⁉️ #تاحالا_به_این_فکر_کردین که شاید اون آقایی که توی دعای ندبه، بهتون چای تعارف کرد، امام زمان بوده باشه؟!
#تلنگر_مهدوی
#امام_زمان
فرمودهـ ڪهـ↯
فقط یکـ بار کافیـ استـ
از تہ دلـ خُـدآ رو صدا کنید♥️
دیگر مالـ خودتانـ نیستید
مالِـ او مے شوید😌
#شهیدامیرحاجامینے
#خدا_جانمـ 🦋
😊لطفا لبخند بزنید 😊
دختر کوچکی هر روز پیاده
به مدرسه می رفت وبرمی گشت.
آن روزصبح هوا رو به وخامت گذاشت وطوفان ورعدوبرق شدیدی درگرفت.
مادرکودک نگران شده بود که مبادا دخترش از طوفان بترسد، به همین
جهت تصمیم گرفت با اتومبیل
خود به دنبال دخترش برود.
در وسط های راه، ناگهان چشمش
به دخترش افتاد که با هر رعد
و برقی می ایستد به آسمان
نگاه کرده ولبخند می زند!!!
زمانی که مادر از او پرسید چه
کارمی کنی؟ دخترک پاسخ داد:
من سعی می کنم صورتم قشنگ
به نظر بیاد،چون خدا داره
از من عکس می گیره...!!!
در هنگام رویارویی
با طوفان های زندگی،
لبخند را فراموش نکنید!
خداوند به تماشا نشسته است ...
#مطالعه #کتاب #کرونا #هفته_ی_کتابخوانی
هدایت شده از ▫
🌿🌿🌿🌿🌿🌿♥️🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ای مولا و صاحب ما♥️🌿
کمکم کن تا درهیاهوی این زندگی مادی و مجازی گمت نکنیم♥️🌿
🌿🌿🌿🌿🌿🌿♥️🌿🌿🌿🌿🌿🌿
#مطالعه #کتاب #کرونا #هفته_ی_کتابخوانی
گفتهاند: زُهد این است که هرچه حواسِ تو را
از خدا پرت میکند رها کنی؛ و اگر رها کردی و سودش به دیگری رسید؛ پشیمان نشوی..!
#راه_برگشت🌱
🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°پـس چـرا
بـه نـبـودنـت
عـادت نـمیکنـم... :)♥️
[به وقت دلتنگی]
#سیدرضانریمانی
#حاج_قاسم
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_پنجاه_یکم صو
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_پنجاه_دوم
دوباره صدای پای شهروز باعث میشود سرم را بر گردانم .
شهروز با قدم هایی آهسته به سمت من در حال حرکت است .
با استرس از سوگل میپرسم
+شهروز برای چی اومده ؟
_اومده پاتو معاینه کنه
میخواهم دلیلش را از سوگل بپرسم که یاد حرف های شهریار می افتم . گفته بود شهروز لیسانس پرستاری دارد .
سریع دستم را رو به شهروز دراز میکنم و محکم میگویم
+جلو نیا .
شهروز ابروهایش را در هم میکشد و با تعجب میگوید
_چرا ؟
برای چند لحظه می ایستد و در فکر فرو میرود و تازه میفهمد دلیل حرفم چیست .
لبخند مرموزی گوشه ی لبش جا خوش میکند و سریع تر از قبل به سمتم می آید .
این بار بلند تر و قاطع تر میگویم
+گفتم جلو نیا .
بدون توجه به حرفم به راهش ادامه میدهد .
این بار با صدای که بیشتر به جیغ شباهت دارد میگویم
+خوب گوش کن ببین چی دارم میگم . دستت بهم بخوره جیغ میزنم .
شده پامو قطع میکنم ولی نمیزارم تو بهش دست بزنی .
شهروز پوزخندی میزند و با کنایه میگوید
_چون تعصب داری این ها رو میگی ؟
با خشم میگویم
+نه چون ذات کثیف تو رو میشناسم .
میترسم یه بلایی سرم بیاری چون از من بدت میاد .
اگر هم بلایی سرم نیاری پس فردا منتشو سرم میزاری .
سجاد و سوگل بهت شده نگاهشان بین من و شهروز در چرخش است .
شهروز اخم غلیظی میکند . پا تند میکند و به سمت من می آید .
برای یک لحظه از شدت ترس بدنم شل میشود .
قبل از اینکه شهروز به من برسد سجاد سریع جلویش می ایستد ، دست هایش را روی شانه ی شهروز میگزارد و آرام به عقب هدایتش میکند .
اما انگار شهروز نمیخواهد کوتاه بیاید ، دست سجاد را پس میزند .
شهروز میخواهد حرفی بزند که سجاد زیر گوسشش چیزی زمزمه میکند .
