eitaa logo
💙 رمان زیبـــــــا ❤
2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
457 ویدیو
36 فایل
🍃🌸 •| اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْئَلُكَ صَبْراً جَميلاً |• . . °|هر آنچه که بودم هیچ اینبار فقط شعرم💓|° علیرضا_آذر🍃❤ . . شما شایسته بهترین رمان ها هستید😍 #جمعه ها_پارت نداریم دوست عزیز . . 🍃🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
من فقیر ترین عاشق این شهرم...❣ اما #تُ خَیّر باش،❣ عشقت را صدقه بده... ❣ تا رفع بلای زلزله ای شود❣ که به جانم انداختی ...💕❣💕 :)...❤️ @roman_ziba
لذت آنچه را که امروز داری با آرزوی آنچه نداری خراب نکن روزهایی که می روند دیگر باز نمی گردند @roman_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موندَن بِه پاےِ #❣ قَشَنگ تَرین اِسارَتِ زِندِگیمِه 😍💕❣💕 :)...❤️ @roman_ziba
💕مادری ناراحت کنار پسرش نشسته بود، پسر به مادرش گفت: تو دومین زن زیبایی هستی که تو عمرم دیدم. مادر پرسید: پس اولی کیست؟ پسر گفت: خودِ تو وقتی که لبخند میزنی @roman_ziba
مهم نیست چند نفر بهت میگن"دوستت دارم" مهم اینه "دوستت دارم"ِ کی به دلت می چسبه...!  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @roman_ziba
💕 یه قانونی هست که تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی بترس فکر کن شک کن دو دل شو پشیمون شو... اما وقتی که پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی بازی رو باختی. @roman_ziba
💙 رمان زیبـــــــا ❤
🌺🌺🌺🌿 🌺🌺🌿 🌺🌿 🌿 #پارت322 _اون زمانی که بهت قول دادم بابای اون بچه باشم و کار هاکان رو جبران کنم فکرش
🌺🌺🌺🌿 🌺🌺🌿 🌺🌿 🌿 شدیدا به مرد سالاری اعتقاد داشت و این از تک تک حرف ها و رفتارش معلوم بود. قبل از این‌که من حرف بزنم خودش می‌گه: _اون جوری نگاه نکن،من از موی کوتاه برای زن هیچ خوشم نمیاد.برای همینه که موهای هاله بلنده،چون هیچ وقت اجازه ندادم کوتاه کنه. می خوام بگم"من هاله نیستم"اما سکوت می کنم،چون دلم نمی خواد دعوا راه بیوفته،خیلی وقته که یاد گرفتم به جای جواب دادن سکوت کنم.نه اینکه حق رو به هامون دادم،سکوت می کنم چون انقدر مشکل هست که دعوای ما فقط اعصاب جفتمون رو خراب تر می کنه. در واقع علارغم علاقه م به هامون گاهی با خودم فکر می کنم چقدر با هم تفاوت داریم!شاید حرف های هامون رو بفهمم و درکش کنم اما حق رو بهش نمیدم،این مورد درباره ی هامون هم صدق می کنه.به حرف هام گوش می کنه،درکم می کنه اما بعضی وقت ها نمی فهمه دنیای من چه تفاوت بزرگی با دنیای اون داره.توی این موارد یک نفر باید کوتاه بیاد،طبق معمول من!نه برای این که من زنم و اون مرد . اگه به مرد سالاری معتقد بودم قبل از ازدواجم این همه با هامون سر جنگ نداشتم. کوتاه میام چون شرط زندگی اینه،با دعوا و مرافعه کاری پیش نمیره. ماشین رو جلوی رستوران پارک می کنه و خطاب به من می پرسه: _میری داخل؟یا غذا بگیرم ببریم خونه؟ نگاهی به رستوران نسبتا شلوغ می ندازم و جواب می‌دم: _بگیر ببریم خونه. _چی بگیرم؟ شونه ای بالا می ندازم و میگم: _فرقی نمی کنه. پیاده میشه،با چشم مسیر رفتنش رو دنبال می کنم. از روی بی حوصلگی روی شیشه ی بخار گرفته عکس یه خونه رو می کشم با سه نفر. من،هامون،یلدا. خونه ای دور از اون ساختمون نحس سه طبقه.