رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 140 از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
خیلی خوشحال بودم حتی فکرشو نمیکردم برام تولد بگیرن روز تولدم اصلا یادم نبود
من کنار آرتین موندم که بعد باهم بریم پیش بابا
خیلی استرس داشتم نکنه بابا مخالفت کنه
آرتین صدام زد خانم یه لحظه میای
رفتم کنارش گفتم جانم کاری داری
گفتوسایلتو جم کن که اینجا رو تحویل بدم
گفتم چشم یکم زودتر قبل از اینکه بابام بخوابه بریم
گفت باشه برو تو ماشین میگم وسایلیو بیارن
گفتم باشع آرتین رفت گفت وسایلو جم کنن فردا میاد میاره کیک و وسایلی که گذاشتم برا مامان برداشت گفت عه نرفتی بریم
رفتیم بیرون گفتم میشع وسایل تولدو بیاری میخوام مامان. برگشت هم تولد کوچیک بگیرم میخوام خوشحال بشه
آرتین گفت باشه چشم خیالت. راحت
سوار ماشین شدیم رفتیم در خونه بابا اینا
پیاده شدم زنگو زد
آرمان گفت بیاین داخل اجی در رو زد
منتظر آراد شدم
اومد با هم رفتیم داخل
آرمان دم در منتظرمون بود
سریع رفتم جلو بغلش کردم گفتم داداش دلم برات تنگ شده این چند روز نتونستم کمک کنم ببخشید
گفت خواهش میکنم اجی. بعدن کارت دارم
نگاهش به آرتین افتاد باهم دست دادن آرتین گفت سلام داداش بفرما داخل
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 141
از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
رفتیم داخل. آرمان گفت الان بابا رو صدا
میکنم
رفت تو اتاق بابا در رو بست
اومدن بیرون بابا سلام کرد اومد نشست
گفت پسرم با من کاری داشتی
آرتین گفت راستش مزاحمتون شدم بگم با ترنم صحبت کردم مامانم پس فردا میاد اگه اجازه مبدین فردا ببرمش
بابا گفت پسرم من که از خدامه برین سر زندگیتون
گفتم میشه منو ببرین بیمارستان پیش
مامانم
آرمان گفت من میبرمت میخوام باهات صحبت کنم. گفتم باشه داداش بریم از بابا و ارتین خداحافظی کردیم اومدیم
بیرون آرمان حرکت کرد 15 دقیقه گذشت گفتم نرسیدیم گفتم داداش داری کجا میری گفت الان میرسیم صبر کن این اهنگو گوش کن
یه جوری میای میری انگاری که دیرته
عذاب دادنِ منم جزئی از تقدیرته
میون همه ی اَخمات دلبریتم میکنی
دل و دورش میکنی گاهیم نزدیکته
شبِ پُر ستاره ای توو کوچمون پهن باشه
از پنجره نگام کنی وقتی دلم تنگ باشه
جای بد بودن با این دلِ دیوونه میدونی
مهربون باش فکر نمیکنم دلت سنگ باشه
چی میشه رد بشی از کوچمون
یه نگاهی کنی اَبرو کمون
تقصیر دل چیه آرزوش این شده
کاشکی بیای بشی همسایمون
چی میشه رد بشی از کوچمون
یه نگاهی کنی اَبرو کمون
تقصیر دل چیه آرزوش این شده
کاشکی بیای بشی همسایمون
گُل گُلی پیرهنتو شال قرمز رو سرت
تک تک اون قدمات حتی آروم راه رفتنت
همشون فانتزیای شب و روز من شدن
خودمو هر روز مجسم میکنم دورو بَرت
چی میشه رد بشی از کوچمون
یه نگاهی کنی اَبرو کمون
تقصیر دل چیه آرزوش این شده
کاشکی بیای بشی همسایمون
چی میشه رد بشی از کوچمون
یه نگاهی کنی اَبرو کمون
تقصیر دل چیه آرزوش این شده
کاشکی بیای بشی همسایمون
**
ظبط رو خاموش کردم گفتم آرمان چیشده
منو ببر پیش مامان
گفت صبر کن کارت دارم. میخوام باهات صحبت کنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
هدایت شده از تبادلاتایرانیان+700✓ پستآخر
🔥آموزش زبان ترکی از 0 تا 100🔥
🔥🔴eitaa.com/joinchat/1153368076Cc5ea3ca45d
❖◎❖━༻﷽༺━❖◎❖
هيات رزمندگان اسلام شهرستان بهشهر
eitaa.com/joinchat/653262852Ce033d5f586
دختران حضرت زهرا
eitaa.com/joinchat/876740659C48182b93b2
آرامش
eitaa.com/joinchat/2356412470C5452a72b42
ارزانسرای روسری کیف ارسال رایگان
eitaa.com/joinchat/390529078C7ee3054750
مدل لباس بچگانه واسه مامانهای خیاط و هنرمند
eitaa.com/joinchat/4098621473C396d7a2594
داستانهای_آموزنده به ناغیلار(داستان) بپیوندید.
