eitaa logo
رقعــــــه
42 دنبال‌کننده
62 عکس
5 ویدیو
0 فایل
رُقعــــــــــه؛ [تکــه کاغــذی که بــر آن نـویسنـد...] @javan_irani313
مشاهده در ایتا
دانلود
.[❤️]. _السلام علیک ایها النبی و رحمة اللّه و برکاته. السلام علینا و علی عباداللّه الصالحین. باز هم مکثِ همیشه گی ارمیا. به این جای نماز که می رسید صورتش در هم می رفت. فکری به پیچیده گی و درهم ریخته گی موهایش به جای روی سر، توی سرش ریشه می دواند: «من چه ربطی به بنده گان صالح خدا دارم؟ شاید خدا خواسته مرا مسخره کند. من با....» و بعد گناهان کوچک و بزرگش را به یاد می آورد. خجالت مثل برق گرفته گی می لرزاندش و بعد هم متوجه مکثِ زیادش می شد. _السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته. 📚ارمیا ✍ رضا امیرخانی @roghe_ir
.[💛]. کتاب خانه آستان قدس هم نعمتی بود برای صاحبان جیب های خالی که پول خرید کتاب را به روی خود نمی دیدند. «گاهی روزها آنجا می رفتم و مشغول مطالعه می شدم. صدای اذان با بلندگو پخش می شد. به قدری غرق مطالعه بودم که صدای اذان را نمی شنیدم. خیلی نزدیک بود و صدا خیلی شدید داخل قرائت خانه می آمد و ظهر می گذشت. بعد از مدتی می فهمیدم که ظهر شده است.» او قدر کتاب خانه آستان قدس را خوب می دانست؛ هم به دلیل وفور منابع، و هم کرایه نکردن کتاب ها، که روزی یک ریال باید برای آن کنار می گذاشت. بینوایان را در همین کتاب خانه خواند، که اگر نمی خواند شاید به جای یک ریال، باید یک تومان به کتابفروش محل می پرداخت. خوانندگان کتاب های رمان، پس از خواندن کتاب، در حاشیه آن، کتاب خوان بعدی را به خواندن رمان دیگری سفارش می کردند و عنوان آن را می نوشتند. سیدعلی هم در حاشیه کتاب هایی که می خواند چنین توصیه هایی می نوشت. «شاید الآن در حواشی آنها اگر بریده نشده باشد، پاک نشده باشد، خط من در اغلب اینها باشد.» 📚شرح اسم ✍هدایت اللّه بهبودی @roghe_ir
.[💜]. مؤمن در هیچ چارچوبی نمی گنجد... و یقول لقد خولطوا و لقد خالطهم امر عظیم (خطبه همام، امیرالمؤمنین) و هرکه ایشان را می نگرد، دیوانه می پنداردشان، حال آن که ایشان را امری عظیم گرفتار کرده است. 📚داستان سیستان ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[📚❤️]. حضرت آقا؛ فرق است بین کسی که در زندگی مدام با کتاب سر و کار دارد و کسی که با کتاب سر و کار ندارد. کسی که با کتاب سر و کار دارد_ ولو کتاب رمان، یا کتاب های ساده و ابتدایی باشد_ به طور طبیعی از یک معرفت و پایه ی فکری والاتر برخوردار است؛ با او راحت تر می شود با زبان قانون و علم و ادب و انضباط اجتماعی و مانند این ها صحبت کرد. به خلاف کسی که اصلا با کتاب، سر و کار ندارد. 📚یک ساعت و نیم @roghe_ir
