🔺اعمال روز اول ربیع الاول :
1. روزه گرفتن
2.قرائت زیارت نامه
@roman_tori
✅نماز بسیار ساده روز اوّل هر ماه
🔺 #دو_رکعت
در رکعت اوّل یک بار سوره حمد و یک بار سوره توحید، و در رکعت دوم یک بار سوره حمد و یک بار سوره قدر.
📚مستدرك الوسائل، ج6 ، ص349
😇صدقه اول ماه به نیت سلامتی حضرت صاحب الزمان (عج) فراموش نشه
التماس دعا🤲📿
@roman_tori
•[🌱]•
•[ #پابوس ]•
.
.
🌱امـامعلی(ع) :
اَحْبِبْ حَبیبَکَ هَوْنًا ما عَسی اَنْ یَعْصِیَکَ یَوْمًا ما . وَ اَبْغِضْ بَغیضَکَ هَوْنًا ما عَسی اَنْ یَکُونَ حَبیبَکَ یَوْمًا ما .
با دوستت آرام بیا ، بسا که روزی دشمنت شود ، و با دشمنت آرام بیا ، بسا که روزی دوستت شود .
#یکـشنــبـههـاے_عــلوے❤️
.
.
•[🌈]• یڪ صبح مۍشود
ڪہ برایم دعا ڪنی؟!👇🏻
@roman_tori
🌱🌸
آنکه رخسار تو را
این همه زیبا می کرد...
کاش از روز ازل
فکـــر دل ما می کرد...
🌱 صــــــداےعـــــشق
@roman_tori
🌱🌸
همه قشنگ حرف میزنن
مهم اینه...
کی قشنگ رفتار می کنه!!!
🌱 صــــــداےعـــــشق
@roman_tori
📚رمان : #سوخته_دامانم
#پیشنهاد_میشود
📝نویسنده : #Moon_Shine
🎭ژانر : #عاشقانه
تعداد صفحات : 278
📃خلاصه :
سمن چند ساله که با کلی عشق و محبت دو طرفه با قادر ازدواج کرده ولی خدا صلاح ندونسته تا حالا بچه دار بشه . همه بهش انگ میچسبونن که نازاست که بچه اش نمیشه . سمن دلش پر از غصه است …مخصوصا طایفه ی شوهرش بهش زخم زبون میزنن و آزارش میدن …
تا اینکه یه روز بعد از چهارسال وقتی قادر نیست ، مادر شوهرش ، سمن رو از خونه و کاشونه اش بیرونش میکنه ، اون هم به جرم نداشتن بچه ، اون هم به خاطر صلاح و مصلحت خدا ، سمنِ آواره ، سمنِ بیچاره .
راهش میوفته به درخونه ی زینال ، پسرعموی سخت گیرش ، مرد سوخته در آتش گذشته ، مردی که با صورت نیم سوخته و پوست چروکیده ی دستهاش ، غاصبیِ برای زنهای اطرافش ، تلخ و سخت ، تند و بی رحم …
@roman_tori
👇👇
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋
پارت 111 از زبان آرتین
ترنم ن نگران آرمان گفتم نگرانش نباش رفته با خودش. کنار بیاد اتفاقات اخیر سخت بوده
با صدای ارومی گفت ببخشید به خاطر من مسافرتت کنسل شد
گفتم نگو این حرفو وظیفمه
کمکم کردن بلند شدم
رفتیم بیرون سوار ماشین آرمان شدیم
قرار بود ما با ماشینش بریم
اون.پیش مامانش بمونه
آرمان به باباش خبر داد مراسم کنسل شده
رسیدیم خونه کمکش. کردم پیاده شه زنگو زدم در باز شد
رفتیم داخل
خاله ترنم در رو باز کرد
گفت به به. خیالت راحت شد خواهرمو کشتی دقش دادی خدا رو شکر کن برگشت
گفتم تو این شرایط چی میگین
حال ترنم اصلا خوب نیست
خاله. ترنم گفت زن و شوهر که خوب پشت هم وایمیستن
بابای ترنمم از پله ها اومد پایین گفت من هنوز نمردم که سر دخترم داد میزنین
خالشون گفت دستت درد نکنه امید خان
سریع رفت مانتوشو برداشت
گفت اینجا نمیمونم
دست ترنمو گرفتم بردمش بالا
لازم نبود اونجا باشه
باید استراحت میکرد
بهش گفتم. چشماشو ببنده
کم کم چشماش گرم شد و خوابید
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😋😋
پارت 112 از زبان آرتین صص
ترنم خوابیده بود
رفتم پایین
بابای ترنم رو مبل. نشسته بود
رفتم کنارش نشستم
گفتم نمیدونم چی بگم شرمندتون شدم
گفت پسرم اینجوری نگو یه اتفاق بود یه موضوعی بود باید ترنم با خبر میشد
مامانش چند بار گفته بود بگم اما نمیتونستم
خداروشکر الان. هر دو سالمن
من برم بیمارستان
تو هم برو پیش خانومت
رفتم تو اتاق ترنم بیدار شده بود
گفت منو میبری پیش مامانم
گفتم. شما. امر بفرما خانم برو آماده شو تا به بابات اطلاع بدم تنها نره
بیرون منتظرتم بیا
لبخندی زد.
