eitaa logo
ࢪمـیــصــــا¦✿¦ⓢᎯעᏒⓞꪑᎯ
1.2هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
18 فایل
 تیغ قݪــ✒ــم ❥❥ ݕرݩــ🗡ــده تـر از سݪـ💣ــاح ❥❥ و تا پشتـۅانہ فرهنگے ݩبـاشد ❥❥ حتے مݕــارزه مسݪـحانـہ🤺 اثـر؎ ݩـدارد...❥❥ فـرمانده @Channeladmiin https://eitaa.com/joinchat/3505979469Ce0c33e14ef
مشاهده در ایتا
دانلود
✍نگران زیر و رو شدن زندگی‌ات نباش، از کجا معلوم زیر زندگی‌ات، بهتر از رویش نباشد؟بعضی وقت‌ها با وجود تلاش اگه کاری از دستت برنمیاد، خودتو به تقدیر بسپار! بعضی وقت‌ها لازم است که به‌جای مقاومت در برابر تغییراتی که خداوند برایت در نظر گرفته، تسلیم خواست او شوی و اصرار بر چیزی که نمی‌شود، نکنی! ولی این رو همیشه بدون، زمانی که زندگی‌ات واقعا دشوار می‌شود، در حال تغییر و تحولی و از اینجا به بعدت بهتر خواهد شد. 🪴عضویت👇🏻👇🏻👇🏻 @romaysa_girl
🔆 ✍ کار نیکی که با ریا انجام شود، تبدیل به شر می‌شود 🔹دو مرد هندو گازر (لباس‌شوی) بودند که در رود سند لباس‌های مردم را می‌شستند. آنان از منزل مردم لباس‌هایشان را می‌گرفتند، در رود سند می‌شستند و هنگام غروب بعد از خشک‌شدن تحویلشان می‌دادند. 🔸«پادرا» مرد خداترسی بود و هر از گاهی از جیب لباس‌ها سکه یا اسکناسی می‌یافت. آن را کنار می‌گذاشت تا شب به صاحب آن تحویل دهد. 🔹اما «سونیل» مردی بود که اگر سکه‌ای می‌یافت که صاحب آن ثروتمند بود، آن را برگشت نمی‌داد و فقط به فقرا برگشت می‌داد. 🔸روزی پادرا در جیب شلواری سکه‌ای یافت که لباس متعلق به مرد ثروتمندی بود. شب سکه را همراه لباس که برگشت داد، صاحب لباس پادرا را انعام بزرگی بخشید که پادرا با آن در بمبئی خانه‌ای ۲۰متری خرید و از خیابان و گذرخوابی رها شد. 🔹سونیل از این اتفاق که برای پادرا افتاد، تصمیم گرفت کاری کند. 🔸روزی ثروتمندی در بمبئی لباسی به او داد و سونیل موقع برگشت از جیب خودش سکه‌ای در جیب شلوار گذاشت و به صاحب شلوار گفت: این سکه را یادتان رفته بود. 🔹تا او نیز بتواند انعامی بگیرد. ولی داستان برعکس شد. 🔸وقتی سکه را تحویل داد، مرد ثروتمند مچ دست او را گرفت و گفت: من ۱۰ سکه گم کرده‌ام که تو یکی را دادی و مطمئن شدم بقیه هم در شلوارم مانده بود. باید بقیه را هم بدهی. 🔹و از سونیل شکایت کرده و به‌جای دادن انعام، به جرم سرقت او را روانۀ زندان کرد. 🔺پادار به سونیل زمان بدرقه‌اش به زندان گفت: هرگز ریاکارانه و متظاهر به کار نیک مباش. بدان کار نیکی را که برای خدا نکنی، کار شری برای تو شده و دامان تو را خواهد گرفت. ☑️ @romaysa_girl
🔆 وسوسه‌های شیطان هنگام صدقه در سال قحطی، در مسجدی واعظی بر منبر بود و می‌گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد، ۷۰ شیطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند صدقه بدهد. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید، با تعجّب‌ به رفقایش گفت: صدقه‌دادن که این چیزها را ندارد. اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد. از جایش حرکت کرد. وقتی که به خانه رسید زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزند خودت را نمی‌کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی می‌میریم و… به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقای خود برگشت. از او پرسیدند: چه شد؟ ۷٠ شیطانی را که به دستت چسبیدند، دیدی؟! پاسخ داد: من شیطان‌ها را ندیدم، لیکن مادر شیطان را دیدم که نگذاشت. در روایتی از حضرت علی (علیه‌السلام) آمده است: زمان انفاق، ۷۰هزار شیطان انسان را وسوسه و التماس می‌کنند که چیزی نبخشد. انسان می‌خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند اما شیطان به زبان زن یا رفیق و... مصلحت‌بینی می‌کند و نمی‌گذارد. ☑️ @romaysa_girl