.[💜]. حس و حال موجودی را داشت که در جزیرهٔ دورافتادهٔ استوایی با جمعی از اساتید باستانی، فارغ و غافل از دغدغه ها و مشکلات جامعه به انتشار مقاله و جابه جایی مرزهای دانش مشغول بودند. حسین هرگز نمی توانست به آینده بی تفاوت باشد. هرروز ساعت شش تا شش و نیم بعدازظهر که سراغ صحیفه می رفت، جملات و کلمات امام یقه اش را می گرفتند و محاکمه اش می کردند. جملات و کلماتی که فکر رفتن را به کلی از سرش بخار می کرد. حسین تغییر کرده بود. نه درس خواندن راضی اش می کرد، نه رفتن. دائم این طرف و آن طرف به دنبال «مشکل» می گشت و به صورت پیش فرض خودش را بخشی از راه حل می دانست. ▫️آرزوهای دست ساز ✍ میلاد حبیبی @roghe_ir
.[🖤]. درست می گفت. پس حکما نوه ی دختری فخرالتجار بود. پسر شهین. پرسیدم: _خانم دکتر حال شان چطور است؟ _به مرحمت شما، مادر خوب اند. الحمدالله، اما غرض از مزاحمت...مصدع تان شدم، برای این که چیز بامزه ای پیدا کرده بودیم. چندتا از رفقای من تو دادسرا هستند؛ دادسرای انقلاب... بعد فهمیدم آقا، رئیس دادسرای منطقه جنوب تهران است! از آن تواضع های اول انقلابی که چه قدر دوست داشتنی بود... نه مثل حالا که یارو با یک دفترچه و قلم می آید و می گوید من نویسنده ام... به دل نگیری ها!! مثل می زنم ...بچه ی تهران است و همین مثل زدن ها دیگر! 📚منِ او ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[❤️📚]. مطالعه هرچیزی را عوض می کند، هرچیزی را به سطح‌ بالاتری از وجود و فراتر از روزمرگیِ‌ابلهانه می‌کشاند. @roghe_ir
.[❤️]. کی گفته توی کربلا بی نماز راه نمی دهند؟! اگر سفره‌ی خـدا ماه روزه باشـد و سفره امام حسـین ماه محـرم، سر سفره امام حسین کسانی را راه می دهند که سر سفره ی خدا هم راه شان نمی دهند... 📚منِ‌او ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[🧡]. کنکور بنا داشت در غیرمنطقی ترین حالت، حاصل دوازده سال تحصیل را در چهار ساعت بسنجد! نه آنهایی که رتبهٔ یک کنکور می شدند، موفقیتشان تضمین شده بود، نه آنهایی که رتبه شان با کدملی شان برابری می کرد، لزوما بدبخت روزگار بودند. 📚آرزوهای دست ساز ✍ میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️📚]. حضرت‌آقا؛ چطور شما اگر درجایی نشسته باشید و بغل دستتان اتاقی باشد و آنجا رویدادی بگذرد و یا خبر تازه‌ای باشد، طاقت نمی‌ آورید بنشینید و برمی خیزید ببینید در آن اتاق چه می گذرد! به هرحال اطراف ما را خبرهای تازه، پر کرده است. آن‌قدر معلومات و آن‌قدر معارف در همه زمینه ها وجود دارد. پس، چطور حاضر نیستیم سرک بکشیم و نگاهی بیندازیم و ببینیم چه خبر است؟! اگر بخواهیم بدانیم که در دنیای معارف چه می گذرد، راهش این است که کتاب بخوانیم. 📚کتابِ‌کتاب ✍مجید تقی‌زاده @roghe_ir
.[🖤]. فخرالتجار ادامه داد: _ به هر صورت! دختره پایش را کرده توی یک کفش که می خواهد برود فرنگستان... می گویم خوش داری به من بگویند قواد بغدادی؟ فتاح خندید. عرق چینش را جا به جا کرد: _ نه فخری جان! این نقل ها چیست... اتفاقا اگر برود بد هم نیست. من و عروسم که شش ماه آزگار است مریم را می گوییم تا برود... اما خودش قبول نمی کند. مدام می گوید: آدم توی خانه ی خودش بیش تر چیز یاد می گیرد... فخرالتجار با تعجب نگاهی به فتاح انداخت و پرسید: _ یعنی از نظر شما مانعی ندارد که دختر به فرنگ برود؟! فتاح آرام سرش را بالا برد. _ نه! _ببینم! تو که این جا بابت حجاب دختر به این قاعده خون دل می خوری، اجازه می دهی که دختر بروز در دیار کفر؟! _ بله! _ من نمی فهمم... فتاح عرق چینش را از روی سر برداشت و گفت: _ الیوم، مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است! دست کم در کفرستان به قاعده ای آزادی هست که هرکسی آن طور که خواست، زنده گی کند، اما این جا اجبار است که آن طور که دیگران می خواهند، زنده گی کنیم! آدم باید آن طور زنده گی کند که خدا می خواهد، اما اگر نشد، آن طور که خودش می خواهد، به ز آن طور است که دیگران می خواهند... 📚منِ‌او ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[❤️]. آن چه از جنگ باقی مانده بود نه پیروزی بود و نه شکست. پس خیلی از مردم که با جنگ کاری نداشتند، از جنگ هیچ خاطره ی مطبوعی نداشتند. انگار هشت سال جنگ بدون هیچ دست آوردی در میان ازدحام شهر گم شده بود. هشت سال جنگ، جنگ تن به تن، آن هم نابرابر، بدون هیچ فایده ای. جنگ در تهران برای اکثر مردم خاطره ای سیاه تلقی می شد. جنگ در تهران تعدادی خانه ی خراب باقی گذاشته بود، مقدار زیادی خیابان به نام شهدا و یک بهشت زهرای بزرگ! البته به جز این اکثریت، عده ی دیگری هم در تهران زنده گی می کردند. آن هایی که هشت سال با جنگ زنده گی کرده بودند. آن هایی که جنگ جزء خانواده های شان بود. جنگ بعد از رفتنش تنهایی را در دل این خانواده ها به جا گذاشته بود. عده ای مجبور بودند بدون پدرشان به میهمانی روزمره گی ها بروند. عده ای دیگر در مسافرت های شان با خود پسرشان را هم راه نمی بردند و عده ای دیگر خودشان گم شده بودند! بسیاری از این ها نمی دانستند چه رویه ای را باید اتخاذ کنند. بسیاری دوست داشتند مثل رفقای شان شهید می شدند. این روزها آن هایی که شهید نشده بودند، مسؤولیت شان سنگین تر بود از دوره ای که امکان شهید شدن داشتند. جنگ و دفاع وظایف شخصی به حساب می‌آمدند، حال آن‌که مقابله با روزمره‌گی وظیفه مشخصی به حساب نمی آید. آن روزها مشخص بود درمقابل آن که با تفنگ حمله می کند، با تفنگ باید دفاع کرد اما امروز کسی نمی دانست در مقابل آن که با تفنگ حمله نمی کند، چه باید کرد. 📚ارمیا ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
.[❤️📚]. یک کتاب خوب باید در پایان کمی شما را خسته کند، باید احساس کنید با خواندن‌ِآن چندبار زندگی کرده‌اید. [ویلیام استایرن] @roghe_ir
.[❤️]. دستش را عقب برد و انار را محکم توی دیوار رو به رو کوبید. انار ترکید و خونابه اش از دیوار سرازیر شد. علی گیجاویج شده بود. انار های تازه رسیده ی پاییزی را یکی یکی می کند و توی دیوار می کوبید. انارها به دیوار می خوردند و می ترکیدند و خونابه شان روی زمین می ریخت. به جای مریم، علی که مشغول پرتاب کردن انارها بود، بریده بریده فریاد می کشید: _آقای...درویـش...مصطفـا!...دلِ...آدم... مثـلِ...انــــاره...درســــــــــت...بایــد... چلاندش...درســـــت...حکماً...شیره‌اش... مطبوعـــه...درســـــــت... (بغضش گرفت؛ به خونابه های روی دیوار نگاه کرد) اما... اما دل آدم را که می ترکانند، دیگر شــیره نیست، خونابه است... بازهم مطبوعه؟... 📚منِ‌او ✍ رضا امیرخانی @roghe_ir
