قضاوت و پیشداوری
درباره یک شخص،
مشخص نمیکند او کیست؛
مشخص میکند
شما کیستید...
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
آنانكه خوبند، همیشه سبزند،
و آنانكه بزرگی و محبت
در"قلبشان"جاریست...
همیشه به یاد می مانند...
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
بارالها
با یاد و نام تو آغاز میڪنم🌿🌹
صبح آغاز دیگریست
برای دویدن در روزگار
و لبخند را تقدیم میڪند به لبها
این صبح است که مے آید
و هواے تازه مے آورد
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
☘💞☘💞☘💞 💞☘💞☘💞 ☘💞☘💞 💞☘💞 ☘💞 💞 ♥️﷽♥️ #پارت_چهار_صد_هشتاد_دوم -نه! -اسم گله؟ -نه! -اسم یه کتابه
☘💞☘💞☘💞
💞☘💞☘💞
☘💞☘💞
💞☘💞
☘💞
💞
♥️﷽♥️
#پارت_چهار_صد_هشتاد_سوم
شد.آندره طبق معمول جرزنی کرده بود و کاغذ رو د یده بود.همه
خندیدیم. حدودای ساعت دوازده بود که ما عزم رفتن کردیم.از همه
خداحافظی کردیم و رفتیم.آندره هم گفت که فردا ساعت دو باشگاه منتظرمه!.
خوشحال بودم از داشتن همچین خانواده ای..آندره و خانواده او خانواده ام
بودن.!
*ارمیا*
-خانم ستوده من دارم میرم.اون قالبها رو بدین آقای مرتضوی تا دندونها رو
روشون بچینه و بزاره تو کوره. بهش بگو دو روز دیگه با ید آ ماده
باشن.خب،خداحافظ.
کیفم رو برداشتم و روپوش سممفید رو روی چوب لباسی آویزون کردم که
گفت:دکتر جدیدا زود می رید خونه!
نگاهش کردم و جدی گفتم:کاری نمونده!.
سرو رو پائین انداخت و گفت:شرمنده،ببخشید!
فهمید که خوشمم نیومده.رفتم بیرون و سموار ماشمین شمدم.گوشمی رو از توی
جیبم بیرون کشیدم و زنگ زدم.
-جانم ارمیا؟
سریع گفتم:دارم میام دنبالت.آماده باش
-باشه.
قطع کردم.از مطب من تا درمانگاهی که رویا توش کار می کرد مسیر زیادی
نبود.یه بوق زدم که نگهبان بیرون اومد و تا من رو دید در رو باز کرد.این چند
#رمان_آنلاین
#ادامه_دارد
♨️برای رفتن به قسمت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/roman_ziba/16975
🌸رمـــــان زیبـــــــــا
@roman_ziba
💞
☘💞
💞☘💞
☘💞☘💞
💞☘💞☘💞
☘💞☘💞☘💞
💞☘💞☘💞☘💞
☘💞☘💞☘💞☘💞
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظــر به صورت زیــبا کنم تو را
رسوای عالمـی شدم از شــور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسـوا کنم تـو را
#فروغی_بسطامی✨
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#حس_خوب💙
چشم به راه بهار..ـ🌸
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
بی تو #سال_نو را هم
تحویل نمیگیرم
چه برسد به آدمها..
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
هدایت شده از 💙 رمان زیبـــــــا ❤
زیبا شود به کارگه عشق کار من
هر گه نظــر به صورت زیــبا کنم تو را
رسوای عالمـی شدم از شــور عاشقی
ترسم خدا نخواسته رسـوا کنم تـو را
#فروغی_بسطامی✨
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
هدایت شده از 💙 رمان زیبـــــــا ❤
#حس_خوب💙
چشم به راه بهار..ـ🌸
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
#حس_خوب
🌸رمــــان زیبــــــــا
╭─────────╮
🌼 @roman_ziba 🌼
╰─────────╯
💙 رمان زیبـــــــا ❤
☘💞☘💞☘💞 💞☘💞☘💞 ☘💞☘💞 💞☘💞 ☘💞 💞 ♥️﷽♥️ #پارت_چهار_صد_هشتاد_سوم شد.آندره طبق معمول جرزنی کرده بود و ک
☘💞☘💞☘💞
💞☘💞☘💞
☘💞☘💞
💞☘💞
☘💞
💞
♥️﷽♥️
#پارت_چهار_صد_هشتاد_چهارم
وقته آشنا شده بود با من.وارد شدم که همزمان رویا در حالی که با یه مرد حرف
می زد بیرون اومد.رویا عصبانی بود و توی صورت اون مرد هاله ای خنده بود.
رویا با خشم نگاهش کرد و اومد سمت در که من براو بوق زدم.اومد سمتم و
در ماشین رو باز کرد.
من:سلام.خسته نباشی.
کیفش رو به عقب پرت کرد و گفت:مرسی.تو هم خسته نباشی.!
دوباره بوق زدم و رفتم بیرون.رو به رویا گفتم:مشکلی پیش اومده؟
یهو مثل آتشفشان فوران کرد و گفت:تا دلت بخواد.حالم از این مردک قزمیت
به هم می خوره!.دیگه واقعا نمی دونم چه جوری باید شرو رو کم کنم.!
یه ابروم رو بالا انداختم و گفتم:چی شده؟اذیتت می کنه؟
با حرص درجه ی کولر رو بیشتر کرد و گفت:اذیت؟روانیم کرده!.مسئول
جدیده!به چی که گیر نمیده! من نمی
فهمم این درمانگاه خراب شده چه احتیاجی به این روانی داره؟یه آدم نفهم که
هیچی از ادب و احترام حالیش نیست!
یه کم که خودو رو خالی کرد گفتم:نمی خوای بگی چی شده؟چیکار کرده
مگه؟
-ساعت کاری من رو زده بیست ساعت!.بعد مال خودش و زنش و دکتر ملکی
رو زده صد و هفتاد و پنج ساعت!. بهش گفتم چرا کمب کردی؟اونوقت مال
خودت زیاده؟می دونی چی میگه؟گستاخ زل زده توی چشممهای من و میگه
شما که همش دودر می شین اداره نیستین که بفهمین کی کار می کنه کی نمی
کنه!.عو ضی به من میگه لطفا مراعات کنین پوششتون رو.!کسی نیست
#رمان_آنلاین
#ادامه_دارد
♨️برای رفتن به قسمت اول رمان 😍👇
https://eitaa.com/roman_ziba/16975
🌸رمـــــان زیبـــــــــا
@roman_ziba
💞
☘💞
💞☘💞
☘💞☘💞
💞☘💞☘💞
☘💞☘💞☘💞
💞☘💞☘💞☘💞
☘💞☘💞☘💞☘💞