ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زبالهاش دنبال چیزی میگردد. گفت: خدا رو شکر فقیر نیستم.
مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانهای با رفتار جنونآمیز در خیابان دید و گفت: خدا رو شکر دیوانه نیستم.
آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل میکرد گفت: خدا رو شکر بیمار نیستم.
مریضی در بیمارستان دید که جنازهای را به سردخانه میبرند. گفت: خدا رو شکر زندهام.
فقط یک مرده نمیتواند از خدا تشکر کند. چرا امروز از خدا تشکر نمیکنیم که یک روز دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
1. بیمارستان
2. زندان
3. قبرستان
• در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
• در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
• در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
@roman_ziba
۵۰ ، ۶۰ سالِ دیگه همه ی مشکل ها حل میشن ...
دیگه نه دردی هست نه دلتنگی ای نه چشم انتظاری ای نه هیچ چیزِ دیگه ای
هممون باهم به آرامش میرسیم
پنجاه سال دیگه جا خوش میکنیم تو یک قابِ عکسِ چوبی کنجِ دیوار و برای همیشه با یه لبخند و چشمی که فقط به یه نقطه میتونه خیره باشه ، تو خونه ی بچه ها یا نوه هامونیم ...
اینکه بعدا که دستمون از دنیا کوتاهه کسی بیاد با یه دستمالِ تر شیشه ی قابمونو تمیز کنه که تار نبینیم یا اینکه عکسمون خاک بخوره و چشمامون بسوزن رو همین روزا و تو همین دنیا میشه تعیین کرد ...
بی چشم داشت محبت کنیم
و بدونِ هیچ توقعی آدما رو ببخشیم ...
زندگی خیلی شوخی تر از اون چیزیه که آدم بخواد بخاطرش جدی جدی غصه بخوره یا یکی دیگه رو غصه دار کنه...
#شین_مست
@roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت84 درکاپوتو بست خواست بشینه پشت فرمون که ـ ارشام برگشت با اخم وحشتناک نگام ک
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت85
فکر کنم خودش ترسید از داد من اخه من از سرعت ماشین خیلی میترسم اروم زد کنار بهم نگاه
کرد
ـ حالت خوبه ؟
دستام صورتمو پوشونده بودن
ـ عسل؟؟
اومد دستامو بگیره که خیلی اروم گفتم
ـ خوبم
دوباره حرکت کرد ولی اروم وقتی رسیدیم نگه داشت جلوی در پارکینگ پارک کرد پیاده شدیم
با باغبونشون سالم و احوال پرسی کردیم رفتیم داخل وارد اتاقش شدم رفتم نشستم رو صندلی
میز کارش خیلی دلم
میخواست خودم براش چمدون ببندم نمیدونم چرا ولی یه حسی داشت بر غرورم حاکم میشد
که اونم موفق شد بلند گفتم
ـ میخوای کمکت کنم تو انتخاب لباس
ـ گرچه خودم سلیقه خوبی دارم ولی دلم میخواد سلیقه توام بدونم
عسل :
پسره کانگرو رو نگاه کنا.....اره جونه خودت بگو موندم خوب ....
رفتم تو اتاق لباساش اوه اوه خوب منم بودم میموندم تو این اتاق پر از لباس که کدومو انتخاب
کنم!!
ـ تموم شد تعجب کردنتون
ـ خودمو جم و جور کردم
خب بریم ببینیم چی بدرد بخور داری .البته تموم لباساش مارک بود ولی نباید جلو بنده های
خدا ضایع شد
نمیدونم چرا یه رنگایی رو انتخاب میکردم که بارنگ لباسام همخونی داشت
چمدونشو بستم که دیدم بایه تیپ دختر کُش امد بیرون یه ست راحتی طوسی مشکی
آدی داس پوشیده بود با کاله کپ مشکی
همونجوری محوش بودم که دیدم چمدونشو هل داد سمتم سوت زنان رفت پایین
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
هیچ موجودی
نمیتونه به اندازه مادر
دوستمون داشته باشه
.:::| ••••●❥JOiN👇
🆔 @roman_ziba
خوبم!
خیلی خوب...
مگر میشود به فکر تو بودو خوب نبود...
تو را خیال داشتوُ
بد بود...
من خوبم قشنگِ عزیز...
راستی تا یادم نرفته بگویَم،
دوستت دارم
نه مثل دیروز
نه مثل امروز
نه حتی مثلِ اولِ سطروُ حالِ
حالا...
نــــــــه!
الان،
تو را یک جورِ دیگر دوست دارم
بیشتر از هر جور....
✍🏻افشین صالحی
#
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#حسخوبزندگی
از این سرای زشت
پناه میبرم به شعر!
پناه میبرم به عشق!
عشق تو است،
که رخشان کند زندگانیم!
عشق تو،
چلچراغی که در دل من روشنی دهد...
✍🏻نزار قبانی
#عاشقانهناب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
كمى به مـَن برس !
