رمان کده
من به پولت احتیاجی ندارم ،من به خودت نیازی ندارم ،من اصلا این خونه و وسایلش را نمی خواهم ،اما التم
#پارت۹۷
شوکه شد مگر حتماً باید اتفاقی می افتاد تا که او به خانه برگردد .خشم و نفرت به جای ترس همه وجودش را
فراگرفت وبا لحنی که سعی میکرد از خشم کنترل شده باشد گفت:
- فکر میکردم آسایش و راحتی مهمان باید از هرچیزی مهمتر باشه
بیخیال و ریلکس جواب داد:
- من هم در فراهم کردن وسایل راحتی شما کوتاهی نکردم
احساس کرد در حال انفجار است خشمگین فریاد زد:
- تو رو میگن آدم ؟!تو اصلا می دونی درك وشعور چیه !........هیچ انسانی حاضر نمیشه یه دختر جوون و تا ساعت
2نصف شب تک و تنها رها کنه وبره پی خوشگذرونی خود!
با آرامش گفت :
- این زندگیه که خودت انتخاب کردی پس منو.......
میان حرفش پرید و گفت:
- پس همه این کارها یه نقشه است ؟.........آره یه نقشه است !.....یه نقشه کثیف که من فرار و به قرار ترجیح
بدم؟... باشه مشکلی نیست من همین امشب از این خونه می روم اما مطمئن باش به همه می گم شما چه حیوون
کثیف وحال بهم زنی هستین
- هیچ میدونی نیش زبونت از یه خنجرم تیز وبرنده تره!
- قلب شما هم آبروی هرچه سنگه رو برده!
با لحنی تمسخر آمیز گفت:
- خیلی مغروری !...با اینکه از ترس داری میلرزی اما اصلا به رو خودت نمیاری
- وشما هم چقد از این وضعیت من لذت میبرین !
باپوزخندی گفت:
- پس داری اعتراف می کنی که ضعیفی و ترسیدی.
دوباره پر از خشم شد وداد زد :
- آره من ترسیدم !.....ترسیدم !......خیلیم ترسیدم!......حالا راضی شدی ؛.............اما من برخلاف تو فکر میکنم اگه
نمی ترسیدم اصلا یک دختر طبیعی و نرمال نبودم
#پارت۹۸
لحظه ای سکوت کرد و سپس با لحنی آرامش بخش گفت:
- نگران نباش ،برج چند تا نگهبان داره که امنیت اونجا رو تضمین می کنن، منم تو راه هستم و تا یه ربع دیگه
خونم ،در و از داخل فقل کن وبرو راحت بخواب .
گوشی را که قطع کرد به آرامش رسیده بود . نمی دانست در لحن کلام مسیح چه بود که تا این حد باعث آرامشش
شده است.
نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و به اتاقش رفت مطمئن بود که مسیح تا یک ربع دیگر می اید با اینکه دلش
نمی خواست ولی نا خودآگاه به او اعتماد می کرد .
مسواك زد و لباس خوابش را پوشید و در اتاقش را فقل کرد اما تا آمدن مسیح نمی توانست راحت بخوابد وقتی
صدای باز شدن در و سپس صدای پایی که از پله ها بالا می امد را شنید. از ترس نفسش در سینه حبس شد ولی
وقتی صدای پا وارد اتاق روبرو شد و سپس قطع شد نفس راحتی کشید و لحظاتی بعد به خواب رفت .
*****************************
صبح با صدای آلارم گوشی موبایلش بیدار
شد ،دوش گرفت و پس از تعویض لباس کتابها و لپتاپش را برداشت و
در حالی که شماره نازنین را می گرفت با خیال راحت و فکر اینکه درخانه تنهاست و مسیح بیرون رفته، از اتاق
خارج شد بعد از چند بوق نازنین خواب آلود گوشی را جواب داد وگفت :
- بله !
-سلام ، خوبی گلم !
