eitaa logo
رمـانکـده مـذهـبـی
4هزار دنبال‌کننده
198 عکس
4 ویدیو
51 فایل
(•●﷽●•) ↻زمان پارت گذاری شب ساعت 20:00 الی21:00 ↻جمعه پارت گذاری نداریم ناشناس↯ @nashenas12 ●•تبلیغات•● @tablighat_romankade برای جذاب کردن پروف هاتون↻ @Delgoye851
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـانکـده مـذهـبـی
👹رمان اعتقادی و امنیتی #نقاب_ابلیس👹 🌟قسمت #سیزده (مریم) دستم را می‌گیرد و می‌فشارد؛ انگار که بخو
👹رمان اعتقادی و امنیتی 👹 🌟قسمت (الهام) از این ده تا سایت و وبلاگ، هشت تایشان فیلتراند و آن دوتای دیگر هم بعید نیست همین روزها فیلتر شوند. محتوای‌شان بیشتر حول محور سکولاریسم (دین جدای سیاست) می‌چرخد، اما برعکس تصورمان حرفی از پلورالیسم نمی‌زنند. هر کدام هم درباره یک دین‌اند. دوتا درباره ، یکی درباره ، دوتا درباره ، یک وبلاگ هم درباره است. البته عقاید یکی از اساتید سکولار درباره اسلام که الان خارج از کشور زندگی می‌کند! این استاد محترم، طبق یک پژوهش(رنجبران، داود/ جنگ نرم/ 1388/ انتشارات ساحل اندیشه تهران/ صفحه 55)، در دوره اول اصلاحات با مطرح کردن 59شبهه، نفر اول شبهه افکنی را به خود اختصاص داده و در دوره دوم با چهل و دو شبهه، رتبه دوم را کسب کرده! از چهار سایت دیگر، سه تا درباره عرفان‌های شرقی و بودا و هندوئیسم است و فقط یک سایت درباره بهاییت است. این یعنی می‌خواهد این‌طور جلوه دهد که ما مختاریم هر دینی که بخواهیم را انتخاب کنیم. از تحلیل حرف‌هایش در کنار آموزه‌های بهاییت، به این نتیجه می‌رسیم که هدف اصلی‌اش هم بوده. مریم خودش را روی پشتی صندلی رها می‌کند و با چهره‌ای درهم کشیده، می‌گوید: - الهام، میگم این داره لودری میره جلو گند می‌زنه به عقاید مردم! چه کنیم؟ خودم هم آشوب شده‌ام؛ اما سعی دارم خود و مریم را دل‌داری دهم: -نه، بالاخره مردم عقل دارن. می‌فهمن حرفاش فقط ظاهر قشنگ داره. همانطور که به زمین خیره شده، می‌گوید: -آخه تو که نمی‌دونی... این یه روانشناس بالفطره‌ست. خوب بلده چطور مغز آدما رو بشوره! جوونا راحت جذب اخلاقش میشن. دیگه نمی‌تونن فکر کنن یه درصد ممکنه حرف اشتباه بزنه! فکری در ذهنم جرقه می‌زند: -مریم، کتاب بدیم... بریم در خونه‌ها، توی مسجد... کتاب بدیم... مسابقه کتاب‌خوانی‌ام می‌ذاریم... خوبه؟ مریم ناامیدانه نگاهم می‌کند: - با کدوم پول؟ -دوتا خیّر پیدا می‌کنیم از مردمم پول جمع میشه. خودمونم می‌ذاریم رو هم، بالاخره جور میشه... -چه کتابی تو فکرته؟ -سایه شوم... خوبه؟ لب‌هایش را برهم می‌فشارد: -خوبه! 🇮🇷ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، تحلیلی موشکافانه در رابطه با فرقه های ضاله به ویژه تشیع انگلیسی ✍️با ما باشید ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت سر به بلند مى کند و مى گوید: _خدایا پناه بر تو از شر دشمنان اهل بیت ، گواه باشد که من از آل محمد مى جویم. سپس صورت اشکبارش را بر پاهاى امام مى گذارد و مى پرسد: _آیا راهى براى توبه و بازگشت هست ؟ امام مى فرماید: _✨آرى ، خداوند توبه پذیر است. پیرمرد که انگار از یک کابوس وحشتناك شده است و جان و جوانى اش را دوباره پیدا کرده ، را به زمین مى اندازد و همچون جنون زده ها مى دود و فریاد مى کشد: _مردم ! ما فریب خوردیم. اینها نیستند. اینها پیامبرند، اینها؛ دشمنان خدایند، دشمن خداست. آن پیامبرى که در اذانها شهادت، به رسالتش مى دهید، پدر اینهاست. توبه کنید! جبران کنید! برگردید! که از لحظاتى پیش ، کمر به قتل پیرمرد بسته و به او پرداخته ، اکنون به پیرمرد مى رسد و با شمشیرى میان سر و بدن او فاصله مى اندازد،... آنچنانکه پیرمرد چند گامى را هم بى سر مى دود و سپس بر زمین مى افتد.... مردم، مردمى که شاهد این صحنه بوده اند، بیش از آنکه و متنبه شوند، مرعوب و مى شوند. بیش از این ، نگاه داشتن کاروان مصلحت نیست... کاروان را در زیر بار سنگین به سمت قصر یزید، حرکت مى دهند. 🏴پرتو شانزدهم🏴 ، همه اعیان و و بزرگان و و و را براى شرکت در این جشن بزرگ دعوت کرده است... را به انواع زینتها و گوناگون تدارك دیده است . پیداست که یزید به زندگى خود، دست یافته است.... یزید به هنگام شنیدن خبر ورود کاروان سرها و اسرا، در حین مستى وسرخوشى، ناگهان ناله شوم کلاغها را مى شنود و با خود آنچنان که دیگران بشنوند، زمزمه مى کند: _در این هنگام که محمل شتران رسید و آن خورشیدها بر تل جیران درخشید، کلاغ ناله کرد و من گفتم : چه ناله کنى ، چه نکنى ، من طلبم را وصول کردم و به آنچه مى خواستم رسیدم. هم اکنون نیز، با و تبختر بر تخت تکیه زده است و ورود کاروان شما را مى کند.... او که خود را براى این کاروان و دم و دستگاه خود به کار گرفته است،... اکنون به تماشاى و خود و و خوارى نشسته است. همه اهل کاروان را از بزرگ و کوچک ، با به یکدیگر بسته اند. یک سر طناب را برگردن سجاد افکنده اند و سر دیگر را به بازوى تو بسته اند.... طناب دیگر از بازوى تو به دستهاى سکینه... و طناب دیگر و دست دیگر و بازوى دیگر... و اهل کاروان به گونه اى به هم شده اند.... که اگر کسى و یا برود، را با خود و اسباب و شود.... به مجلس، رو مى کند و به یزید و با لحنى آمیخته از و و مى گوید: _✨اى یزید! گمان مى کنى که اگر رسول خدا ما را در این حال ببیند، چه مى کند؟! با همین امام ، حال مجلس مى شود.... یزید فرمان مى دهد... که بند از دست و پاى شما و غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام ، باز کنند.... یزید در دو سوى خود امرا و بزرگان را نشانده است.... براى شما جایى درست مقابل خویش ، تدارك دیده است.... و سرها را در طبقهایى پیش روى خود چیده است.... و تا مى توانند مى برند... و به درون هم مى خزند... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 #رمان_واقعی_مفهومی_
🌴بِــسْـمِـ الـرَّبِ الزّینَــب.س. 🐎سَــلامٌ عَلی قَــلبِ الزِینَبِ الصَّبــور 🌴 🐎 🌴قسمت رو مى کند به یزید و مى گوید: _واى بر تو اى یزید! هیچ مى دانى چه کرده اى و چه مى کنى؟ به خدا قسم من بودم که بر همین لب و دندانى که تو چوب مى زنى ، بوسه مى زد و خودم شنیدم که درباره او و برادرش حسن، مى فرمود: (شما هر دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد قاتلان شما را و لعنتشان کند و مقیم دوزخشان گرداند که بد جایگاهى است.)(40) یزید از این کلام ابوبرزه اسلمى ، افزونتر مى شود.... و فرمان مى دهد که او را کشان کشان از مجلس بیرون ببرند. و او در آن حال که توسط ماموران بر زمین کشیده مى شود به یزید مى گوید: _بدان که تو در قیامت با محشور مى شوى و صاحب این سر، با محمد(صلى الله علیه و آله وسلم) برادر که همیشه از و یزید بوده است، فى البداهه این دو بیت را براى یزید مى خواند: _آنان که در کربلا بودند، در خویشاوندى نزدیکترند از ابن زیاد که به دروغ، خود را جا زده است.