eitaa logo
🌿 طب نوین روجین🌿
887 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
335 ویدیو
645 فایل
داخل کانال میتونی مشاوره دریافت کنی در مورد زگیل تناسلی/عفونت/کیست/ناباروری/سردمزاجی کافیه اعتماد کنی ودرمان بشی زیر نظر پژوهشکده طب سنتی رویان شماره ما 👈🏻 09335437347 فرم مشاوره 🌱🌱https://app.epoll.ir/46875375 🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه صوت رمان ان شاالله فردا
خـــــدایا... بـرای تـو غـیر مـمکنی وجـود نـدارد غـیر مـمکن‌های زنـدگی هـمه‌ی مـا را مـمکن کـن.... ""آمـین یـا رب الـعالـمین"" شبتون درپناه خدا🌙✨ به خدا توڪل ڪنید وآسوده بخوابید نگران مشڪلاتِ فرداتون نباشید قبل از آنڪه از دستان شما ڪارے برآید ،دست هاے خدا ڪار خودش راخواهد ڪرد.. شبتون مملو از الطاف‌الهی🌸🍃 @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 مانند اولین خاكریز جبهه است كه دشمن برای تصرف سرزمینی حتماً ‌باید اول آن را بگیرد💜🍃 @roman_tori
📚رمان : 📝نویسنده : الهام زحمتکش 🎭ژانر: 📃خلاصه: دختر پسری که عاشقه همن ولی موانع زیادی جلوشون قرار میگیره و نمیزاره بهم برسن... @roman_tori 👇👇👇
گفت:مادر جان بيا ناهار بخوريم☺️ پرسيد:ناهار چي داريم مادر؟🤔 گفت:باقالي پلو با ماهي🍽 با خنده رو به مادر کرد و گفت:ما امروز اين ماهي هارو ميخوريم و يه روزي اين ماهي ها ما رو ميخورند😅 چند سال بعد... والفجر8😔 درون اروند گم شد💔 مادر تا آخر عمرش ماهي نخورد!!!  @roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 ' پارت 144 از زبان ترنم به 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 آرمان داشت میرفت میرفت همون جایی دره معروف که میرفتیم حرفامو میزدیم به هم دیگ قول میدادیم و رازمونو تو دره خاک میکردیم و با خوشحالی برمیگشتیم خونه آرمان صدام کرد گفت خاله ریزه به چی فکر میکنی گفتم هیچی آرمان گفت رسیدیم چراغ ماشینو روشن کرد گفت برو بشین رو سنگ تا بیام پیاده شدم آرمان اومد کنارم به چراغای شهر خیره شده بودم که آرمان گفت ترنم عزیز دلم من برادرتم یادت رفتع چه روزایی با هم داشتیم از وقتی ازدواج کردی شدم غریبه اون از. رفتنت بدون اینکه چیزی به من بگی کمکی بخوای رفتی آرتین به من گفت چه پیشنهادی داده تو هم پذیرفتی اخه خواهر من مگه من مردم یه مشورتی میگرفتی مگه اسمون به زمین میومد گفتم الان وقت صحبت کردن نیست منو ببر پیش مامان گفت پس کی وقت صحبته همش میگ نه آرمان انگشتشو تکون داد و گفت به جون خودت که خیلی برام عزیزی اگ تا فردا گفتی ک هیچ اگه نگفتی دیگ داداشی به اسم آرمان نداری گفت باشه داداش یکم وقت میخوام فکر کنم سوار ماشین شدیم حرکت کرد سمت بیمارستان. منو رسوند دستمو گرفت گفت ترنم خواهرم برو مواظب خودت و مامان باش به عمه بگو بیاد ببرمش خونه استراحت کنه گفتم چشم خداحافظ 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد @roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 ' پارت 145 از زبان ترنم 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 رفتم داخل بیمارستان رفتم پذیرش پرستار منو دید گفت سلام خانم خوبی حالت مامانت خیلی خوبه دکتر گفت بهت بگم بری پیشش میخواد باهات صحبت کنه گفتم سلام چشم چند لحظه برم پیش مامان بعد میرم اتاق دکتر گفت چشمت روشن تا یادم نرفته اتاق مامانت عوض شده برو اتاق111 گفتم ممنون خدانگهدار اتاقو پیدا کردم در زدم رفتم داخل مامان گفت سلام دخترم سریع رفتم سمت مامان بغلش