-آره خوبم ، کله سحری خواب دیدی خیر باشه
-آخه نازنازی من !... اینهمه می خوابی یه وقت باد می کنی می ترکیها
-حالا چی شده اول صبحی سر کیفی ! ....نکنه خبرایی شده
از پله ها پایین امد و روی یکی مانده به آخرین پله نشست و گفت:
-خنگ نشو بدبختی هم سر کیفی داره
-پس بگو امروزم مشکل تازه داری
-مگه تو حلال مشکلاتی
-کی من ! منو چه به این غلطا
-حالا به دل نگیر ، تو عزیز دل خودمی
#پارت۹۹
-اینهمه پاچه خواری و بذار کنار ! جون بکن ببینم دوباره چی شده .
-هیچی ، مشکل کلاسم هنوز حل نشده ، دیروز هر کاری کردم آموزش قبول نکرد کلاسم رو تغییر بدم . می گن
اسامی رو دادن استادا دیگه نمی شه کاریش کرد . مگه اینکه حذفش کنم که اینم امکان نداره یک ترم عقب می
مونم و کلی برنامه هام بهم می ریزه .
-حالا می خوای چه کار کنی .
-امروز ساعت ده نیم باهاش کلاس دارم باید تا قبل از کلاس هر طور شده کلاسم رو تغییر بدم درغیر اینصورت
مجبورم یه ترم این زقلوت)تلختر اززهر( از خود راضی و تحمل کنم
-مطمئن باش آموزش قبول نمی کنه .
-می خوام برم پیش استاد ارجمند ، تو که می دونی اون حاضره بخاطر من هر کاری انجام بده با اینکه دلم نمی
خواست هیچ وقت از او کمک بگیرم ،ولی خوب مجبورم و نمی شه کاریش کرد
-اره اون بیچاره هر کاری می کنه تا به تو نزدیک بشه غافل از اینکه تو نکبت خودتو بدبخت کردی .
-حالا تو هم هی این زندگی کوفتی و تو سر من بکوب ، خودت که خوب می دونی خودم بیشتر از هر کسی دارم
تاوانشو میدم .
-ناراحت نشو ،من که منظوری نداشتم ؛راستی استاد ارجمند دیروز سراغتو می گرفت .
-جدی، تو چی بهش گفتی .
-گفتم کلاسهات با او تداخل داشته مجبور شدی با دکتر محتشم کلاس بگیری .
-خوب کردی ،حالا می رم بهش می گم دوست ندارم سر کلاس محتشم برم یه کاری کن کلاسم با او کنسل بشه .
-فکر می کنی بتونه .
-می دونم هر چی بهش بگم نه نمی گه و همه تلاشش رو می کنه
-پس غرورت چی می شه !
-مجبورم !خودت که می دونی ، در غیر این صورت باید کلاس این خود شیفته عوضی و تحمل کنم .
-امیدوارم موفق بشی .
آهی کشید وگفت :
-با اینکه امسال و خیلی بد شروع کردم اما
امیدوارم تو این مورد موفق بشم ،والا تمام ترم زهرمارم میشه
#پارت۱۰۰
-ساعت چند میای دانشگاه ؟
-همین حالا ،باید تا قبل از کلاسم، استاد ارجمند و ببینم .ساعت دوازده کلاس زبان می بینمت .
-باشه برو .
گوشی را قطع کرد و از جا برخاست و برای خوردن صبحانه وارد آشپزخانه شد اما در آستانه در خشکش زد
مسیح خیلی خونسرد و ریلکس با حرکت اسلو موشن داشت صبحانه می خورد البته بیشتر تظاهر به خوردن می
کرد . مطمئن بود که تک تک کلماتش را شنیده ،مسیح که او را مسخ شد میدید از جابرخاست وبا آرامش گفت:
- بهتره تا قبل از ساعت کلاس من ،کلاست وحتما تغییر بدی در غیر این صورت این زقلوت از خود راضی بلائی سرت
می یاره که از جون خودت سیر بشی
با جراتی ساختگی محکم گفت:
-مطمئن باش اگه مجبور بشم حذفش کنم
اینکار ومی کنم ؛اما پا توی کلاس تو نمی زارم .