.[💙]. بچه های دانشگاه یکی یکی ویزایشان را مهر می کردند و می رفتند به سمت سرزمین فرصت ها! نه خبری از دیروز مملکتشان داشتند، نه شناختی از امروز آن، نه حتی اضطرابی برای فردایش. می رفتند مثلا به بشریت خدمت کنند. آنها پای سفرهٔ مردم این مملکت بزرگ شده بودند، اما در بزنگاه مفید بودنشان، هوای خدمت به بشریت به سرشان زده بود. 📚آرزوهای دست ساز ✍میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️📚]. کتاب، مقوله بسیار مهمی است. هرچه ما پیش برویم، احتیاج ما به کتاب بیشتر خواهد شد. اینکه کسی تصوّر کند با پدید آمدن وسائل‌ارتباط جمعیِ جدید و نوظهور، کتاب منزوی خواهد شد، خطاست. کتاب روزبه‌روز در جامعه بشری اهمیت بیشتری پیدا می‌کند. ابزارهای نوظهور مهم‌ترین هنرشان این است که مضمون‌ کتـاب‌هـا و محتوای‌ کتـاب‌هـا و خود کتـاب‌هـا را راحت و آسان منتقل کنند. جای کتاب را هیچ چیز نمی‌گیرد. [حضرت‌آقا] @roghe_ir
.[❤️📚]. مردم نمی دانند چطور ممکن است کل زندگی انسان فقط با یک کتاب تغییر کند! [مالکوم ایکس] @roghe_ir
.[💙]. آقای سرمایه گذار زیرچشمی اعداد را نگاه کرد و شروع کرد به حساب و کتاب با ماشین حساب. محاسباتش که تمام شد، با ابروهای گره خورده و صراحت تمام گفت:«نُچ، بروید. این کار به درد من نمی خورد.» با این جمله خون در رگ های بچه ها یخ زد و عرق سردی روی صورتشان نشست. آقای سرمایه گذار برایش صرف نداشت. فکر می کرد اگر مرغ بخرد و بریزد توی سردخانه و دو ماه دیگر بفروشد، بیشتر از این سود می کند. بچه ها باور نمی کردند که چنین جواب سرکوب کننده ای از او شنیده اند. طبیعتا او فقط به سود فکر می کرد و بچه ها نمی توانستند این را درک کنند. با اینکه پروژه سود خوبی داشت، اما او حاضر نبود کمی دوراندیش باشد و به بچه ها اعتماد کند. اینجا بود که متوجه شدند کسی برایشان فرش قرمز پهن نکرده است. هیچ چیز به اندازهٔ دشواری ها و شکست تمایزآفرین نیست. تصمیم آدم ها بعد از مغلوب شدن می تواند از جنس سقوط باشد یا تلاش برای صعود. آنان که بر این سختی ها و دشواری ها غلبه می کنند، به سمت اوج می روند و آنها که از سختی و مشکلات بهانه می تراشند، به نابودی می رسند و فراموش می شوند. طعم شکست تلخ و ناگوار است، قبول؛ اما بی عملی و«آسه آمدن و آسه رفتن» به چه درد می خورد؟ برگ برندهٔ بچه ها این بود که تکلیفشان را با دشواری ها و شکست ها روشن کرده بودند. بنابراین پرس و جو ها جست و جو هایشان را برای پیدا کردن سرمایه گذار ادامه دادند. 📚آرزوهای دست ساز ✍ میلاد حبیبی @roghe_ir