🔆 ✍ اولین خریدار حرف‌هایت خودت باش 🔹واعظی بر روی منبر از خدا می‌گفت؛ ولی کسی پای منبر او نمی‌رفت. روز بعد واعظ دیگری می‌رفت و منبر او شلوغ بود در حالی که هر دو واعظ دوست و اهل علم بودند. 🔸روزی واعظِ کم‌طالب به واعظِ پُرطالب گفت: راز این جمعیت شلوغ در پای منبر تو چیست؟ 🔹واعظ پُرطالب دست او را گرفت و به بازار بزازها رفتند. یک مغازه پارچه‌فروشی‌ شلوغ و پارچه‌فروشیِ دیگر کنار او خلوت بود. 🔸وقتی دلیلش را پرسیدند، دیدند که مغازۀ پارچه‌فروشِ شلوغ برای خودش است ولی پارچه‌فروشِ خلوت، فروشنده است. 🔹واعظ پُرطالب گفت: من همچون آن پارچه‌فروش که برای خود می‌فروشد، سخنم را خودم خریدارم، پس خدا نیز از من می‌خرد و مشتریان را به پای منبر من روانه می‌کند، ولی تو مانند آن فروشنده‌ای هستی که برای دیگری می‌فروشد، هرچند جنس او با جنس مغازۀ همسایه‌اش فرقی ندارد. 🔸سخنان تو مانند سخنان من است، ولی تو برای کسب لذت از دیگران سخن می‌گویی نه برای کسب لذت خودت! سخنی را که می‌گویی نخست باید خودت خریدارش باشی. 🔹در هر دو مغازه جنس یکی بود و قیمت هم یکی، ولی فروشنده‌ها متفاوت بودند و اختلاف‌نظر مشتری از نوع جنس پارچه نبود، از نوع جنس فروشنده بود. ☑️ @romaysa_girl🏴
✍️ قسمتی از درآمدت را با امام زمان معامله کن 🔹وارد میوه‌فروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب رو پرسیدم. 🔸فروشنده گفت: موز ۱۶ تومن و سیب ۱۰ تومن. 🔹گفتم: از هر کدوم دو کیلو به من بده. 🔸پیرزنی وارد میوه‌فروشی شد و پرسید: محمدآقا سیب چند؟ 🔹میوه‌فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومن! 🔸نگاه تعجب‌زده‌ام رو به سرعت به میوه‌فروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش منو به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. 🔹پیرزن گفت: محمدآقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همه‌شون سیب رو ده‌دوازده تومن می‌دن! مادر با این قیمتا که نمی‌شه میوه خرید! 🔸محمدآقای میوه‌فروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و اونو راهی کرد. 🔹سپس رو به من کرد و گفت: این پیرزن به‌تازگی پسر و عروسش رو تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوه‌ یتیم! من چند بار خواستم بهش کمک کنم و میوه‌ مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. 🔸به همین خاطر هیچ‌وقت روی میوه‌ها تابلوی قیمت نمی‌زنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمت‌ها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچه‌هاش میوه بخره. 🔹راستش رو بخوای من به هرکسی که نیاز داشته باشه کمک می‌کنم و همیشه با امام زمانم معامله می‌کنم. 🔸دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. 🔹دلم می‌خواست روی میوه‌فروش رو ببوسم. میوه‌ها رو خریدم. سوار ماشین شدم و زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان خجل بودم. 🔸با خودم می‌گفتم: ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم رو با امام زمانم معامله می‌کردم. 🆔 @romaysa_girl
🔅 ✍️ انفاق در راه خدا، مالت را بیشتر می‌کند یکی از دوستانم نقل می‌کرد: در مسیر روستایی هنگام غروب ماشینم خراب شد. ایراد از باتری ماشین بود. پیکان فرسوده‌ای داشتم که عمر خودش را کرده بود. کنار جاده نشستم تا خدا رهگذری را بفرستد که کمکم کند. پیرمردی از میان باغ‌ها رسید و گفت: بنشین تا ماشین را هُل بدهم. اصرار می‌کرد که بنشینم و به تنهایی می‌تواند ماشین را هُل بدهد. قدرت عجیبی داشت. ماشین را هُل داد و روشن شد. او را به خانه‌اش بردم. بین راه توضیح داد چند باغ بزرگ دارد که در آن انواع میوه‌ها را پرورش می‌دهد. سپس حرف خیلی زیبایی زد و گفت: من هر بار باران می‌آید یک کنتوری برای خدا حساب می‌کنم و مبلغش را جدا پرداخت می‌کنم. هر بار که باران می‌آید یک حق کارگر برای تقسیم آب و یک پول آب برای خدا کنار می‌گذارم و تمام محصولات باغ را جمع نمی‌کنم. یک‌پنجم محصولات را روی درختان باقی می‌گذارم و فقیرانی خودشان می‌دانند و سال‌هاست، برای جمع‌کردن سهم خود به باغ می‌آیند. به لطف خدا وقتی تگرگ می‌آید، باغ مرا نمی‌زند. روزی ملخ‌ها به باغ‌های روستای ما حمله کردند، به باغ من کوچک‌ترین آسیبی نزدند، طوری‌ که مردم روستا در باغ من گوسفند قربانی کردند، تا ملخ‌ها روستا را رها کنند. و ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقينَ؛ و آن‌چه که انفاق کنید او به شما عوض می‌دهد و او بهترین روزی‌دهندگان است. (سبأ:۳۹) 🆔 @romaysa_girl
