eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
721 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
💚❤💚❤💚❤💚❤💚 💜🌸 💜🌸 قسمت از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی چشمام رنگ دیگه ای گرفته بود، احساس می کردم دیگه معصومه سابقِ خودخواه نیستم،😇 احساس می کردم دنیا پیچیده تر از این حرفاست و چیزای زیادی تو این دنیاست که ازش .. احساس می کردم پر شدم از بغض های تازه..😢 پر از بغض یا شایدم خالی .. خالی از زرق و برق این دنیا .. حالم جوری بود که پای رفتن به خونه نداشتم .. سمت خیابون اصلی راه افتادم و فقط به مامان پیام دادم " من دارم میرم 🌷گلزار🌷 ..تا یه ساعت دیگه میام خونه " . . 🌹حال و هوای گلزار و عطر بهشتی شهدا حال و هوامو عوض کرد، 🌹 بدجور محتاج این هوای پاک گلزار بودم، کنار تنها جایی بود که به آرامش عمیقی می رسیدم، کنار شهدا می تونستم برای یک لحظه هم که شده رو تجربه کنم، کنار شهدا بوی پاکی میومد .. قدم زنان درحالیکه برای مرده ی خودم فاتحه می خوندم کنار 🌷بابا🌷 رسیدم و نشستم کنارش، باچشمایی پر از اشک گفتم: _سلام قهرمان... سلام سردارِ من ... سلام بابای عزیز تر از جانم ...😞😭 سرمو گذاشتم رو سنگ سرد مزارش و براش از تمام دلتنگی هام گفتم ... از تمامِ تمامشون ... . . برگشتم خونه .. اما معصومه قبل نبودم، می خواستم کار مهمی بکنم، هنوزم به درستی و نادرستی اش شک داشتم ولی از بابا خواسته بودم کمکم کنه و تنهام نذاره، میدونستم که کنارمه ..😊 ... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 💚❤💚❤💚❤💚❤
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌹 🎀سیاست های زنانه🎀 دعوارو کشش نده...❌ بعد از دعوا باهم سردرفتارنکنید. پس ازبحث ودعوا اصولا دوطرف حوصله حرف زدن باهم را ندارند. امااگرپس از گذشت زمان، هنگامی که هردو آرام تربودیدوهمسرتان نزدشما آمدو به هربهانه ای میخواست باشماحرف بزند، ازپاسخ دادن به اوامتناع نکنید.🙏بدترین کارممکن دراین شرایط این است که سکوت اختیارکنیدوبه اصطلاح قیافه بگیرید.😕 کارشناسان روابط زناشویی می گویند: با پاسخ ندادن به طرف مقابل، این حس رابه اومی دهیدکه درحال تنبیه کردن او هستید واین باعث میشود تا او نتواند حرف هایش را راحت تر باشمادرمیان بگذارد و تکراراین مسایل،فاصله بزرگی میان زن و شوهرایجاد می کندکه شایدخسارت های جبران ناپذیری نیزدرپی داشته باشد.به جای این کاربچه گانه به همسرخودبگویید، (من هنوزناراحت هستم ونتوانسته ام همانند تو به این زودی همه چیز رافراموش کنم. به من چند ساعتی فرصت بده تا بتوانم آرام شوم.🙏 سپس درمورد آن باهم حرف خواهیم زد.... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌹🌹تغییر 🌹🌹 وقتی آرام آرام تغییر پیدا میکنید اطرافیان شما نیز تغییر پیدا میکنند. افرادی که با شما هم ارتعاش هستند سر راهتان قرار میگیرند دقیقا مثل آهن ربا که هم‌جنس خودش را جذب میکند و غیر خودش را جذب نمیکند . پس باید خودمان را روی مدار عالی قرار دهیم تا افراد فوق العاده وارد زندگیمان شوند... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
❣وقتی "عزت نفس" داری کینه نمی‌ورزی، همه را به یک اندازه دوست داری، خجالت نمی‌کشی، خود را باور داری، خشمگین نمیشوی، و همیشه مهربان هستی... "انسان صاحب عزت نفس" حرص نمیخورد، همه چیز را کافی میداند، حسد نمی‌ورزد، و خود را لایق می‌داند ... کسی که " عزت نفس" دارد، نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد، زیرا شادکامی را در درون خویش می‌جوید و می‌یابد... "عزت نفس" باعث می شود، برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران نداشته باشید، زیرا خوب میدانید هر انسان تحفه الهی است... انسان صاحب عزت نفس" همه را دوست خواهد داشت و به همه مهر خواهد ورزید... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
