رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت148
از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
مامان خوابش برده بود
چرا سرنوشتم این شده یاد حرف عمه افتادم ک میگفت نماز علاوه بر ثوابش ارومت میکنه یادمه وقتی رفتم خونه عمه ساعت ها به نماز خوندش نگاه میکردم و ارامش میگرفتم
خونه عمه تصمیم گرفتم نماز بخونم ببینم چه حسی داره
اولین بار که با چادر نماز پای سجاده نشستم عمه گفت مثل فرشته ها شدم عمه کمکم کرد بهم یاد داد. از معجزه خداوند و .... همه چیزو بهم یاد داد پیش عمه بود ک فهمیدم من خیلی از دنیا عقبم وقتی که این حرفو به عمه گفتم
عمه لبخند از لطف و مهربانی خداوند برام صحبت کرد و گفت هر وقت شروع کنی دیر نیست
از فکر بیرون اومدم وضو گرفتم
رفتم پذیرش ازپرستار قبله رو پرسیدم و گفتم اگه میشه یه مهر نمار به من بدین ممنون میشم
از رو میزیه جا نماز خوشگل و چادر برداشت گفت این هدیه من به شما اصلا قابل نداره
گفتم خیلی ممنون لطف دارین خیلی قشنگه
گفت فقط هر وقت پای سجاده. نماز خوندی منو دعا کن
گفتم چشم حتما التماس دعا
برگشتم تو اتاق مامام یه تیک موکت اونجا بود پهنش کردم دو رکعت نماز خوندم. پای سجاده نشستم و مشغول دعا کردن شدم
سجاده رو جم کردم صفحه گوشیم روشن شد نگا کردم آرتین بود گفت بود اگه میتونی بیا اتاق 205
بلند شدم رفتم کنار خانم پرستار ادرس اتاق رو گرفتم طبقه دوم بود از اسانسور رفتم بالا تو راه رو گشتم تا اتاق رو پیدا کردم
دیدم ارتین رو صندلی نشسته پا تند کردم سمتش گفتم سلام چیشده
گفت سلام خانم آراد حالش بد شد اوردمش بیمارستان امشب بستریش کردن
گفتم الان حالش چطوره
گفت بهتره براش مسکن زده خوابیده
راستش صدات کردم که باهات صحبت کنم
وقتی همسر منی اسمت تو شناسنامه من حق داری بدونی شوهرت کیه چیکارس
گفتم بله من پرسیدم ولی جوابی به من ندادید
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 149
از زبان ترنم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
از رو صندلی بلند شدم گفتم ما خیلی بیشتر از با هم حرف داریم
آرتین گفت من با این همه غرور که همیشه میگفتم من بهترینم من موفق ترینم
برا اولین بار تو زندگیم کم اوردم نمیدونم چیکار کنم واقعا مامان راس میگ
همسرمی ازت کمک میخوام خواهش میکنم به حرفم گوش کن بعد نظرتو بگو
رفتم خونه اراد مامان اومد نزدیک خواست بغلم کنه با اخم گفتم سلام
آراد ک.انگار منتظر بود من بیام بره سمت اتاقش
خواست بره که گفتم کجا بفرما بشین
سلام و احوال پرسی تلخی کردم با آراد رفتیم نشستیم مامانم گفت بهترین موقعیته ک شما همه چیزو بدونین برای اثبات حرفم دفتر خاطره پدرتونم هست
من بی گناهم ولی پذیرفتن هر چیزی بر عهده شماس
بابات بهونه میگرفت اذیتم کرد کتکم میزد
یه روز گفت وسایلتو جم کن ببرمت خونه پدرت من کار دارم
مامانم هر چی که بهونه اورده گفته نمیرم کتکش زده وسایلشو انداخته تو چمدون بردش خونه بابا جون گفته بچه هام تنهان باباگفته پیش مادرش میمونن
مامان تا شب انقد گریه میکنه از حال میره اوضاع خیلی بد بوده نمیدونسته ما.تو چه حالیم چی میخوریم دلشوره داشته
صبحش براش احضاریه رفته
هر کاری کرده نشد حتی باباجون زده تو گوش مامان گفته بگذر جونتو نجات بده روز دادگاه وقتی که رای صادر شد مامان حالش بد میشه
باباپ پرونده برده بود گفته بود این زن مشکل روانی داره و نمیتونه از بچه ها مراقبت کنه