.[❤️]. کسانی که اخبار سینمای ایران را دنبال می کنند، خبری را که همیشه در صدر اخبار سینما می بینند:« فروش اندک فیلم» های ساخته شده است. عمده دلیلی که هنرمندان بیان می کنند، فهمیده نشدن اهمیت هنر در بین مردم ماست. برای این کارشناسان، مطلوبیت فیلم های ساخته شده محلی از اعراب ندارد و تنها دلیل مردم هستند، اما این روایت خاص نمی خواهد بپذیرد که «روایت خاص» و دغدغه های فانتزی هیچ وقت نه بازتاب جامعه است و نه واقعیت را نشان می دهد. نقد از وظایف اصلی هر فیلم یا مستند است، اما انتقام گیری از جامعه فیلم سازان را تنها می گذارد. به عبارت دیگر این مردم نیستند که هنر را نمی فهمند؛ این فانتزی ها هستند که جامعه را نمی فهمند. مردم پس از دیدن چند فیلم روشن فکرانه که تنها بوی تحقیر و توهین می دهد، به چه چیزی جذب شوند؟ نقد های کینه توزانه، همراه با حسرت بی پایان در وصول به غرب و تاریکی همیشگی در زندگی ایرانی که هیچ نقطهٔ امیدی در آن وجود ندارد و در بهترین فیلم هایشان تنها راه چاره، کوچ کردن از این ویرانه است؛ نه ساختن این دیار. این روایت چه چیز جذابی دارد؟ جای امید کجاست؟ ▫️هنر، روشن فکران، عمّار ✍دکتر حسین نجفی @roghe_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.[🤍]. هرکسی یک عشقی دارد، اما خیلی کمند آدم هایی که به صراحت دنبال عشقشان بروند. مثلا یکی عاشق رانندگی است، می‌رود دنبال حرفه بی‌تحرک کاسبی. یکی عاشق کاسب شدن است، به عشقش پشت‌پا می‌زند، می‌شود پزشک. البته هیچ‌وقت آدم نمی‌تواند از عشقش به طور کامل دست بکشد. شاید برای همین باشد که خیلی از کاسب ها خودشان با اتومبیل به دنبال اجناس می‌روند و یا خیلی از پزشکان مثل کاسب‌ها در مطب شخصی‌شان طوری می‌نشینند که انگار پشت دخل دکان نشسته‌اند. آدم باید عاشق باشد، یا حداقل عاشق پیشه باشد تا بتواند به صراحت دنبال عشقش برود و در این راه البته از خیلی از چیزها باید بگذرد. 📚ناصر ارمنی(زمزم) ✍رضا امیرخانی @roghe_ir
حاشیه رهبر انقلاب بر کتاب سفر به قبله: «این کتاب مرا باز در شور و حال حسرت‌آلود زیارت خانه‌ی خدا و حرم رسول‌الله(ص) فرو برد. شور و حال و اشتیاقی که دیگر امیدی هم با آن نیست. تا به یاد دارم -از سالهای دور جوانی- هرگز دل خود را از آتش این اشتیاق، رها نیافته‌ام. اما حتی در دوران سیاه اختناق که هر روحانی بامعرفت و بی معرفتی، با رغبت و یا حتی از سر سیری، آسان می‌توانست در خط حج قرار بگیرد .. و من نمی‌توانستم! یا بهتر بگویم: هیچ حمله‌دار و رئیس کاروانی از ترس ساواک شاه، نمی‌توانست و جرأت نمی‌کرد نام مرا در فهرست حاجی‌های خود -چه رسد به عنوان روحانی کاروان- بگذارد. بله، حتی در آن دوران سخت هم دلم از امید زیارت کعبه و بوسه زدن بر جای پای پیامبر(ص) در مکه و مدینه، خالی نمانده بود .. و این امید، اگرچه با حج ده روزه‌ی سال 58 که به فضل شهید محلاتی قسمتم شد، برآورده گشت، اما آتش آن شوق سوزنده‌تر و مشتعل‌تر شد .. در سالهای ریاست جمهوری چشم امید به پس از آن دوران دوخته بودم .. اما امروز ..؟ شور و اشتیاقی بی‌سکون و امیدی تقریبا فرو مرده .. تنها تسلا به خواندن اینگونه سفرنامه‌ها یا شنیدن آنها است که خود بازافزاینده‌ی شوق نیز هست. این کتاب، شیرین، موجز، با روح و هوشمندانه نوشته شده است. زیارت قبول؛ عزیز نویسنده! زیارت قبول 70/12/10» @rooz_fiq