💚❤💚❤💚❤💚❤💚 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس💜🌸 قسمت #بیست_و_هفت از خونه فاطمه سادات که اومدم بیرون دنیای جلوی
💫✨💫✨💫✨💫✨💫 💜🌸 💜🌸 قسمت مهسا داشت تلویزیون نگاه می کرد، محمد هم خونه نبود، رفتم تو اتاق مامان، مامان سرش گرم لباسی بود که داشت برای من می دوخت .. کنارش نشستم و دستاشو بوسیدم:😘 _سلام مامان جونم خسته نباشین که انقدر زحمت می کشین رو سرم رو مادرانه بوسید و گفت: _قربونت بشم عزیزم😘😊 پس دل این مادر طاقت نیاورد بیشتر از این به دخترش بی محلی کنه، فقط تو چشمای مهربونش خیره بودم.. چه بود، از نگاه کردن بهش یک لحظه هم سیر نمی شدم .. لبخندی رو لبش نشست و گفت: _رفته بودی پیش بابات😊 آروم چشمامو رو هم گذشتم به نشانه تایید، نمیدونم چرا قلبم انقدر آروم بود ... ملاقات با بابا کار خودشو کرده بود .. دلم کم کم داشت از کاری که می خواستم انجام بدم مطمئن میشد ..😊 با اطمینان به چهره ی پر نور و مهر مامان نگاه کردم و گفتم: _مامان جون ..من بیشتر فکر کردم .. با بابا هم مشورت کردم .. با اوردن کلمه ی "بابا" بغض😢 سعی داشت خودشو به چشمام برسونه باهمون حالت آرومم همراه بغضی که سعی در پنهان کردنش داشتم ادامه دادم: _به ملیحه خانم بگین جوابم مثبته....🙈 ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 💫✨💫✨💫✨💫✨💫
❤💫❤💫❤💫❤💫❤ 💜🌸 💜🌸 قسمت 💞باورم نمیشد که یک "بله" تونست مسیر زندگی مو عوض کنه .. 💞با یک بله، محرم شدم به 🌷عباس🌷 .. خودم هم نفهمیدم چجوری همه چیز سرعت گرفت .. حتی نفهمیدم چرا عباس مخالفت نکرد .. چرا چیزی نگفت ..😟 عمو جواد دوستش حاج رضا رو آورده بود تا برای دو ماه یه صیغه ی محرمیت بین منو عباس خونده بشه و بعد دوماه عقد کنیم و بعدشم عروسی .. خودم هم نفهمیدم اینا چجوری تا اینجا پیش رفتن .. انگار منو عباس هیچ نقشی نداشتیم ... اما با این وجود من فقط به هدفم فکر میکردم و تا رسیدن بهش فقط دو ماه فرصت داشتم ...😔☝️ کنار عباس رو مبل نشسته بودم همه مشغول حرف زدن بودن باهم اما من گوشه ی چادرمو با انگشتام به بازی گرفته بودم.. نیم نگاهی به عباس انداختم، خیلی جدی و با کمی اخم به زمین خیره بود،😠 حدس میزدم به چی فکر می کنه اما منم یه سوال بزرگ تو ذهنم بود اگه عباس از این محرمیت ناراضی بود پس چرا هیچ مخالفتی نکرد .. چرا هیچی نگفت ..😒🙁 آه که از کارای این بشرِ خاص سر در نمیارم!😔 داشتم کلافه میشدم، این حرف نزدن عباس هم بیشتر نگرانم می کرد، محمد اومد کنار عباس نشست و کمی سمت هر دومون خم شد و گفت: _بزرگان مجلس اشاره می کنن عروس خانم و آقا دوماد اگه اینجا راحت نیستن میتونن تشریف ببرن تو حیاط یا تو اتاق باهم راحت حرف بزنن عباس لبخندی زد و رو به محمد گفت: _حرف چی بزنیم آخه!!😊 محمد با حالت خنده داری گفت: _چه می دونم والا من تجربه ندارم، ان شاالله زن گرفتم میام تجاربمو در اختیارت قرار میدم😁 ... 💛💚💛 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay ❤💫❤💫❤💫❤💫❤
