eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام سلام.. بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_111 رسول: یعنی داره دیوونم میکنه... به زور منو یرده حلقه بگیرم براش😐 حالا ح
🇮🇷 آوا: رسول بود! باورم نمیشد! یعنی دارم خواب میبینم! ولی نه اوا... نه... نباید انقدر بد دل باشی.. شاید ماجرا اصلا اونطوری نباشه ک من فک میکنم... رقتم سمت نیمکتو نشستن... با چشمای پراز اشکم داشتم نگاهشون میکردم.. دیدمش رسول داره یه چیزی میده بهش... با دست اشکامو پاک کردم تا بهتر ببینم... یه جعبه قرمز بود... اون دختره بازش کرد.. یه حلقه توش بود.. رسول: شارلوت بهم گفته بود حلقه رو امروز بهش بدم! نمیفهمم...! آوا: دنیا روسرم خراب شد... داشتم میوفتادم که دستمو گذاشتم رو تنه درخت و مانع افتادنم شد.... گوشیمو دراوردمو شروع به عکس انداختن کردم ـــــــــــــــ آوا: رفتم خونه.... باهمون لباسای تنم افتادم رو تخت... ـــــ عزیز: وقت شام بود.. عجیب بود اوا نیومده کمک همیشه خودش میومد... رفتم تو اتاق آوا تا بگم بیاد کمک کنه سفره رو بندازیم.. در زدم اما جوابی نشنیدم.. وارد اتاق شدم... چند بار صداش زدم اما بی فایده یود.. نگران شدمو رفتم سمت تختش... بی جون افتاده بود... با فریاد صداس زدم.. اما فایده نداشت... ــــــــــــــــ نرگس: چیزی نیست خاله جان نگران نباشید.. فقط یکم فشارش افتاده... بیمارستانم لازم نیست ببریدش با یه سرم درست میشه.. ـــــــــــ آوا: چشمامو باز کردم... نرگس: اوا جان.. خوبی؟ آوا: سرمو تکون دادم.. نرگس: چیشده؟ بگو! آوا: چی.. زی.. نیس.. ت نرگس: اگه چیزی نبود که ازحال نمیرفتی.. بگو چیشده؟ آوا: خیلی عصبی بودم.. یکم تن صدام بالا رفت:: میگم چیزیم نیست.. نرگس: سعی کردم بخندم: باشه بابا چرا داد میزنی..من بیرونم..کاری داشتی صدام بزن🙂 پ.ن¹: حلقه😐💍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_112 آوا: رسول بود! باورم نمیشد! یعنی دارم خواب میبینم! ولی نه اوا... نه..
🇮🇷 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جمع کن بریم تا نریختن ببرنمون کاترین: خودتم داری میگی اگه... اگه نیومده باشه چی! باید مطمعن بشم فهمیده بعدشم تو انقدر ترسو نبودی که... شارلوت: ترسو عمته😂😐 چیکار میخوای بکنی حالا کاترین: میخوام تیر آخرو بزنم تو مغزش شارلوت: سوالی نگاه کردم... ـــــــــــــ کاترین: کامی آخر هفته ک گفتی کار داری واسه چهار شنبه قرار عقدو گذاشتم.. بریم رسمیش کنیم... ـــــــــــــ آوا: بازم پیامک اومد... عکسای امروز بود... اشک هام جاری شد... طوری که صفحه موبایلم خیس شده بود.. ـــــــــــــــــ شب:: محمد: امروزو من شیف بودم ولی اوا استراحت بود.. رسول اومد سمت اتاقم... رسول: سلام.. محمد: سلام اقا داماد رسول: محمد شوخی نکن 😐 محمد: اوه چ داماد بی عصابی.. چیشده! رسول: کاترین واسه چهارشنبه قرار عقد گذاشته... محمد: خب مبارکه! شیرینیش؟ رسول: محمددددد تروخدا الان بامن شوخی نکن حالم اصن خوش نیست💔 پ.ن¹: حالم خوش نیست! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسم الله الرحمان الرحیم
سلام صبحتون بخیر
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
بچه ها نتم الان ضعیفه استوری ها بالا نمی یاد بقیه رو بعدا میفرستم😊
سلام سلام همگی سلاممم💫
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_113 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جم
🇮🇷 فردا: شارلوت: اگه اومده باشه سرقرار که زجر کشیده دیگه چی میخوای تو.. جمع کن بریم تا نریختن ببرنمون کاترین: خودتم داری میگی اگه... اگه نیومده باشه چی! باید مطمعن بشم فهمیده بعدشم تو انقدر ترسو نبودی که... شارلوت: ترسو عمته😂😐 چیکار میخوای بکنی حالا کاترین: میخوام تیر آخرو بزنم تو مغزش شارلوت: سوالی نگاه کردم... ـــــــــــــ کاترین: کامی آخر هفته ک گفتی کار داری واسه چهار شنبه قرار عقدو گذاشتم.. بریم رسمیش کنیم... ـــــــــــــ آوا: بازم پیامک اومد... عکسای امروز بود... اشک هام جاری شد... طوری که صفحه موبایلم خیس شده بود.. ـــــــــــــــــ شب:: محمد: امروزو من شیف بودم ولی اوا استراحت بود.. رسول اومد سمت اتاقم... رسول: سلام.. محمد: سلام اقا داماد رسول: محمد شوخی نکن 😐 محمد: اوه چ داماد بی عصابی.. چیشده! رسول: کاترین واسه چهار شنبه قرار عقد گذاشته... محمد: خب مبارکه! شیرینیش؟ رسول: محمددددد تروخدا الان بامن شوخی نکن حالم اصن خوش نیست💔 پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