•°•°ره رو عشق°•°•
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ #پارت۱۶۳ (دو هفته بعد) رسول:حدودا همه چی تموم شده.پرونده به پایان رسید
﷽
═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═
#پارت۱۶۴
رسول: دستش رو توی دستم گرفتم.اولین بار بود که دست زنی به جز مادرم رو گرفته بودم.برای هر دومون حس خاصی داشت و خجالت میکشیدیم.
بعد از زیارت روی سنگ فرش های گوشه حرم نشستیم.نگاهی به چهره اش انداختم.لبخند زده بود و به گنبد طلایی نگاه میکرد.
نگاه خیره ام رو حس کرد که به طرفم برگشت.لبخندی زد که چال گونه اش نمایان شد. آروم و با خجالت گفت.
نازگل:چیزی شده؟؟چیزی روی صورتمه؟؟
رسول: نه .جایی ندیدم بگن مرد حق نداره به همسرش نگاه کنه.
نازگل: رسول یه چیزی بهت بگم ؟؟
رسول: بگو عزیزم
نازگل: خیلی خوشحالم.
رسول: ابروم بالا پرید .با خنده نگاهش کردم و لب زدم: برای چی؟
نازگل: خوشحالم از بودنت.خوشحالم که پیشمی.رسول من بهت گفتم با شغلت مشکلی ندارم اما دلم نمیخواد زود از دستت بدم.پس مراقب زندگی من باش.
باشه زندگیم؟؟
رسول: لبخندی زدم.دستش رو گرفتم و بالا آوردم و بوسه ای روی دستاش کاشتم:قول میدم تا وقتی زندم مراقبت باشم.نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره .
نازگل: رسول باید هر روز خداروشکر کنم بابت اینکه هستی.چقدر خوبه که پیش همیم.
رسول: درسته.و چقدر خوبه که عقدمون توی بین الحرمین خونده شد.امیدوارم خود اقا امام حسین و اقاابوالفضل مراقب زندگیمون باشن.
نازگل: اوهوم.خواستم حرفی بزنم که نگاهم به روبه رو خورد.چند نفر داشتن به طرفمون میومدن.رو به رسول گفتم: رسول اونا رفیقات نیستن؟؟
رسول: چی؟؟
نگاهم رو چرخوندم که با دیدن بچه های تیم اقا محسن و خودمون و اقا محمد و اقا محسن لبخندی زد و متعجب بلند شدم.با لبخند سلام کردیم که متقابلا جوابمون رو دادن.رو به اقا محمد لب زدم: کی رسیدید؟؟مگه نگفتید پرواز شما دو ساعت دیگه میشینه.
محمد: چی بگم برادر من.از دست این رفیقات مجبور شدم اینجور بگم.البته قرار بود یه ساعت دیگه برسیم اینجا اما ما زودتر اومدیم تا زودتر برسیم و به نوعی به قول بچه ها سوپرایزتون کنیم😁
رسول: خیلیم عالی
داوود: تو حرف نزن فعلا.رو به نازگل خانم گفتم: زن داداش مبارکه.انشاءالله خوشبخت بشید .
نازگل: ممنونم ازتون.انشاءالله قسمت خودتون.
داوود: سلامت باشید .
رسول: همه بهمون تبریک گفتن .آقا محمد جلو اومد و لب زد.
محمد: مبارکتون باشه . انشاءالله زیر سایه اقا امام حسین زندگی خوبی داشته باشید.
رسول و نازگل: ممنونم .
محمد: حامد کجاس؟
رسول: حامد و نورا خانم رفتن زیارت.الانه که برگردن.
خواستم ادامه بدم که نگاهم به حامد خورد که داشت به همراه نورا خانم به طرفمون میومد.
لبخندی زدم و با چشم و ابرو بهشون اشاره کردم و لب زدم: دارن میان.
داوود : به طرفشون چرخیدیم.با دیدنمون اونا هم متعجب نگاهمون کردن.لبخندی زدم و به طرفش رفتم.در آغوشش گرفتم.کنار گوشش لب زدم: مبارکت باشه داداش.خوشبخت بشید انشاءالله
حامد: ممنونم.
نازگل: به طرف نورا رفتم.همدیگرو بغل کردیم .با صدای آرومی لب زدم: مثل ماه شدی.مبارکت باشه آبجی خانم.
نورا: قربونت بشم عزیزم.توهم خیلی خوشگل شدی .خوشبخت بشید.
رسول: همگی به حامد هم تبریک گفتیم .
........
رسول: شب شده بود.همه توی اتاق های هتل بودن.از جام بلند شدم .به درخواست نازگل که هنوز ازم خجالت میکشید اون توی اتاق خودشون به همراه مادر و پدرش بود. منم پیش آقاجون موندم.
گوشیم رو برداشتم و بهش پیام دادم بیاد بریم بیرون.چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که جواب باشه اش رو داد. از جام بلند شدم و پیرهنم رو روی تیشرت پوشیدم.
خواستم در رو باز کنم که آقاجون از تو اتاق کوچیک بیرون اومد و گفت...
اقاجون:رسول جان کجا میری ؟
رسول: با نازگل قراره بریم یکم بیرون.
اقاجون: برو پسرم.به عروس گلمم سلام برسون.
رسول: لبخندی به مهربونی آقاجون زدم و گفتم: بزرگیتون رو میرسونم.خداحافظ
اقاجون: به سلامت.مراقب باشید.
رسول: سریع رفتم دم اتاق نازگل وایسادم.با باز شدت در نگاهی انداختم. یه روسری کالباسی سرش بود و چادر عباش رو هم سرش کرده بود.لبخندی زدم : سلام بانو .
نازگل: سلام.خوبی؟
رسول: شما خوب باشی منم خوبم🙂
نازگل: خداروشکر. کجا قراره بریم؟؟
رسول: هرجا شما بگی.
نازگل: اوممم بریم یکم بگردیم توی بازار؟؟شنیدم انگشتر های کربلا خیلی قشنگن.میخوام مدلاش رو ببینم🥲
رسول: هرچی شما بگی عزیزم.بریم.
نازگل :لبخندی زدم.خواستم حرکت کنم که دستم گرفته شد.نگاهی به کسی که دستم رو گرفته بود انداختم.رسول بود.نفس عمیقی کشیدم.خجالت رو باید کنار بزارم.حالا ما نامزد هستیم.پس خجالت نداره.لبخندی روی صورتم نشوندم و قدم برداشتیم.
......
به مغازه دار اشاره کردم یکی از انگشتر هارو بیاره.روی میز گذاشت.لبخندی زدم و توی دستم کردم.رسول هم ستش رو توی دستش کرد.خیلی قشنگ بود.رو به رسول گفتم: همینو بخریم؟؟خیلی قشنگه رسول.
رسول: آره خیلی خوبه.همینو میخریم😉
نازگل: ممنونم.
رسول: قابل خانمم رو نداره.
♡♡♡♡♡♡♡
پ.ن.مراقب زندگی من باش.باشه زندگیم؟🥺
پ.ن.انگشتر ست💍❤️🩹💍
https://eitaa.com/romanFms
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ با حال و هوای پارت ۱۶۴🥲❤️🩹
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
سلام
رفقا شرمنده نمیتونم پیام های ناشناس رو بزارم اما همرو خوندم.خيلی خوشحالم که خوشتون اومده.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل یه ایران برای شما شکست..
•°•°ره رو عشق°•°•
هروقتبهتونگفتنیہعدهبۍسوادانقلاب
ڪردنشماباڪارنامہعلمۍشهید ِدکتر
چمـرانبہاستقبالشـونبرین✌🏾🚶🏾. . !'