هدایت شده از روبیک
#معما 😉
یک زوج برای گردش کنار یک رودخانه به خارج از کشور سفر کردند. پس از یک روز، فقط زن برگشت و به پلیس گفت که شوهرش هنگام عبور از رودخانه غرق شده است. روز بعد کلانتر آمد و او را دستگیر کرد. کلانتر گفت:« آژانش مسافرتی شما تماس گرفت. شما به جرم قتل شوهرتان دستگیر شده اید.»
آژانس مسافرتی چگونه راجع به قتل اطلاع داد؟
🆔 @Robick
هدایت شده از روبیک
پاسخ هاتون رو به آیدی
@robick_riddles_admin
بفرستید.
🆔 @Robick
روبیک
در سال 1976 در شهر لس آنجلس، پزشكان دست به اعتصاب زدند و يك ماه مطب هاى خود را بستند! در آن ماه مرگ
کاش که یه روز بجای بازار، پزشکا اعتصاب کنند 😂😂😂
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟💫
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
وارد خانه اش که شدم "عطر بهارنارنج" "مستم" کرد، خانه "بوی بهشت" می داد، دو فنجان چای ریخت و سینی را روی میز گذاشت.
لبخند زد و با ابرو به فنجان های توی سینی اشاره کرد:
«این قانون من است، چای که "مرغوب" نباشد چیزی به آن "اضافه" می کنم، چوب دارچینی، هِلی، نباتی، شده چند پَر بهار نارنج، چیزی که آن "مزه و بوی" بی خاصیتش را تبدیل به "عطر خوش و طعم" خوب کند...»
فنجان را برداشتم و کمی از چای چشیدم، خوب بود، هم عطرش هم مزه اش.
لبخند زدم:
«قانون کارآمدی داری...»
بعد با خودم فکر کردم "زندگی" هم گاهی می شود مثل همین چای بی خاصیت، باید با "دلخوشی های کوچک" طعم و رنگش را عوض کنی، یک چیزی که "امید" بدهد به دلت، "انگیزه" شود، بنزین باشد برای حرکت ماشین زندگی ات، بعد ماشین تخته گاز می رود تا آنجایی که باید.
یک جایی اما کار سخت تر می شود، برای آرامش خیال گاهی لازم است چیزی از زندگی کم کنی، سبک اش کنی.
مثل کیسه شن های آویزان از "بالون،" بالون برای اینکه بالا برود باید "سبک" شود، باید کیسه شن ها را پرت کنی پایین، بعد "اوج" می گیرد، بالا
می رود.
توی زندگی هم گاهی "لازم" می شود چیزهایی را از خود "دور" کنی...
یک "حرفهایی" را، "فکرهایی" را،
"خاطراتی" را... یک "آدمهایی" را...
🍃
🌺🍃
🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱 🌱
به امیـــد فردایی بهتـــر
تـا درودی دیگــر بــدرود❤️
یاحــــــق
🆔 @Robick