کردم گفتم دورت بگردم مامانم حالت خوبه جاییت درد نمیکنه مامان گفت نه عزیز دل مامان من حالم خوبه دکتر گفت فردا مرخصم یهو گفتم واییی عمه شرمنده خوبین. با خجالت سرمو زیر انداختم گفت دشمنت شرمنده دخترم گفتم عمه جون آرمان پایینه منتظرتونه عمه وسایلشو جم کرد خداحافظی کرد و رفت گفتم مامان جان کاری با من نداری دکتر صدام کردن گفت نه دخترم برو رفتم بالا سمت اتاق دکتر در زدم دکتر گفت بفرمایید رفتم داخل در رو بستم دکتر راهنماییم کرد گفت بفرمایید گفتم ممنون گفت خانم رضایی راستش بهوش اومدن مادرتون همه رو شکه کرد خوشبختانه خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم حالشون بهبود پیدا کرده فقط پای سمت چپشون اسیب جدی دیده. باید استراحت مطلق باشه و جلسه های درمانی ک نوشتمو انجام بدن گفتم اقای دکتر خوب میشه گفت نمیتونم بگم فردا خوب میشن ممکنه یک ماه طول بکشه یا ممکنه. یکسال طول بکشه بستگی به تلاش مادرتون دارن تا اونجایی که ممکنه تحرک نداشته باشن گفتم ممنون دکتر اومدم بیرون رفتم سمت اتاق مامان دیدم مامان خوابش برده. رفتم رو صندلی بشینم که متوجه شدم صفحه گوشیم روشنه پیام رو باز کردم دیدم آرتین نوشته سلام خانم مامانم رسیده فردا میام دنبالت مواظب خودت باش فعلا 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الهی امروز 25 آبان برایت 🎋همان روزی باشد که میخواهی 🌸همان هایی را ببینی 🎋که دوستشان داری 🌸همان حرفهایی را بشنوی 🎋که دلت میخواهد، و همه چیز 🌸همان جوری پیش برود 🎋که آرزویش را داری ... 🌸خوشبختی برایِ هرکس 🎋تعریفِ ویژه ای دارد ،و من 🌸خوشبختی به سبکِ خودت را 🎋برایِ تو آرزو می کنم 🌸 یکشنبه‌تون گلبـارون🌸 @roman_tori
😵🖇 ریحانه‌پارسا/بهنوش‌بختیاری تو فقط منبعت سوراخه!😏 بعضیا جنبه ی معروف شدن ندارن!!!!🤐 ببینید تا چه حد این موضوع بد بوده که خود بازیگرا به انتقادش پرداختن!!😑 😖🌵 ‎‌‌‌‌‌‌ @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚رمان : 📝نویسنده : (انجمن بهترین رمان ها) 🎭ژانر : 📃خلاصه: نگاه ،دختری مظلوم با گذشته ای تلخ. گذشته ای که دست از سر آینده اش بر نمی دارد. نگاه ومهزیار، دوعاشق ودلداده که قرار است باهم پیمان ازدواج ببندند. روز عقد، نگاه پیام تهدید آمیزی دریافت می کند، از کسی که ردی در گذشته دارد. چیزی که مهزیار از آن بی‌خبر است و اگر فاش شود... رمانی جدید با شخصیت های دوست داشتنی @roman_tori 👇👇👇
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 ' پارت 146 از زبان آرتین 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 گوشیمو برداشتم شماره ترنمو گرفتم جواب نداد پیام دادم نوشتم نوشته سلام خانم مامانم رسیده فردا میام دنبالت مواظب خودت باش فعلا رفتم در خونه آراد اینا زنگ زدم در رو باز کرد رفتم بالا مامان اومد نزدیک خواست بغلم کنه با اخم گفتم سلام آراد ک.انگار مناظر بود من بیام بره سمت اتاقش خواست بره که گفتم کجا بفرما بشین سلام و احوال پرسی تلخی کردم با آراد رفتیم نشستیم رومبل مامان گفت حالا ک عروسم نیس بهترین موقعیته ک شما همه چیزو بدونین برای اثبات حرفم دفتر خاطره پدرتونم هست من بی گناهم ولی پذیرفتن هر چیزی بر عهده شماس بابات بهونه میگرفت اذیتم کرد کتکم میزد یه روز گفت وسایلتو جم کن ببرمت خونه پدرت من کار دارم هر چی که بهونه اوردم گفتم نمیرم کتکم زد وسایلمو انداخت تو چمدون منو برد خونه بابام هر چقد گفتم بچه هام گفت پیش مامانش میمونن تا شب انقد گریه کردم از حال رفتم اوضاع خیلی بد بود نمیدونستم بچه هام.