسانیکه فکر میکنند، باید گوشه‌ای بخوابند تا امام زمان (عجل الله تعالی‌فرجه الشریف) ظهور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند. 🔹 مردم ما باید بیشتر بکوشند، بیشتر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نماینـد ، تا باعث تسـریع در ظهور حضرت شوند. 🔹 اگر جوانان ما در اعتقادشان به خود بقبولانند امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در میان آنها زندگی می‌کند و شاهد اعمالشان است. رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا می‌کند و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود. @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..