روبرویش ایستاد وبا ابروهایی درهم کشیده و اخمی عمیق گفت :
-فکرشو هم نکن که به این طریق برنامه طلاق و یک ترم عقب بندازی .
از اینکه می دید طلاق اینهمه برایش مهم است پراز خشم با چشمانی گستاخ گفت : .
-پس برای اینکه زودتر از شرم خلاص بشی مجبوری منو سر کلاست تحمل کنی و حتی بهم نمره بدی
کیفش را از روی میز برداشت ودر حالی که می خواست از در بیرون برود روبرویش ایستاد و گفت:
-شاید مجبور بشم سر کلاس تحملت کنم اما مطمئن باش یک صدمم بهت نمره نمی دم پس تا دیر نشده برو دست
به دامن همون ارجمند شو .
وقبل از اینکه اجازه دهد او چیزی بگوید ،سریع از مقابلش گذشت واز در خارج شد
افرا که از رفتارش خشمگین بود با عصبانیت
جزوه در دستش را به طرف در پرت کرد و داد زد
- مردیکه روانپریش عوضی !مطمئن باش همین کارو می کنم
دوباره هم به دفتر آموزش رفت ،اما خواهش و التماسهایش ذره ای هم در دل خانم اسدی نفوذ نکرد و حرفش فقط
یک کلام بود
- کاری از دست من برنمی آید
#پارت۱۰۱
وقتی دید عجز و التماسش بی فایده است .
ناراحت وعصبی از آنجا خارج شد و سراغ استاد ارجمند را از بچه ها
گرفت . استاد ارجمند سر کلاس بود و او دلش نمی خواست مزاحم کلاسش شود ؛ پس ناگزیر پشت در کلاس
منتظرش ایستاد .
بعداز مدتی طولانی انتظار نگاهی به ساعتش
انداخت وقت کلاس استاد ارجمند تمام شده بود، اما انگار اصلا خیال
بیرون امدن نداشت .اخلاقش را خوب می دانست و می فهمید که در حال حاضر همه بچه ها روی سرش ریخته اند
و به او اجازه خروج نمی دهند با دلشوره عرض راهرو را می پیمود . ده دقیقه دیگر کلاسش با محتشم شروع می
شد و باید قبل از این ده دقیقه وضعیت کلاسش را مشخص می کرد، در غیر این صورت مجبور بود تا دیر نشده
سر کلاس اوحاضر شود.
در همین لحظه در کلاس ارجمند باز شد و مثل همیشه شاد و سر حال از کلاس بیرون امد ؛با دیدن افرا
با لبخند به طرفش قدم برداشت .افرا هم به طرفش رفت و گفت :
-سلام استاد .
با لحنی گرم وصمیمی سلامش را جواب داد و گفت :
-کم پیدایی خانم ستوده !
با لبخند گفت :
-همین جا هستم نزدیک نیم ساعته پشت در کلاستون منتظر تونم.
-باید خیلی مهم باشه که شما منتظر من باشید . حالا چی شده
-چیزی نیست در مورد کلاسمه.