مَـن
از رسيدن تو
حالم خوب مى شود
.:::| ••••●❥JOiN👇
@roman_ziba
#متنهایخوبزیستن
خوشیهای بزرگ زیاد مهم نیستند، مهم اینه که آدم بتونه با چیزهای کوچک خیلی خوش باشه ...
بابا جون من رمز بزرگ خوشبختی رو پیدا کردهام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته رو خورد و یا چشم به آینده داشت بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده رو برد ...
✍🏻 جین وبستر
📙 بابا لنگ دراز
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
کیمیای عقل با کیمیای عشق فرق دارد.
عقل محتاط است. ترسان و لرزان گام
بر می دارد. با خودش می گوید:
«مراقب باش آسیبی نبینی.»
اما مگر عشق اینطور است؟
تنها چیزی که عشق می گوید این است: «خودت را رها کن. بگذار برود!»
عقل به آسانی خراب نمی شود. عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در دل ویرانه ها یافت می شود، پس هرچه هست در دل خراب است!
📘 ملت عشق
✍🏻 اليف شافاک
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
پانزده نوع ثروت واقعی که داشتن آنها ما را ثروتمند ميکند:
🔸1-ادب
🔸2-یادگیری مادام العمر
🔸3-نگرش مثبت
🔸4-ارتباط موثر
🔸5-انضباط شخصي
🔸6-تندرستي واقعي
🔸7-آرامش خاطر
🔸8-خلاقيت
🔸9-عشق ورزيدن به کار
🔸10-داشتن برنامه و هدف
🔸11-داشتن قلب و زبان شاکر
🔸12-درک ديگران
🔸13-استفاده موثر از زمان
🔸14-بخشندگي
🔸15-اعتماد به نفس
ثروتمند شدن سخت نیست
@roman_ziba
"پند لقمان حکیم به فرزند"
ای جان فرزند؛
هزار حکمت آموختم که از آن،
چهارصد حکمت انتخاب کردم و از آن چهارصد،
هشت کلمه برگزیدم که جامع کلمات است؛
دو چیز را هرگز فراموش مکن؛
"خدا" و "مرگ" را.
دو چیز را همیشه فراموش کن؛
"هنگامی که به کسی خوبی کردی"
"زمانی که از کسی بدی دیدی"
و هر گاه به مجلسی وارد شدی "زبان نگه دار"
اگر به سفره ای وارد شدی "شکم نگه دار"
وقتی وارد خانه ایی شدی "چشم نگه دار"
و زمانی که برای نماز ایستادی "دل نگه دار"
@roman_ziba
#اندکیتفکر
در باقی عمرم، دو روز وجود دارد که هرگز دوباره مرا آزار نخواهد داد:
اولینِ آن دیروز است؛ با تمام اشتباهات، اشکها، خطاها و شکستها ...
دیروز در ورای کنترل من است و برای همیشه گذشته است!
روزِ دیگر فردا است؛ با دامها و تهدیدهایش، با خطرها و رازهایش ...
تا طلوع دوباره خورشید، زندگیام را در گرو فردا نمیگذارم، چرا که هنوز زاده نشده است!
✍🏻 اگ ماندینو
📙 بازگشت از سیاه زخم
#تلنگرمثبت
#قطعهایازیککتاب
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🍃 🌺🌺🍃 🌺 #پارت511 طهورا که انگار زیاد از این بحث راضی نیست میگه: _ای بابا دارید بزرگش می
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🍃
🌺
#پارت512
پردهی پلاستیکی رو برام کنار میزنه،اونطوری که فهمیدم این تخت یک جورهایی نمازخونهی اینجا بود.از شانس خوبم کسی اونجا نیست.
کفشهام و در میارم و میخوام از دو پلهی آهنی بالا برم که با گرفتن بازوم مانع میشه.برمیگردم و منتظر به چشمهاش نگاه میکنم.
تو که کنارمی، آرومم آخه،زندگیم تویی،تو عزیز جونم/قشنگه واسه من این یکی شدن/عاشقت شدم آره مهربونم/قدرتو میدونم.
_میخوام باهات حرف بزنم.
با شنیدن صدای گرم و جذاب هامون، دیگه صدای احساسی امید،همهمه رستوران،حتی غر زدنهای یلدا رو نمیشنوم،گوشهام،چشمهام،نگاهم،قلبم همه در اختیار هامون قرار میگیرن.همه مشتاق شنیدنن،این وسط قلبم با کوبیدن بیمهابا کمی بیشتر خودنمایی میکنه.
زیاد منتظرم نمیذاره و میگه:
_دیشب اصلا نخوابیدم...میدونی به چی فکر میکردم؟
با سکوتم ازش میخوام ادامه بده،کاش این عادتش رو ول کنه و انقدر بین حرفهاش فاصله نندازه.هر چند من مکث بین حرفهاش رو هم دنیایی دوست داشتم
_به تو...به اینکه کی این دختربچه تونست انقدر توی قلبم جا باز کنه.میدونی چند سالمه آرامش؟تو این سن نباید قلبم اینطور با هیجان بکوبه.از قوانین من خارجه!
تنم از هیجان یخ میزنه،بگو هامون... التماست میکنم ادامه بده،تا خود صبح ادامه بده و بگو فراموشم نکردی،بگو از زندگیت حذفم نکردی...