آیا این درست است که نسل سمیه مادر بدکاره ابن زیاد به شماره ریگ بیابانها باشد و از دختر رسول االله، نسلى باقى نماند؟!(41) یزید، را که در دست دارد، به سوى او مى کند و فریاد مى زند: _ببند دهانت را. یحیى به اعتراض از جا بلند مى شود و به قهر مجلس را ترك مى کند و به هنگام رفتن فقط مى گوید: _دیگر در هیچ کار با تو همراهى نخواهم کرد. ، پیر مردى است از بزرگ که یزید براى به رخ کشیدن قدرت خود، او را به این مجلس ، دعوت کرده است. اما اکنون شنیدن تو و دیدن یزید، او را دچار و شگفتى کرده است.... رو مى کند به یزید و مى پرسد: _آیا این سر، واقعا سر فرزند پیامبر شماست و این کاروان، خاندان اویند؟! یزید مى گوید: _آرى ، اینچنین است. راءس الجالوت مى پرسد: _به چه جرمى اینها کشته شدند؟ یزید پاسخ مى دهد: _او در مقابل حکومت ما قد برافراشت و قصد براندازى حکومت ما را داشت. راءس الجالوت ، بهت زده مى گوید: _فرزند پیامبر که به حکومت ، است. پس از پشت به پیامبر مى رسد و مردم به سبب این اتصال ، مرا گواهى مى دارند، خاك قدمهاى مرا بر چشم مى کشند و در هیچ مهم ، و و دستور من عمل نمى کنند.... چگونه است که شما را به فاصله مى کشید و به آن مى کنید؟ به خدا قسم که شما بدترین امتید. یزید که همه اینها را از چشم خطا به تو مى بیند،... خشمگین به تو نگاه مى کند و به او مى گوید، اگر پیامبر نگفته بود که : _اگر کسى، نامسلمانى را که در پناه و تعهد اسلام است بیازارد، روز قیامت دشمن او خواهم بود.(42) هم الان دستور قتلت را صادر مى کردم. راءس الجالوت مى گوید: _این کلام که خود توست. اگر شما دشمنى کسى خواهد بود که معاهد نامسلمان را بیازارد، با تو که اولاد او را کشته اى و آزرده اى چه خواهد کرد؟! من به چنین پیامبرى . و رو مى کند به سر بریده امام و مى گوید: _در پیشگاه جدت باش که من مى دهم به خدا و محمد (صلى الله علیه و آله و سلم). یزید دندان مى ساید و مى گوید: _عجب! به دین اسلام وارد شدى. من که پادشاه اسلامم ، چنین مسلمانى را نمى خواهم. و فریاد مى زند:... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب #از_کرونا_تا_
🍃🍃🍃💫اَللّٰهُمَّ💫🍃🍃🍃 🍃🍃💫عَجِّل💫🍃🍃 🍃💫لِوَلیِکَ الفَرَجْ💫🍃 🕋فصل دوم 🕋رمان جذاب 🕋قسمت ۴۱ و ۴۲ سیزده رجب هم با تمام شادیها وغمهایش به سر رسید.. شادی از عید مسلمین وتولد مولایم علی ویادآوری ترک خوردن دیوارکعبه وغم برای نبود پدر فرزندانم...... جهان پر از آشوب وجنگ و درگیریست،وضع سوریه هنوز اسف‌انگیز است وهزاران نفر در زیر آوارها مدفون شدند و هم اینک ساعت موعود وطبق چند شب گذشته دست به دعا برداشتیم تا بطلبیم آنچه را که سالها غافل از او بودیم.🤲😭 جالب است که کاربران مجازی وغیرمسلمان از بعضی شیعه ها پیگیرترند وهرشب پیام میدهند که راس ساعت, منجی را از خدا خواستنه‌اند و از من بیچاره میخواهند که به آنها اطمینان دهم منجی ,روزهای آینده در برابر چشمان جهانیان است. خبری که امروز در تلویزیون و صفحه‌های مجازی دست به دست میشد میخکوبم کرد, صبح امروز پانزدهم رجب ,عده‌ای سوءاستفاده‌گر ,از اوضاع نابسامان سوریه, استفاده میکنند وبا گروهی به سرکردگی مردی به نام عثمان,علم دادخواهی و عدالت‌طلبی را برمیدارند وبه مقر دولت سوریه حمله میکنند وگویا دولتیان راقتل‌عام میکنند,بعضی اخبار