مامانم نتونسته اثبات کنه رای طلاق صادر شده و ماشدیم مال بابا
یع ماه ک خودشو حبس کرده عکستومونونگا میکرده و گریه میکرده
بابام گفته بعد مامان میخواد ازدواج کنه که کارخونه و خونه رو به ناماون خانم میزنه و اون خانم کل دارایی بابا رومیبره و از ایران خارج میشع
بابا به مامانم التماسم کرده که بره دنبال دختره و اموالو پس بگیره و الخودش ماشین اورده مامانوبرده فرودگاه وقتی میرسه اونجا تو وسایلش دلار زیادی پیدا کردن دستگیرش کردن ممنوع و خروجش کردن سالها طول کشیده تا ازادش کردن وقتی که برگشته هیچ ادرس نداشته
به مادر جون التماس کردهمادر جون بهش گفته لیاقت مادری نداره اینقد گشت بین فامیل و اشنا تا پیدامون کرد اما من حاضر نشدم. ببینمش میترسیدم حال اراد بد بشه تا اینکه واسطه فرستاد التماس کرد مجبور. شدم قبول کنم
حرفای مامانم این بود اخرشم ک اراد فهمید اینقد حرفای بابام دروغ بوده و اون همه مدت به خاطر دروغش. اذیت شده و بی مامان بوده دوباره شوک عصبی بهش وارد شد الانم که اینجاییم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
داشت فرش مےشست...!
گفتم حاجےجان نمےخواد زیاد بشورید بیخیال^_^
تبسم کرد گفت:نمےشورم که تمام شود ...
مےشورم تمیز شود...(:
#مؤمنکارودرستانجاممیده🙃🤞
@roman_tori
#حرف_حساب🔍
انسان اگر برای وقتش برنامه ریزی نکرد
شیطان برایش برنامه ریزی میکند
غیبت ها ، تهمت هاحرفهای بیمزه ولهو
همه این ها نتیجه بی برنامگی است!
#آیتاللهحائریشیرازی
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 150
از زبان آرتین
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
گوشیمو برداشتم به ترنم پیام داوم اگ بیداری بیا اتاق 205
15 دقیقه گذشت با عجله اومد گفت چیشده
گفتم هیچی یکم حال آراد بد شد بستریش کردن
گفت الان خوبه
گفتم الحمدالله بهتره
فقط میخوام باهات صحبت کنم زودتر از اینا. باید میفهمیدی خانواده من کیه چیکارن
بابات خانوادع منو میشناسه من بهش گفتم بهت نگه
به خاطر همین مخالفت میکرد
ترنم گفت من چندبار ازت پرسیدم ولی
گفتم بببخشید شرمندم نگو که بیشترشرمندت میشم
ترنم از رو صندلی بلند شد گفت ما خیلی بیشتر از با هم حرف داریم
گفتم من با این همه غرور که همیشه میگفتم من بهترینم من موفق ترینم
برا اولین بار تو زندگیم کم اوردم نمیدونم چیکار کنم واقعا مامان راس میگ
همسرمی ازت کمک میخوام خواهش میکنم به حرفم گوش کن بعد نظرتو بگو
رفتم خونه اراد مامان اومد نزدیک خواست بغلم کنه با اخم گفتم سلام
آراد ک.انگار منتظر بود من بیام بره سمت اتاقش
خواست بره که گفتم کجا بفرما بشین
سلام و احوال پرسی تلخی کردم با آراد رفتیم نشستیم مامانم گفت بهترین موقعیته ک شما همه چیزو بدونین برای اثبات حرفم دفتر خاطره پدرتونم هست
من بی گناهم ولی پذیرفتن هر چیزی بر عهده شماس
بابات بهونه میگرفت اذیتم کرد کتکم میزد
یه روز گفت وسایلتو جم کن ببرمت خونه پدرت من کار دارم
مامانم هر چی که بهونه اورده گفته نمیرم کتکش زده وسایلشو انداخته تو چمدون بردش خونه بابا جون گفته بچه هام تنهان باباگفته پیش مادرش میمونن
مامان تا شب انقد گریه میکنه از حال میره اوضاع خیلی بد بوده نمیدونسته ما.تو چه حالیم چی میخوریم دلشوره داشته
صبحش براش احضاریه رفته
هر کاری کرده نشد حتی باباجون زده تو گوش مامان گفته بگذر جونتو نجات بده روز دادگاه وقتی که رای صادر شد مامان حالش بد میشه