🔅 ✍️ مشکلاتی که صدای زندگی را بهتر می‌کنند 🔹پسری با همسر خود دعوا کرده و می‌خواست او را طلاق دهد و از زندگی ناامید بود. 🔸روزی پدرش او را با خود به جنگل برد. شب کنار رودی خوابیدند. صدای رود پسر را آرام کرد و به خواب رفت. 🔹شب بعد، صدای آب زیبا نبود و پسر خوابش نمی‌برد. از پدرش علت را پرسید. 🔸پدر گفت: چند سنگ در مسیر رود بود، من آن‌ها را برداشتم. صدای رود دیگر زیبا نیست. بدان مشکلات تو، سنگ‌های مسیر زندگی تو هستند که صدای زندگی را بهتر می‌کنند. 🔹پس زیاد به فکر برداشتن برخی سنگ‌ها مباش، که خالقِ تو برای زیباشدن زندگی و دوری از یکنواختی، آن‌ها را در مسیر زندگی‌ات قرار داده است. 🆔 @romaysa_girl
🔆 ✍ تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت 🔹مردی به خانه‌اش می‌رفت. نزدیک خانه که رسید، جوان زشت و آبله‌رویی را دید. با چشمان چپ و سر بی‌مو و دهان گشاد و لب‌های کلفت و پوستی تیره. 🔸مرد رهگذر ایستاد و با نفرت به جوان زشت‌رو خیره شد و بعد ناگهان فریاد زد: ای مردک! از اینجا برو و دیگر هم به این کوچه نیا. دیدن تو شرم است و آدم را ناراحت می‌کند! 🔹جوان بدون اینکه ناراحت شود، نگاهی به قبای پاره مرد انداخت و ناگهان قبای نویی را که بر تن داشت، درآورد و به مرد گفت: بگیر مال تو! من قبایم را به تو می‌بخشم! 🔸مرد نگاهی به قبای خوش‌رنگ و رو و نو انداخت و ناگهان از کاری که کرده بود، شرمنده شد. 🔹کف دست راستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: مرا ببخش! من رفتار بدی با تو کردم اما تو داری قبایت را به من می‌دهی! 🔸جوان با همان لبخند گفت: ای دوست! بدان آدمی که ظاهر بد اما باطن و درون و قلب پاکی داشته باشد به مراتب بهتر از کسی است که ظاهر خوب اما قلبی ناپاک و سیاه دارد! 🔹چهره مرد رهگذر از خجالت سرخ شد و دیگر نتوانست حرف بزند. ༺ @romaysa_girl
20.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کامل به یاد ماندنی از شهید حاج قاسم سلیمانی از هم سفر شدن با یک خانم بد حجاب در هواپیما کرمان😊😢❤️ پیشنهاد دانلود👌👌 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋 ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ༺ @romaysa_girl
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درسته که باید جلوی دزدی و اختلاس رو با اولویت بیشتری گرفت درسته که این وضع گرانی زیبنده این مملکت نیست درسته که باید فقر توی جامعه ما ریشه کن بشه ولی هر چیزی جای خودش.. ༺ @romaysa_girl
🔅 ✍ تا عمر داریم باید انتخاب کنیم 🔹همسر فرعون تصميم گرفت که عوض شود و شُد یکی از زنان والای بهشتی. 🔸پسر نوح تصميمی برای عوض‌شدن نداشت. غرق شد و شُد درس عبرتی برای آیندگان. 🔹اولی همسر يک طغيانگر بود و دومی پسر يک پيامبر. 🔸برای عوض‌شدن هيچ بهانه‌ای قابل‌قبول نيست! 🔹اين خودت هستی که تصميم می‌گيری تا عوض شوی. 🔸تا عمر داریم باید انتخاب کنیم... ༺ @romaysa_girl
🔅 ✍ مکالمه دو جنین در شکم مادر 🔹اولی: تو به زندگی بعداز زایمان اعتقاد داری؟ 🔸دومی: آره حتما. یه جایی هست که می‌تونیم راه بریم. شاید با دهن چیزی بخوریم. 🔹اولی: امکان نداره. ما با جفت تغذیه می‌شیم. طنابش هم این‌قدر کوتاهه که به بیرون نمی‌رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تا حالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده. 🔸دومی: شاید مادرمون رو هم ببینیم. 🔹اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی‌بینیمش؟ 🔸دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه. 🔹اولی: من مامانو نمی‌بینم پس وجود نداره. 🔸دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می‌شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می‌کنی. 💢 این مکالمه چقدر آشناست! تا حالا بودن خدا رو این‌طوری حس نكرده بودیم. ༺ @romaysa_girl