از کشته شدن بشاراسد خبر میدهد. نمیدانم چقدر صحت دارد ,اما همه جا این خبر دهان به دهان میشود,هنوز هیچ کس از سردرمداران و شیاطین عکس‌العملی نشان نداده اند... تا سخنان این عثمان و گروهش را نشنوم نمیتوانم بگویم که پشت این علم عدالت‌خواهی چه نهفته است اما مردی که در اوضاع نامناسب کشورش ,دولت را از پا درمیاورد نباید نیت خیرخواهی داشته باشد.... اخبار جدیدی از سرتاسر جهان میرسید و همه خبر از واقعه‌ای بزرگ میداد, اول صبح بود,با کمک زهرا بساط صبحانه را جمع کردم ومیخواستم ظرفها رابشورم,در همین حین کلیپی که برایم رسیده بود را دانلود کردم ودرحالی که ظرفها را میشستم, گوشی را گذاشتم روی بلندگو تاصدای کلیپ را هم بشنوم. انگار قسمتی از سخنرانی همین عثمان که درسوریه قیام کرده،بود.... با دقت گوش کردم, چه حرفهای قشنگی میزد,حرف از زنده کردن احکام اسلام,حرف از عدالت میزد ومیگفت: _بیایید به ما بپیوندید با ما بیعت کنید تا دنیا را به بهشتی زیبا تبدیل کنیم... چقدر حرفهایش اغوا کننده وآشنا مینمود, آره درسته، دقیقا حرفهای دولت اسلامی عراق وشام یا همان داعش رامیزد ,زمانی که موصل را فتح کردند ومرکز حکومتشان نمودند, دقیقا همین حرفهارا بلغور میکردندو به خورد ملت میدادند وباهمین وعده‌ها عده‌ای راهمراه خود کردند وچه سرها نبریدند و چه کودکانی را نابود نکردند وچه جنایت‌ها که مرتکب نشدند, با شنیدن این حرفها ,شکم تبدیل به یقین شد که این عثمان ,حاکم خود خوانده شام از طرف و حمایت میشود . دستهایم را پاک کردم ودوباره کلیپ را از اول ,آوردم تا تصویرش را هم ببینم. مردی که پرچمی سرخ رنگ کنارش آویزان بود, خدای من ,هرچه بیشتر دقت میکردم و به تصویر این مرد زل میزدم ,مطمئن‌تر میشدم....درسته....خودشه.....باورم نمیشد.... 💫ادامه دارد .... 🕋نویسنده ؛ طاهره سادات حسینی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛
رمـانکـده مـذهـبـی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان سامری_در_فیسبوک💖 قسمت ۲۹ و ۳۰ _و برعکس به استقبال آن میروند و این برای ما یک زنگ خطر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان سامری_در_فیسبوک💖 قسمت ۳۱ و ۳۲ و بعد از تعارفات معمول هر دو روی مبل چرمی قهوه ای رنگی روبه روی هم نشستند، روی میز شیشه ای کوچکی که در وسط قرار داشت، ظرفی میوه و پارچی از شربت نارنجی رنگ وجود داشت. مایکل که برخوردش بسیار دوستانه بود، ساق دستش را روی دستهٔ مبل قرار داد و همانطور که تیپ همبوشی را در کت و شلوار خاکستری رنگ با پیراهن سفید نگاه میکرد، گفت: _چه خبر آقای همبوشی؟ همه می گویند که اسم کمال عبد الناصر بدجور دهان به دهان میچرخد! آفرین، من خیلی خوشحال شدم از این موضوع، البته همین انتظار هم از تو داشتیم چون طبق تحقیقات ما و پیشینه تان، شما مرد این کار و ماموریت سخت بودید. همبوشی گلویی صاف کرد و گفت: _شما لطف دارید من تمام تلاشم را می کنم تا به بهترین وجه این کار را انجام دهم، اما دلیل این ملاقات چه چیزی میتواند باشد؟! با توجه به اینکه کلاسهای آموزشی تقریبا به اتمام رسیده ،یعنی وقت مأموریت من فرا رسیده؟! مایکل قهقهٔ کوتاهی زد و گفت: _همبوشی! هنوز هم که عجول هستی.. صبر کن، دلیل این ملاقات را خواهی فهمید، اما هنوز راه درازی تا شروع مأموریتت مانده، هنوز آموزشهای عملی دیگری باید ببینی تا وقتی که آغاز به کار کردی، همه جانبه معلومات داشته باشی و بفهمی در موقعیت‌های مختلف چه کار کنی، این جلسه، یک جلسهٔ توجیهی برای شما هست تا کنفرانسی را که قرار است اجرا کنی به بهترین نحو انجام شود.. همبوشی نفسش را آرام بیرون داد و گفت: _که اینطور...