وقتی همهجا از غزل من
سختی هست...
یعنی همهجا تو، همهجا تو
همهجاتـــــــــو😌♥️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
طراح: پرستــ🎨ـــو
❣ @roman_ziba
مـــــرا ببر آنجا که تا ابـــــــد باشـــی ...
که من بدون ❤تو❤ ناتمام می مانم ...
❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت27 چقدر زود اومدی؟عافیت باشه نگاهی به غزل کردم....نوت بوکش دستش بود و داشت با ل
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت28
و به طبقه بالا رفت
مادر بهنام اروم و خونسرد رو به من کرد و گفت:
-اسمت ساقیه درسته؟
-بله حاج خانم
-ببین ساقی قبل از اومدن عموت می خوام در مورد یه چیزایی باهات صحبت کنم...
از لحن حرف زدنش نگرانیم بیشتر بود..مشخص بود چیزی می خواد بگه که اصال خوشایند نیست...با ارامشی که
فقط از روی ظاهر بود گفتم:
-بفرمایید..من در خدمتم
مشخص بود با خودش درگیره باالخره گفت:
-می خوام به پسر عموت رضایت بدم و از خون بهروزم بگذرم
با خوشحالی نگاهی بهش کردم ......باورم نمی شد چیزی که شنیده بودم حقیقت داشته باشه...چشمام پر از اشک
شده بود سریع به سمتش رفتم تا دستاشو ببوسم..ولی مانع شد گفتم:
-ممنون حاج خانم..خدا بهتون خیر بده..خدا ازتون راضی باشه
داشتم ازش به خاطر این لطف بزرگی که در حقم کرده بود تشکر می کردم که گفت:
-ولی به یه شرط
سریع گفتم:
-چه شرطی؟
نگاهی دقیق به چهرم کرد و گفت:
-بیای و توی خونه ما کار کنی
انگار یه سطل اب سرد روی سرم خالی شد...نگاه شک زدم رو بهش دوختم..داشتم چیزی که شنیده بودم رو پیش
خودم حالجی می کردم...چی گفت؟گفت برم و.....یعنی بشم خدمتکارشون
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
ᏞᎾᏉᎬ Ꭵs mᎾᏒᎬ ᏆhᎪᏁ Ꭺ fᎬᎬᏞᎥᏁᎶ, ᎥᏆ`s Ꭺ ᏟhᎾᎥᏟᎬ .
عشق چیزی بیشتر از یه احساسه..
عشق یه انتخابه 🍃❣
❣ @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت367 روی مبل می شینه و در حالی که چشم به یلدا دوخته میگه: _می دونی اون پایین راج
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت368
جریان خون توی رگ هام متوقف میشه و برای نیفتادن به دیوار چنگ می ندازم.با صدای لرزونی میگم:
_چرا داری مزخرف میگی؟
_متاسفانه واقعیته،این خونه زندگی و خوشبختی ظاهری که برای خودت ساختی یه زندگی حبابیه با یه سوزن خراب میشه.
دنیا دور سرم می چرخه،وزنم رو اون قدر سنگین حس می کنم که پاهام قدرت نگه داشتنشون رو ندارن،کنار دیوار سر می خورم.برای هاله اهمیتی نداره چون از نابودی زندگی قاتل برادرش خوشحاله.اما هامون…هامون چرا؟هامون که می دونه من نفسم به نفس دخترم بسته ست چرا؟هامون که می دونه اگه اون و ازم بگیره من می میرم چرا؟هامون که همه چیز و میدونه،هامون که منو درک می کنه اون چرا؟
پوزخندی روی لب های هاله می شینه و ادامه میده:
_گریه می کنی؟می خوان عزیزتو ازت بگیرن همون طوری که تو هاکان و از ما گرفتی،اون روز فکر کردی هاله بدون هاکان می میره؟فکر کردی مادر بدبختش با مرگ اولادش پیر میشه؟اون روز تو به حال و روز ما فکر کردی؟تو دوستم بودی آرامش خوب می دونستی توی زندگی سگیم دلخوشیم هاکانه،اون نیمه ی من بود فقط حکم برادر برام نداشت بهتریم رفیقم بود.هر چه قدر که می گذره داغش کمرنگ نمیشه،تو یه زخمی روی سینه م گذاشتی که هیچ کس نمی تونه درمانش کنه.هنوز جوونم ولی آرزوی مرگ دارم چون نمی تونم هر لحظه جای خالی هاکان رو ببینم.وقتی هاکان مرد دلت برای من سوخت؟دلت برای مامانم سوخت؟دلت برای هامون سوخت؟نسوخت چون فقط به فکر خودت بودی.حالا زمان گذشته و تو هم یه عزیز داری ولی بازم تو خوشبختی چون می دونی دخترت یک جای دنیا نفس می کشه.اما من چی؟
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
🌙 #Pro
📸﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
✨
مثل بوتهای تنها
که گم کرده راه بهار را
دلتنگم 🌱
❣ @roman_ziba
🌙 #Girl
📸﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
ʟᴏɴᴇsᴏᴍᴇ ᴛʜᴀᴛ ɢʀᴇᴀᴛ ᴏɴᴇ ᴍᴀʏʙᴇ ɴᴇᴠᴇʀ ᴀɢᴀɪɴ ʏᴏᴜ ᴅᴏ ɴᴏᴛ ʟɪᴠᴇ ᴀɴʏ ᴏɴᴇ ᴀɴʏ ᴍᴏʀᴇ
تنهایی بزرگت میکنه اونقدر بزرگ که شاید دیگه هیچ وقت تو زندگی هیچ کس جا نشی💔
❣ @roman_ziba