نحس بود و پاگیر،دو هفته بود که هامون به تمام املاکی های اون اطراف سر زده بود اما انگار هیچ خونه ای برای ما پیدا نمی شد. یا گرون بود،یا داغون…یا هم از اون منطقه دور بود،این و هم می دونستم هامون محاله خانوادش رو به حال خودشون رها کنه.مخصوصا الان که هاله شرایط روحی خوبی نداشت،بعد از اون روز دوباره خودش رو حبس کرد و فاجعه این بود که زبون عمه خانم نتونست چفت و بست داشته باشه و توی چند روز کل فامیل خبردار شدن. حکایت یک کلاغ چهل کلاغ!هاله صیغه ی محرمیت خونده بود تا اگه میلاد دستش رو گرفت گناه نکرده باشه و توی فامیل حرف هایی پر شده بود که آدم ننگ می کرد به زبون بیاره. دقیقا چهار روز پیش بود،من آماده شده بودم تا اول سری به مامانم و بعد سری به یلدا بزنم که صدای داد و بیداد از طبقه ی پایین به گوش رسید. هامون با نگرانی از خونه بیرون زد،من هم طاقت نیاوردم و پشت سرش رفتم اما فقط تا دم پله ها… صدا،صدای داد و هوار هاله بود،داشت هر چی حرف توی دهنش میومد رو بار فروزان می کرد. هامون که رفت عصبانیتش بیشتر شد و این بار سر هامون فریاد کشید: _بفرما،راحت شدی؟الان کل فامیل به خواهرت به چشم یه هرزه ی یک شبه نگاه می کنن که صیغه ی این و اون میشه.می سوزم از این‌که باعث همه ی اینا تو بودی،من گندکاری های تو و زنت و دیدم و ساکت موندم.حرفی جلوی بقیه نزدم اما تو به خاطر هیچی آبروی من و بردی!اما صبر کن،روزی که جواب اون آزمایش اومد و بهت ثابت شد اون بچه هیچ رگ و ریشه ای از خانواده ی صادقی نداره اون وقته که تشت رسوایی تو از بوم میوفته.اون وقت منم رحم نمی کنم که تو داداشمی،به خدا قسم جوری رسوات می کنم که سرت رو توی یک شهر نتونی بلند کنی. حرف های سنگینی زد،از طرفی حق داشت.آبروش رفته بود ولی درواقع مقصرش هامون نبود بلکه دهنِ لق عمه خانم بود. اون روز بود که عمه خانم و فروزان با شنیدن حرف های هاله ساکشون رو جمع کردن و با غضب و ترش رویی از اون خونه رفتن.اما هامون هم بی نصیبشون نذاشت،طوری باهاشون حرف زد که دیگه جرئت نداشته باشن حرف به جایی ببرن. اما فقط من دیدم تا دو روز چطور گرفته و درهم بود طوری که از هر ده تا جمله ای که ازش می پرسیدی فقط به دوتاش جواب میداد اون هم کوتاه و مختصر. 🌿 🌺🌿 🌺🌺🌿 🌺🌺🌺🌿
You are diffrent because I love you... تـو متفـاوتی ❣ چـون مـن عاشقتـم...💕❣💕 :)...❤️ @roman_ziba
💕زندگی مثل یک ترن هوایی میمونه. بالا و پایین داره، اما این انتخاب خودته که جیغ و فریاد بزنی یا از سواری لذت ببری. @roman_ziba
‌ 💕 #حسین_پناهی یاد گرفتم این بار که دستانم یخ کرد، دستان کسی را نگیرم! جیب هایم مطمئن ترند.!! دنیا رو می بینی؟ حرف حرف میاره، پول پول میاره، خواب خواب میاره. ولی 'محبت'، "خیانت" میاره! کاش همه میدانستن دل بستن به "کلاغی که "دل" دارد، بهتر است از "طاوسی که زیبایی" دارد!! کاش میشد انگشت را تا ته حلق فرو کرد و بعضی دلبستگی ها را یکجا بالا آورد!!! وفاداری آدم ها رو "زمان" اثبات می کنه نه "زبان"!!! زندگى به من آموخت: که"هيچ چيز از هيچ كس بعيد نيست"!!! این جمله رو هرگز فراموش نکن : "برای دوستت دارم بعضی ها؛ "مرسی" هم زیاد است!! @roman_ziba
بابا لنگ دراز عزیزم از تو آموختم زندگی چیزهایی نیست که جمع می‌کنم بلکه قلب‌هایی است که جذب می‌کنم... @roman_ziba
✨شادی،حماقت نیست شادی نیاز روان آدمیست 💫شاد بودن می‌تواند سلامتیتان را ارتقا دهد 💫وسلامتی چیزی است ڪه فرصتهای بسیاری را در زندگی سر راهتان قرار می‌دهد. برای شادبودن بدنبال دلیل نباش💝