eitaa.com/joinchat/2534015052Cb8bb3c3195
رمان بهشت زمینی
eitaa.com/joinchat/371261496C37fa3047cd
روسری با قیمت مناسب و ماسک دونه 1100
eitaa.com/joinchat/2765029436C23af6cd619
کانال جذاب اسلام در آخرالزمان
eitaa.com/joinchat/1612644426C365bb9ef80
حُبُّ الْحُسِین یَجْمَعْنٰا
eitaa.com/joinchat/2485059645C87e68aa097
حراج ۵ تومنی تل و گلسر
eitaa.com/joinchat/154009662C0c13086f05
کانال شهدایی یاد یاران
eitaa.com/joinchat/3889758213C75cf1ff490
لباس کودک نازم
eitaa.com/joinchat/4274651195C80143b16cb
ارزانسرای کفش با ارسال رایگان بسراسر کشور
eitaa.com/joinchat/2572419134Cc7d072bbcb
رمان طوری
eitaa.com/joinchat/4277207089C2aca80ed6a
روتختی خوش سلیقه
eitaa.com/joinchat/3579445300Cf954b9eae8
رمان قصه دلبری روایت زندگی شهید محمد خوانی به زبان همسرشان
eitaa.com/joinchat/3410886711C7d417cdf8f
عروسکهای مسلمان
eitaa.com/joinchat/1909063716C2215145678
رمان عشق کده
eitaa.com/joinchat/1635385409C843d4cc1ec
چالش لاغری
eitaa.com/joinchat/33226821C1bf393d8e8
مـشـکـات | مـطالب نـاب مـذهـبی
eitaa.com/joinchat/1242693691Cd582179b59
کانال گل و گیاه گلبهار
eitaa.com/joinchat/1848967216C3e742bfeb0
هیات شهدا
eitaa.com/joinchat/1526988819C0d2c7da010
آشپزی و کیک پزی 100٪ امتحان شده با مکوندی
eitaa.com/joinchat/513998898Ce946efdd0d
─━━━━⊱𓅂⊰━━━━
گلدوزی با طعم عشق♥️🍃
✅eitaa.com/joinchat/3500343346C2f8ce76f8b
─━━━━⊱𓅂⊰━━━━
🔔 تبادلات #پربازده ایرانیان↙️↙️
@iranian_0098 @iranian_0098
🔵🔴جایـــگاه: آزاد🔴🔵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایت چه بخواهم ز خدا
بهتر از اینكه خودش
پنجره ی باز اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد
و دلت تا به ابد
وصل خدایی باشد که همین
نزدیکیست
شبتون منور به نور خدایی🌸🍃
@roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارشنبه تون بی نظیر
🍃ان شاءالله
🌸خدا قسمت کنه
🍃هرانچه آرزو دارید
🌸لحظه های خوب
🍃لحظه های شیرین
🌸لحظه های سربلندی و
🍃لحظه های خوشبختی
🌸صبح چهار شنبه تون بخیر
حیران و آشـفته
یعنـے حال ڪسـے ڪه
مرگ را نخواهد..!