💙🍀💙🍀💙🍀💙🍀💙 💜🌸 💜🌸 قسمت عباس خنده ای کرد و گفت:😄 _دعا کن که حالا حالا زن نگیرن برات که حالت گرفته میشه مثل من😏 با تعجب به عباس نگاه کردم،😳 یعنی این بشر .... وای که کم کم داشت میرفت رو مخم، انقدر از وجود من ناراضیه که اینو میگه ..🙁 حالا خوبه میدونه که من دارم میشنوم😒 محمد که قیافه منو دید خندید و گفت: _خب دیگه عباس جان توصیه می کنم فعلا همینجا بشینی، عروس خانم نگاهای خطرناک میکنه بهت😁 عباس سرشو چرخوند و یه دفعه غیرمنتظرانه چشم تو چشم شدم باهاش، رنگ نگاهش عوض شد با حالتی جدی نگاهشو ازم گرفت .. منم آروم نگاهمو به انگشتام دوختم ..😔 سریع از جاش بلند شد و محمد و مخاطب قرار داد: _بهتره برم بیرون یه کم هوا بخورم و بدون توجه به من رفت سمت حیاط .. محمد برگشت منو که بی حرکت نشسته بودم و به رفتن عباس نگاه می کردم نگاه کرد و گفت: _تو نمی خوای بری؟!😕 نگاهش کردم، شاید بهتر بود برم اینجوری هم کسی شک نمیکرد هم این که میتونستم حرفمو بهش بزنم و بگم چرا این کارو کردم😒 بلند شدم و چادر سفید گلدارمو رو سرم مرتب کردم، نگاهم به ملیحه خانم افتاد که با لبخندی زیبا منو نگاه می کرد،😊 به طرف حیاط رفتم .. دمپایی مو پام کردم و از پله ها رفتم پایین، عباس لب حوض نشسته بود دقیقا همونجایی که شب خواستگاری نشسته بود، آرنجشو به پاهاش تکیه داده بود و سرشو بین دستاش گرفته بود، نفس عمیقی کشیدم که حجم زیادی از هوای یاس اطراف وارد ریه هام شد، آروم به سمتش قدم برداشتم و همونجایی نشستم که اونشب بودم با همون فاصله،😔 انگار متوجه اومدنم شد که سرشو بلند کرد و نگاه گذرایی بهم انداخت، دهنمو باز کردم که توضیحاتمو بگم که یک دفعه با صدای نسبتا بلندی گفت: _من چی بگم به شما؟!😐 ... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس ❌. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay 💙🍀💙🍀💙🍀💙🍀💙
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
#قرآن_زندگی اگر خداوند متعال مشڪل یوسف علیه السلام را در آغاز آزمایشش برطرف می‌نمود، گنجینه‌هاے مصر در اختیار وی قرار نمی‌گرفت... گاهے بلا به طول می‌انجامد؛ تا عطا و بخشش بزرگ شود... 👈 پس : به خدا توکل کن ❣صبر پیشه ڪن و عجله نڪن❣ "وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ" {يوسف ۲۱} «بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مقام و منزلت دادیم» #کپی_کلیه_مطالب_فقط_با_ایدی_کانال_مجازه #اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ #به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
@ROMANKADEMAZHABI ❤️ خدای خوبم!🙏 ای شنونده ی صبور من ، ای که هر وقت حالم پریشان شود ،حرف هایم را می شنوی و امواج قلبم را آرام میکنی تا دوباره به زندگی ادامه دهم ... یاریم کن ، تا در وقت شادی هم ازتو غافل نشوم.. و در وقت رازو نیاز شرمساره روی گشاده ی تو نباشم.... اجابت خواسته هایم، چقدر درنظر تو سهل است ولی برای من آن قدر مهم است، که  اگر به آنها نرسم زندگی کردن برایم دشوار و ادامه مسیر پرمشقت می شود ... امیدم فقط به توست... تو کریمی وبخشنده ،حاشا که مرا از خودت برانی، خدایا شکرت 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
@ROMANKADEMAZHABI ❤️ براي خنديدن وقت بگذاريد... زيرا موسيقي قلب شماست. براي گريه کردن وقت بگذاريد... زيرا نشانه يک قلب بزرگ است. براي خواندن وقت بگذاريد... زيرا منبع کسب دانش است. براي رؤيا پردازي وقت بگذاريد... زيرا سرچشمه شادي است. براي فکر کردن وقت بگذاريد... زيرا کليد موفقيت است. براي کودکانه بازي کردن وقت بگذاريد... زيرا ياد آور شادابي دوران کودکي است. براي گوش کردن وقت بگذاريد... زيرا نيروي هوش است. براي زندگي کردن وقت بگذاريد... زيرا زمان به سرعت مي گذرد و هرگز باز نمي گردد. مأموريت ما در زندگي « بدون مشکل زيستن » نيست، « با انگيزه زيستن » است... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
587223581(1).mp3
2.74M
به آنچه خداوند به ما عطا کرده اطمینان کنید چرا که خداوند هر چیزی را در شرایط مناسب به ما می‌دهد. باهم بشنویم...🌱 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ 👆👆👆