نمیدانم چه گفت اما هر چه که ببود آتش شهروز را خاموش کرد .
سجاد بازوی شهروز را میگیرد تا او را همراه خود ببرد .
🌸🌿🌸
《ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود》
سعدی
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_پنجاه_سوم
سجاد با زوی شهروز را میگیرد تا اورا همراه خود ببرد .
شهروز در آخرین لحظه نگاه غضبناکی به من میکند و با صدایی دورگه میگوید
_مطمئن باش تقاص تک تک کاراتو ازت میگیرم .
سجاد زیر لب ( لا اله الا الهی ) میگوید و همراه شهروز دور میشود .
این دومین بار بور که شهروز را انقدر عصبانی میدیدم .
شهروز آدمی نبود که بی گدار به آب بزند ، همیشه قبل از اینکه حرفی را بزند خودش را برای جواب های طرف مقابل آماده میکرد .
بخاطر همین ویژگی اش بود که در بدترین شرایط فقط خونسرد نگاهت میکرد .
هم خونسرد بودنش ترسناک است و هم عصبانیتش وحشتناک است .
نمیدانم با وجود ترسی که از شهروز دارم چرا انقدر در برابرش با جسارت رفتار میکنم .
سرم را تکان میدهم و سعی میکنم دیگر به شهروز فکر نکنم .
سرم را که به سمت مخالف برمیگردانم سوگل را میبینم که بهت زده به من خیره شده است .
انگار زبانش بند آمده .
لبخند کوچکی میزنم و خطاب به سوگل میگویم
_من با شهروز دعوام شده تو چرا ترسیدی ؟
سوگل به خودش می آید و لبش را به زور به لبخند میکشد . انگار هول کرده است
_نه نترسیدم فقط انتظار همچین اتفاقی رو نداشتم .
سعی میکند بحث را عوض کند
_پات بهتره ؟
آنقدر ذهنم درگیر شد که به کلی پایم را فراموش کردم
+آره دردش یکم آروم شده .
با شنیدن صدای پایی سر برمیگردانم .
سجاد را میبینم اما خبری از شهروز نیست . چشم میچرخانم که متوجه میشوم شهروز دارد از تپه بالا میرود .
سجاد نگاه پر مفهومی به من میکند .
انگار حس من را درک میکند . بلاخره او هم مار گزیده است و چند باری کنایه های تلخ شهروز را تحمل کرده است .
رو به سوگل میگوید
_من بهت گفتم شهریار رو بیار چرا شهروز رو آوردی ؟
سوگل خجالت زده سر به زیر می اندازد
+شهریار رفته بود وسایل رو از ماشین بیاره نبود
سجاد یک تای ابدویش را بالا میدهد
_اولن شهریار نه و آقا شهریار . دومن باید با من مشورت میکردی .
ولی حالا کاریه که شده عیب نداره .
سوگل بیش از قبل خجالت میکشد . خون به گونه هایش میدود و سرخ میشود . چشم هایش را از سجاد میدزدد که مبادا چشم هایش راز عشقش را فاش کنند .
سجاد دوباره موبایلش را از جیبش بیرون میکشد و از ما دور میشود .
🌿🌸🌿
《گر تو گرفتارم کنی ، من با گرفتاری خوشم
ور خوار چون خارم کنی ، ای گل بدان خواری خوشم》
ابوالقاسم حالت
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از تبلیغات گسترده پایتا
✍ برای اولين بار در کشور آموزش طب سنتی ایرانی با ارائه گواهی معتبر از دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله الاعظم(عج)
💻بصورت مجازی و دوره های عملی با حضور در دانشگاه
💠 این کانال مستقیما با اعمال نظر دبیر محترم شورای راهبردی طب ایرانی دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله و مشاور طب سنتی درمانگاه بقیةالله اداره میشود.
✅برای دریافت اطلاعات بیشتر و نحوه ثبت نام به لینک زیر رجوع کنید👇
https://eitaa.com/joinchat/3106734144C23be757616
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✳آموزش طب سنتی ایران و سبک زندگی سالم با اعطای گواهی دانشگاه علوم پزشکی بقیةالله (عج)
🇮🇷 @tebbeiran
🌱این کانال توسط پزشک و دکترای تخصصی طب سنتی با نظارت مدیریت آموزش مداوم و گروه طب ایرانی دانشگاه اداره میشود.
💠کانال دیگری نداریم.
https://eitaa.com/joinchat/3106734144C23be757616
هدایت شده از ▫
🌷🍃
•• گوشھ گیـراڹ
زود در دلها تصرف مۍڪنند...
بیشتَر دِل مۍبَرَد خالۍ ڪھ بَر
ڪُنجِ لب است...
•🌱• #کرونا #کتاب #مطالعه
•🌱•[ #اللھمعجݪلولیڪالفࢪج ]
🌷🍃