اما لـایق #شهادت هم نباشد :(
#چهڪنیم🙃💔
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 142 از زبان آرتین
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
ترنم کنار من موند که بعد باهم بریم پیش باباش
اصلا یادم رفته بود ترنم منتظرمه
بهشون گفتم کارگر بیارن تمیز کنن وسایلو جدا بزارن
یهو دیدم ترنم وایساده منتظرمه
صداش زدم گفتم خانم یه لحظه میای
گفت جانم کاری داری
اصلا دوس نداشتم اینجوری جلو کارگرا باشه
گفتم وسایلتو جم کن که اینجا رو تحویل بدم بریم
گفت چشم یکم زودتر قبل از اینکه بابام بخوابه بریم
گفتم باشه برو تو ماشین میگم وسایلیو بیارن
گفت باشه
با اخم گفتمبریم فردا میام
نمیدونم ترنم غیرتو منو درک نمیکرد کلافه بودم میخواستم زودتر بریم بیرون
کیک و وسایلی که گذاشته بود برا مامانش رو برداشتم
گفتم بریم فکر کنم فهمید ناراحتم چیزی نگفت
رفتیم بیرون گفت میشع وسایل تولدو بیاری میخوام مامان برگشت هم تولد کوچیک بگیرم میخوام خوشحال بشه
آرتین گفت باشه چشم خیالت راحت
دلم نمیومد. باهاش بد اخلاق باشم
سوار ماشین شدیم رفتیم در خونه باباش اینا
پیاده شد زنگو زد
در رو باز کردن
ترنم منتظر من بود
اومد با هم رفتیم داخل
آرمان دم در منتظرمون بود
ترنم رفت جلو بغلش کرد
منتظر بودم حرفشون تموم شه متوجه من بشن
خستع شدم.اما چاره ای نبود منتظر بود خانم حرفش تموم شه
آرمان نگاهش بهم افتاد باهم دست دادن آرتین گفت سلام داداش بفرما داخل
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 143
از زبان آرتین
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
رفتیم داخل آرمان گفت الان بابا رو صدا
میکنم
رفت تو اتاق بابا در رو بست
گفتم ترنم چرا رنگت پرید گفت نه خوبم
با تردید نگاش کردم
خودمم استرس داشتم
نکنه بابای ترنم بگه حق نداری ببریش
اومدن بیرون باباش سلام کرد اومدن نشستن
باباش گفت پسرم با من کاری داشتی
اب دهنمو قورت دادم سریع رفت سر اصل مطلب
افکارمو جم کردم
گفتم راستش مزاحمتون شدم بگم با ترنم صحبت کردم مامانم پس فردا میاد اگه اجازه مبدین فردا ببرمش
بابا ش گفت پسرم من که از خدامه برین سر زندگیتون
ترنم سریع گفت میشه منو ببرین بیمارستان پیش
مامانم انگار نمیخواست شاهد مکالمه ما باشه
آرمان گفت من میبرمت میخوام باهات صحبت کنم ترنم گفت باشه داداش بریم
از ما خداحافظی کردن و رفتن بیرون
گفتم اقای رضایی حقیقت اینه ک من میدونم شما احترام نگه داشتین چیزی نگفتین. پدرین حق دارین از خوشبختی دخترتون مطمن بشین
گفت پسرم من نمیخواستم پیش بچه هام این حرفا رو بزنم به هر حال غرور دارن
گفتم اقای رضای من با شما قرار داد بستم خودتون میدونید من هر حرفی بزنم انجامش میدم
الانم به جون عزیز ترینم دخترنو خوشبخت میکنم فقط یه فرصت بهم بدین من واقعا همسرمو دوس دارم
اقای رضایی با لبخند گفت مطمنم پسرم اگه نبودم دخترمو بهت نمیدادم
گفتم دیر وقته من رفته زحمت میکنم. اومدم بیرون
سوار ماشین شدم. رفتم سمت خونه
ماشینکو پارک کردم شماره آراد رو گرفتم
گفت داداش کجایی چندباره بهت زنگ میزنم
اروم گفت مثل مامان امشب اومده
زود بیاین خونه من
کلافه شدم بایدتنها میرفتم بهتر بود اول تنها باهاش صحبت کنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برایت چه بخواهم ز خدا
بهتر از اینكه خودش
پنجره ی باز اتاقت باشد
عشق محتاج نگاهت باشد
خلق لبریز دعایت باشد
و دلت تا به ابد
وصل خدایی باشد که همین
نزدیکیست
شبتون منور ب نور خدایی🌸🍃
@roman_tori