تک خندهای مردونه میکنه و ادامه میده:
_هنوز باورم نمیشه میخوام این و بهت بگم اما دیشب،نه تنها دیشب از وقتی رفتی تازه فهمیدم من... احساسی که بهت داشتم...
کلمات توی ذهنش گم میشن، کلافه نفسش رو از سینه خارج میکنه.میخندم و گریه میکنم.از روی شادی میخندم و از خوشی اشک میریزم،پس فراموشم نکرده!
اشاره ای یه شقیقهش میکنه و با لبخند تلخی میگه:
_انگار پیر شدم،پیر تر از سنم،اولین بار موهام با شنیدن خبر مرگ هاکان سفید شد.من اون شب با دیدن تن یخ زده ی برادرم کمرم شکست،دومین بار وقتی... دومین بار وقتی دنیام سیاه شد که فهمیدم حاملهای که فهمیدم...
نگاهش رو به یلدا میندازه،اون هم ساکت شده و با کنجکاوی به هامون نگاه میکنه.
_میگن مرد گریه نمیکنه،مقاومه اما من توی این دوسال بارها شکستم.هاکان،مامانم، هاله،تو،یلدا... میتونی درکم کنی که چهقدر تحت فشار بودم نه؟
لبهام روی هم فشار میدم و زمزمه میکنم:
_میدونم.
_کاش من خیلی قبل از اینها از مادرت خواستگاریت میکردم،کاش قبل از اینها میفهمیدم آرامش هامون همین دختر بچهی سرتق و زبون درازه تا هر جوری شده به دستت میآوردم.اما سرنوشت تو رو توی بدترین روزهای عمرم بهم داد!
انتخابم بودی اما نه برای زندگی مشترک،انتخابم برای خاموش کردن آتیش انتقامم بودی.هیچ وقت دلم نمیخواد از گذشتهها حرف بزنم،راستش و بخوای من هیچ وقت به آینده هم فکر نمیکردم.پس اندازی نداشتم،هدفم کمک به بقیه بود اما الان یه هدف برای خودم دارم،اونم تویی.رفتنت با اینکه عذابآور بود اما بهم کمک کرد که بفهمم کجای زندگیم ایستادم،که بفهمم تو کجای زندگیمی!
با پشت دست اشکهام و پاک میکنم و با خنده میپرسم:
_کجای زندگیت بودم؟
با لبخندی خاص جواب میده:
_تو خود زندگیم بودی.
🍃
🌺🌺
🌺🌺🌺🍃
🌺🌺🌺🌺🍃
í'm thαt ícєвєrg thαt fєll ín lσvє wíth thє ѕun...
من اون کوه یخی ام که عاشق خورشید شد...
♥️♡| @roman_ziba
غنچه با دلِ گرفته گفت:
زندگی لب زِ خنده بستن است، گوشهای درونِ خود نشستن است...
گل به خنده گفت:
زندگی شکفتن است!
با زبانِ سبز، راز گفتن است...
گفت و گوی غنچه و گل، از درون باغچه باز هم به گوش میرسد.
تو چه فکر میکنی؟
راستی کدام یک درست گفتهاند؟
من که فکر میکنم گل به رازِ زندگی اشاره کرده است.
هر چه باشد او گل است! گل، یکی دو پیرهن بیشتر زِ غنچه پاره کرده است!
✍🏻 قیصر امین پور
#متنهایخاص
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
You're the only star in my heart system:)
تو تک ستارهیِ منظومه ی قلبمی🥰
@roman_ziba
🌺بند و بندگی
وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
و آفتاب پختگی و کمال میبخشد
اما …
به محض پاره شدن آن بند و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود..
بنده بودن یعنی همین، یعنی بند به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در نابودی ما مؤثر خواهد بود.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود.
@roman_ziba
وقتی میمیریم، ما را به اسم صدا نمیکنند
و درباره ما میگویند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن میگویند :جنازه کجاست ؟
وبعد از خاک سپاری میگویند: قبر میت کجاست ؟
همه لقب ها و پست هایی که در دنیا داشتیم
بعد از مرگ فراموش ميشه
مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشیم...نه مغرور و متكبر...
پس به چی مینازید؟؟؟؟؟!!!!!!!
عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حیف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستیم یک «دوروزی» فکرکنیم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..
@roman_ziba
ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ.
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ،
ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ
ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺁﺩﻣﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ، ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻧﻢ ﻧﻪ ﯾﮑﯽ، ﻧﻪ ﺩﻭ ﺗﺎ! ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻡ، ﺁﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ!!!
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ
ﻧﺪﺍﺷﺖ..!!
ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ، ﮐﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ، ﮐﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺁﻭﺭ
ﻫﻢ ﺑﻮﺩ...!
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﮔﺬﺭ...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ...
ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ،
ﺍﻣﺎ...
ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ:
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ...
ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﭘﺲ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ...
@roman_ziba
I am what I am Accept it
Or go away!
من همينم كه هستم
قبولش كن
يا برو!❣
@roman_ziba