باباپ پرونده برده بود گفته بود این زن مشکل روانی داره و نمیتونه از بچه ها مراقبت کنه
مامانم نتونسته اثبات کنه رای طلاق صادر شده و ماشدیم مال بابا
یع ماه ک خودشو حبس کرده عکستومونونگا میکرده و گریه میکرده
بابام گفته بعد مامان میخواد ازدواج کنه که کارخونه و خونه رو به ناماون خانم میزنه و اون خانم کل دارایی بابا رومیبره و از ایران خارج میشع
بابا به مامانم التماسم کرده که بره دنبال دختره و اموالو پس بگیره و الخودش ماشین اورده مامانوبرده فرودگاه وقتی میرسه اونجا تو وسایلش دلار زیادی پیدا کردن دستگیرش کردن ممنوع و خروجش کردن سالها طول کشیده تا ازادش کردن وقتی که برگشته هیچ ادرس نداشته
به مادر جون التماس کردهمادر جون بهش گفته لیاقت مادری نداره اینقد گشت بین فامیل و اشنا تا پیدامون کرد اما من حاضر نشدم. ببینمش میترسیدم حال اراد بد بشه تا اینکه واسطه فرستاد التماس کرد مجبور. شدم قبول کنم
حرفای مامانم این بود اخرشم ک اراد فهمید اینقد حرفای بابام دروغ بوده و اون همه مدت به خاطر دروغش. اذیت شده و بی مامان بوده دوباره شوک عصبی بهش وارد شد الانم که اینجاییم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 '
پارت 151
از زبان آرتین
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
از رو صندلی بلند شدم رفت سمت پنجره
ترنم گفت از کجا معلوم این خانم راست بگه
دفتر رو سمتش گرفتم شروع کرد به ورق زدن و خوندن
هر لحظه رنگش عوض میشد
گفتم چیشده به منم بگو
گفت تو.پسر عموی منی امکان نداره
گفتم نههههه امکان نداره پدر من هیچکس نداشته
ن پرستار اومد گفت اقا اروم تر اینجا بیمارستانه
گفت باشه ارتین یا بهتره بگم پسر عمو
دفترو بهم داد گفت بیا بخون
شروع کردم به خوندن فردا باید از مامان میپرسیدم یعنی بابا به خاطر ازدواج با مامان خانوادش طردش کردن و بابا بی خبر با مامانم ازدواج میکنه و میره
اصلا امکان نداره. ورق زدم که چند تا عکس دیدم ترنمو صدا زدم گفتم بیا اینا رو ببین
گفت این عکس پدربزرگ و مادر بزرگه
عکس بعدی رو بلند کرد گفت این پدر منه
منم گفتم اینم بابای منه
پشتش نوشته شده بود
تقدیم به برادر عزیزم
با تعجب بهم نگا میکردیم
ترنم گفت اگه بابام بفهمم چیکار میکنه
گفتم خانمم بقیه حرفا بمونه برا یه وقت دیگ الان من شوکه شدم همسرم یهدیی شده دختر عموم
ترنم گفت هوا روشن شده الان ک مامان بیدار شه. باید برم پیشش. ساعت 8 دکتر میاد
گفتم باشه خانم مواظب خودت باش حتما میام پیشتون
خداحافظی کرد و رفت
رفتم سمت اتاق آراد رفتم داخل دیدم بیداره
گفتم آراد چیزی لازم داری
گفت با کسی صحبت میکرد. از صدای حرف زدنت بیدار شدم
گفتم اره ترنم اومد یکم صحبت کردم باهاش
احوالتو پرسید و گفت سلام بهت برسونم
گفت سلامت باشه میشه یه لیوان اب بهم بدی
یه لیوان اب براش ریختم. خورد
گفت ساعو چنده گفتم 7 و نیم الانه که دکتربیاد بخش برا معاینه
گفت اون خانم کجاس
گفتم اراد خواهش میکنم تمومش کن انقد به خودت فشار نیار من الان میام فعلا
از اتاق اومدم بیرون وای خدا از دست این اراد باید یه سر پیش ترنم میرفتم
🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫
کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد
@roman_tori
🌷حضرت علی (ع):
✨بهترین نیکی در جهان، نیکیکردن به یتیم است.
📕غررالحکم
@roman_tori