رفتم بیرون. پدر ترنم داشت مبرفت
که گفتم اقای رضایی صبر کنید. تنها نرین
رفتیم تو ماشین منتظر ترنم بودیم
اومد گفت ببخشید منتظر موندین
پخش رو روشن کردم آهنگی که همیشه با ترنم گوش میدادم رو گذاشتم
دنباله یه حرف تازه
توی رویای تو بودم
واسه ابراز علاقم
این ترانه رو سرودم
تو عبور واژه ها که
پشت هم پِ یش میگشتم
آخرش رسید به این حرف
دوست دارم و نوشتم
دوست دارمو
من دوست دارم قدره
آسمون پر ستاره
جوری که سمت تو میام
بی اراده بی اشاره
بی اراده بی اشاره
من دوست دارم قدره
قدری که تو نمیدونی
قدری که بگم تا ابد
توی خاطرم میمونی
توی خاطرم میمونی..
سمت من نشونه رفته
تیره عشق تو عزیزم
دخل من اومده انگار
بسته شد راه گریزم
عشق من یکی یدونست
اصلنم همتا نداره
تو همیشه مثل بارون
روی دلِ تو میباره
روی دله تو میباره
من دوست دارم قدره
آسمون پر ستاره
جوری که سمت تو میام
بی اراده بی اشاره
بی اراده بی اشاره
من دوست دارم قدره
قدری که تو نمیدونی
قدری که بگم تا ابد
توی خاطرم میمونی
توی خاطرم میمونی..
ترنم با لبخند نگاهی به آیینه انداخت
صورتش سرخ شد سرشو انداخت پایین
قربون خانم با حیام برم
رسیدیم بیمارستان پیاه شدیم
کپی ممنوع🚫🚫🚫🚫
@roman_tori
هدایت شده از چند متری خدا
چالش با جایزه های خفن😍😍😍
جایزهامون تو عکس هست😎🔥
#کد_شماره: 9
برای شرکت در چالش☺️👇🏽👇🏽
🔐http://eitaa.com/joinchat/3701735444C96e7f18eed
جانمونی که ضرر میکنی😌🧡
دوستانتون رو به چالش دعوت کنید✌️🏼
📚رمان: #دلارام_من
📝 نویسنده: فاطمه شکیبا(فرات)
🎭ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #مذهبی
تعداد صفحات: 211
📃خلاصه :
حوراء دختری است در خانوادهای ثروتمند اصفهانی؛ اما با بقیه خانوادهاش فرق دارد؛ تفاوت حوراء، شاید به نظر دیگران عجیب بیاید اما او عاشق این تفاوت است. تفاوتی که در آخر، او را به دلارام میرساند.پدر حوراء سالهاست از دنیا رفته و چیز زیادی درباره پدرش نمیداند، گرچه ناپدریاش هرچه خواسته دراختیارش گذاشته؛ حوراءِ
دلارام من
#جدید
@roman_tori
👇👇👇
May 11
{`~°•💔}
گفتندشھیدگمنامہ💔
پلاکهمنداشت...
اصلاهیچنشونہاۍنداشت😔
امیدواربودمروۍپیراهنش
اسمشرونوشتہباشہ..
نوشتہبود:
"اگربراۍخداستبگذارگمنامبمانم🕊"
@roman_tori