بفرمایید، بی صبرانه منتظرم که بدانم چه میخواهید بگویید.. مایکل دو تا لیوان روی میز را پر از شربت کرد و همانطور که به همبوشی تعارف میکرد گفت: _ببینید امروز میخواهم بخشی از برنامه کارمان را برایت توضیح دهم، ما نباید بدون نقشه پیش برویم، برنامه ها را قدم به قدم و با حوصله جلو میرویم تا به موفقیت برسیم... باید به شما بگویم در ابتدای راه که طلوع مکتب توست، شما به عنوان فرستاده ای از جانب امام دوازدهم شیعیان پا به میدان میگذاری و ادعا میکنی که برای ظهور منجی دنیا، باید از شیعیان بیعت ستانده شود، در این مرحله با توجه به احادیثی که درباره ظهور آمده است میتونیم برای شما کنیم، مثلا در خیلی از منابع شیعی از ظهور سه مرد در هنگام ظهور نام برده یکی سید یمانی، یکی سید خراسانی و یکی هم سفیانی سفیانی که از نظر شیعیان مغضوب و مطرود است میماند سید خراسانی و سید یمانی، سید خراسانی به دلیل اینکه فارس هست رد میشود، پس گزینه سید یمانی میماند که آنهم با تبلیغات گسترده به شما تعلق میگیرد. در این لحظه همبوشی که با دقت به حرفهای مایکل گوش میداد، گفت: _سید یمانی که مشخص هست از سادات میباشد و جد او به پیامبر میرسد در صورتی که ما در کل قبیله مان یک نفر سادات هم نداریم... مایکل سری تکان داد و‌گفت: _شما درست توجه نکردید، گفتم که شخصیت سازی میکنیم، شما در ابتدا به عنوان قاصد امام مهدی قد علم میکنید و بعد که حلقه مریدانتان تشکیل شد ادعا میکنید که فرزند با واسطهٔ امام هستید، بعد از ان به راحتی میتوانید عنوان کنید که سید یمانی که در روایات امده است، شما هستید و ما هم چنان میکنیم که وقایع روز آنچنان پیش رود که با ادعاهای شما جور باشد و پس از این ادعا کار اصلی شما شروع میشود، از کتابهایی که با دقت و تحت نظر پژوهشگران نوشته شده با نام شما پرده برداری میشود، کتاب هایی که برای مانند معجزه میباشند و البته علما میتوانند جعلی بودن بعضی روایات آن را تشخیص دهند که برای آن هم راهکار داریم.! همبوشی لیوان شربت را برداشت و همانطور که به دهانش نزدیک میکرد گفت: _یعنی ادعاهای من همین جا پایان می یابد؟! مایکل ابروهایش را بالا داد و‌گفت: _نه! این اول راه است، شما با توسل به کتاب «وصیت مقدس» و حدیث جعلی دوازده مهدی باید ادعای امامت کنید، امام سیزدهم، جانشین مهدی موعود، البته باید بگویم برنامه ای که ما چیده ایم اینگونه هست و باتوجه به رخدادهای روز جامعه قابل تغییر و جابه جایی هست، شما باید در تمام مسیر با ما هماهنگ باشید و کارشناسان ما بهترین برنامه را در زمان های خاص به شما ارائه می کنند. احمد همبوشی لیوان شربت را یک نفس سر کشید و گفت: _خیلی هم خوب و زیرکانه... مایکل سری تکان داد و با خود فکر میکرد عجب انتخاب درستی داشته اند، کسی را انتخاب کرده اند که قدرت درک و شعورش کمتر از هر موجودیست و مانند بُز حرف گوش کن و سر به راه است.. نویسنده؛ طاهره‌سادات حسینی ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━┓ @romankademazhabe ┗━━─━━━━⊰✾✿✾⊱━┛ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