هدایت شده از کانون تبلیغاتی VIP فجر
🔆مجموعه حجاب بنی فاطمی🔆
👇🏻تقدیم میکند👇🏻
📣با خرید به صرفه #چادر مشکی، از تولید کننده ایرانی حمایت کنید💪🇮🇷
🔴جنس عالی و با کیفیت🔴
🔴قیمت های تخفیف خورده🔴
🔴همراه رضایت مشتریان🔴
👈به همراه هدایای متبرک و بسیار ارزشمند از مشهد الرضا (ع)😍😍
💯 تنوع بالا چادر مشکی 💯
🇮🇷ارسال به سراسر کشور👇
https://eitaa.com/joinchat/945946682Cf0a6b526bb
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
روی چادرمشکی🌑بزنسورپرایزه👌👇
🌑
🌑
🌑
🌑
🌑♦️♦️♦️
🌑🌑🌑🌑🌑🌑⚫️
🌑 🌺 🌑🌑
🌑 🌺
⚫⚫️🌑🌺🌑🌑
🌺 🌺 🌺
🌺 🌺 🌺 🌺 🌺
🌺 🌺 🌺 🌺
🌺 🌺🌺 🌺🌺🌺🌺
🌺 ♦️♦♦️
گردان دختران محجبه جوین اجباری🎁☝️
#چـــــآدُرآنـــــه
•چادر بهانہ ایسٺ ڪہ دریایت ڪنند
• معصوم باش تا پُرِ زیبایت ڪنند
•چادر بدونِ حُجب و حیا تڪہ پارچہ سٺ
این سہ قرار هسٺ ڪہ زهرایت ڪنند✨
#ریحانه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⟮✾💛✾⟯
تویــے
کهـنابترینفصلهرکتابمنــے!
#دخٺࢪونھ💚
•♥️🌸•
میگفت:
وقتےهمهچۍواست
تیرهوتارمیشه...(:
خــداروباایناسمصدابزن:
[یانورَڪُلِّنور..]
خداهمونموقعمیرسه🙃💗
#الله🌱
̑j̑̑ȏ̑ȋ̑n̑
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📩
◄ #ڪـــــلام_شهـــــید
🍁شهـــــید چمـــــران:
من دنیا را #طــلاق دادم خدای
بزرگ مرا در آتش عشق سوزاند
و مقـیاسها و معیارهایجدید بر
دلـم گــذاشـــت و خواسته های
عادیو مادیو شخصی درنظرم
حذف شد.
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
+ بهار به سمانه و ستاره و فرانک هم گفتی راستی مریم و زهره هم یادت نره یه وقت😱
- آره عزیزم به همه گفتم😁 روسری های فروشگاه حجاب الزهرا (س) مفته نمیزارم از دستمون بره😅 به همه گفتم برن بخرن
+ آره واقعا مفته قیمت بازار ۱۵۰ هزار، تو فروشگاه میده ۷۹ هزار فقط😳 قیمت پارساله 😍
- بله به همه باید خبر بدیم برن بخرن حیفه، تو این گرونی یه منصف ارزون فروش پیدا شده بی بهره نمونیم☺️
+آره لینک کانالشو میدم به همه بدید استفاده کنن دمه عیدی 👇👇 جانمونه کسی👏
https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
خانومای شیک پوش😍 ست کیف و روسری برای عید براتون آوردم👏 بزنید روی 👇ست کیف و روسری👇که بهترین ها منتظرتونن با بهترین قیمت🤩👏👇
ـ🔴
ـ 🔴
ـ 🔴
ـ 🔴 🔵
ـ 🔴
ـ 🔴 🔴🔴
ـ 🔴 🔴 🔴 🔴 ســـتـــــ 🔴
ـ 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
ـ و روســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرے
ـ 🔵🔵
حکایت
🔹گویند:ملا مهر علی خویی، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک گردو با هم دعوا میکنند.
به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد.
یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا میکردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
📝
ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت
بزرگی میگفت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود
بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ،پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ،خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟
خدایا گناه ڪردیم
بعدش توبه ڪردیم
دوباره گناه ڪردیم
دوباره توبه ڪردیم
هی گناه...هی توبه
ولے خدا♥️...؟! خودت گفتی؛
[ #صدبااااار اگرتوبهشڪستۍبازآ... ]