تو چه حالین چی میخورن دلشوره داشتم صبحش برامون احضاریه اومد هر کاری کردم نشد حتی بابام زد تو گوشم گفت بگذر جونتو نجات بده روز دادگاه وقتی که رای صادز شد انگار جون منو گرفتن بابات پرونده. اورد بود گفته بود این زن مشکل روانی داره و نمیتونه از بچه ها مراقبت کنه نتونستم اثبات کنم رای طلاق صادر شد و شما شدین مال باباتون یع ماه ک خودمو حبس کرده بودم عکستونو نگا میکردم و گریه میکردم بابات بعد من میخواد ازدواج کنه که کارخونه و خونه رو به ناماون خانم میزنه و اون خانم کل دارایی باباتو میبره و از ایران خارج میشع اومد التماسم کرد برم دنبال دختره خودش ماشین اورد منو برد فرودگاه رسیدم اونجا تو وسایلم دلار زیادی پیدا کردن ومنو دستگیر کردن ممنوع و خروج شدم سالها طول کشید تا ازاد شدم وقتی که برگشتم هیچ ادرسی ازتون نداشتم به مامانم التماس کردم ولی گفت لیاقت مادری ندارم اینقد گشتم و گشتم تا پیداتون کردم اما شما حاضر نشدین با من صحبت کنین تا اینکه برگشتم واسطه فرستادم التماس کردم یه بار باهاتون صحبت کنم تا اینکع پذیرفتین 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد @roman_tori
رمان شکلات زندگی من😍😍😍😋😋 ' پارت 147 از زبان آرتین 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 تعجب کردم هیچ وقت فکر نمیکردم بابا بهم دروغ بگه آراد گلوشوچنگ. انداخت افتاد یه یا ابوالفضلی گفتم و رفتم سمتش بلندش کردیم با مامان و اون اقای که نفهمیدیم کیه بردیمش بیمارستان الان دیگ مامانم بود الانه که بعد این همه سال سرمو میزارم رو بالشت به اشتباهش فکر نمیکنم الانه ک فکر میکنم مادر دارم مادری ک زندگیشو فدای ما و همسرش کرد در بیمارستان پیاده شدیم کمک کردن آراد رو بردیم داخل بردنش اورژانس در اتاق راه میرفتم و موهامو چنگ میزدم آراد داداشم بود. پاره تنم بود اینکه بابا اذیتش میکرد و بدی مامانمو همیشه میگفت فهمیدن واقعیت واقعا براش سخت بود آراد تو بدترین سنش از ترس و استرس. اینکه کاری اشتباه کنی بابا بزنش دچار شک عصبی میشد از وقتی بابا رفت شدم پشت و پناهش تنها امید زندگیم بود کار کردم جون کردم شبا بیدار میموندم کار میکردم فقط بع امید اینکه اراد خوشبخت باشه و کمبودی نداشته باشه دکتر صدام کرد گفت اتفاقی افتاده انگار شوک عصبی بهشون وارد شد دکتر گفت اولویت برا حال بیمارتون ارامشه و دوری از چیری که عصبی یا ناراحتش کنه امشب مهمون ما هستن انشالا فردا مرخص شن گفتم ممنونم دکتر اومدم بیرون رفتم سمت مامان اینا مامان اشک میریخت اون اقایی ک فهمیدم داییمه دلداریش میداد گفتم شما برید خونه امشب اینجا بستری میشه هر جور بود راضیشون کردم رفتن رفتم تو اتاق اراد دیدم خوابیده رو صندلی نشستم و به چهره مردوتش نگا کردم 🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫🍫 کپی کردن حرام است و پیگرد قانونی دارد @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـب‌ها شکرگزاری را فراموش نکنیم برای همه نعماتی که به چشم نمی‌آیند ولی بدون آن نعمات زندگی ما تهی و بی معنا و ناممکن بود مثل هر نفسی که می‌کشیم و همین خوابی که شب‌ها ما را به رؤیاهایمان پیوند می‌زند و به آرامش و سکون می‌رساند. 《خدایا هزاران مرتبه شکرت》 🌙شبتـون پـر از نـور الهـی🌟 @roman_tori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ امࢪوز... دހس‌خواندن📓 علم‌آموزے📝 پژوهش🔍 جدیت‌دހڪاހاصلےدانشجوئے☝🏻 یڪ‌جہاداست.‌..🏹 ‎‌‌‌ @roman_tori