از خانم ایزدی شنیدم با دکتر محتشم کلاس گرفتی
-آره مجبور شدم کلاسمو با ایشون بگیرم ولی حالا پشیمون شدم و می خوام تغییرش بدم که دفتر آموزش هم
قبول نمی کنه ومی گه مهلت حذف واضافه تموم شده
-خوب حالا چه کاری از دست من برمی آید
-می خوام از شما خواهش کنم این مشکل و برام حل کنید
-اما ما اجازه نداریم توی کار همکارای خودمون دخالت کنیم. خصوصا اینکه این قانون دانشگاست که دانشجو
استاد شوانتخاب کنه نه استاد دانشجو رو
-ولی استاد من مجبور بودم
#پارت۱۰۲
استاد ارجمند با لبخندی گفت :
-دکتر محتشم استاد خوب و با تجربه ایه که
بیشتر دانشجو ها براش سرو دست می شکنند
در همین لحظه دکتر محتشم وارد راهرو شد و در حالی که نگاهش روی چهره خندان ارجمند که به افرا زل زده
بود زوم شده بود به آن دو نزدیک شد افرا با لبخندی روبه ارجمند گفت:
-اما من از اون دانشجوها نیستم .
-بله متوجه ام
دکتر محتشم سلام سردی به ارجمند کرد و از کنار هر دو گذشت . ارجمند به افرا گفت :
-فعلا سر کلاست برو تا ببینم چه کار می تونم برات انجام بدم
-یعنی امیدی هست
-مگه دانشجویی پیدا بشه که بخواد مثل تو از
کلاس من انصراف بده که در اونصورت باید باهم کلاساتون وعوض
کنید
با ناامیدی گفت:
-که فکر نکنم کسی کلاس دکتر محتشم رو به کلاس شما ترجیح بده ..
خودش هم از اینهمه دو رویی خودش حالش بهم می خورد
استاد ارجمند با خنده گفت:
- ولی اون که توی دانشگاه خیلی محبوبه .
-کلاسهاش اینهو حکومت نظامیه .
-خوب هر کسی یه روشی داره ،حالا تا دیر نشده برو سر کلاست .
-باشه میرم ببخشید که مزاحمتون شدم .
باخنده گفت:
-باشه می بخشم ، اما من وقتی چهره بشاش شما رو می بینم بیشتر خستگیم از تنم بیرون می ره
لبخند تلخی زد و از او خداحافظی کرد خوب
منظورش را گرفته بود . با اینکه او مرد ایده الش نبود ولی فکر می
کرد اگر در شرایط مشابهی با مسیح بود حتما او را انتخاب می کرد چرا که مطمئن بود استاد ارجمند عاشق اوست
و تحمل عشق یکطرفه او را بر زندگی زجر اورش ترجیح می داد
🍃❤️
دوست داشتم،
معلّمِ املایِ تو بودم...🥰
و " دوستَت دارم " را املاء بگویم ...
و هی بپرسم تا کجا گفتم ؟
تو بگویی " دوستَت دارم " 🙃
فروغ فرخزاد
#عاشقانه
#همسرداری
#پروفایل
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
https://eitaa.com/romankadeh
🌈🍃❤️
خدایا من خیلی حسودَم😍
تویِ چشمِ بقیه اونو مثل قورباغه نشون بده😅
#عاشقانه
#خنده
#متن_زیبا
آدرسِ کانالِ قشنگمون👇😍
🍃 https://eitaa.com/romankadeh ❤️
🍃❤️
تُ مِثل خرمالوهای رسیده و عطر نارنگی هستی😍🍊
یا مِثـل عـطرِ دارچـینِ چـایی های عـصرونه ای🥰☕️
حتی مِثل بارونِ پاییز و عـطرِ عـودی❣️🌧
می بینی؟!😍تو در عینِ سادگی،همینقدر زیبا و خواستنی هستی❤️😍
#عاشقانه ❤️
#همسرداری 😍
#متن_زیبا
آدرسِ کانالِ قشنگمون👇😍
🍃 https://eitaa.com/romankadeh ❤️
🍃❤️
دلَم میخواد یه چیزایی رو بگم که هیچوقت بِهِت نگفتم...❤️
(بیاین نذاریم دیر بشه...حرفامونو بزنیم به هم...🙂)
#عاشقانه
#همسر
#دوستت_دارم
آدرسِ ڪانالِ قشنگمون👇✿◕ ‿ ◕✿🍃
⚘️ https://eitaa.com/romankadeh ❤️