eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
سلام سلام....
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_137 چند روز بعد:: آوا: باید میرفتیم برای تشخیص جسد.. دلشو نداشتم برم تو...
🇮🇷 روز خاکسپاری:: آوا: همین که جسدو اوردن پخش زمین شدم... باورم نمیشد این رسول منه.... جلو چشمام دارن خاکش میکنن... زجه میزدم... اجازه ندادن صورتشو ببینم و این از همه دردناک تر بود برام.... محمد: حال بچه ها اصلا خوب نبود.... داوود و فرشید کمکم کردن تا جسدو بزاریم تو خاک... چقدر سخت بود دیدن این لحضه... امیر به دیوار تکیه داده بود.. سعید رفت کنارش... عطیه: انگار اشکام خشک شده بود... انقدر گریه کرده بودم دیگه اشکی واسه امروز نداشتم.... حاضر بودم بمیرم ولی این روزارو نبینم.... زندگی بدون رسول به چه درد من میخوره... زندگی بدون برادری که همش وقت دنیارو بگیره به جه دردی میخوره😭 پ.ن¹: زندگی بدون برادری که همش وقت دنیارو بگیره به چه دردی میخوره... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی وقته چند تا ادیت زدم... دونه دونه براتون میزارم👇🏻🙂
سلام سلام.... بریم واسه پارت👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_138 روز خاکسپاری:: آوا: همین که جسدو اوردن پخش زمین شدم... باورم نمیشد ای
🇮🇷 سایت: آوا: داشتم میرفتم خونه.... نگاهم خورد به نیمکت تو حیاط... با چشمای پراز اشک رفتمو نشستم رو همون نیمکتی که رسول روش ازم خاستگار کرد.. همونی که هروقت میخواستیم باهم حرف بزنیم روش میشتیم... ـــــــــــــــــــــــ آوا: تو شهر پرسه میزدم.... گوشه به گوشه این شهر خاطره دارم با رسول🙂💔 ــــــــــــــــــــــــ آوا: تو این دو هفته نابود شدم... چشمام مثل کاسه خون شده بود... گوشیو باز کردم... عکس رسول نمایان شد... زدم زیر گریه... ولی مثل بقیه گریه ها نبود... دستمو سمت صورتم بردم.... نگاهی به دست خونیم انداختم.... لب زدم: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم... بلند شدم که برم صورتمو بشورم... اما پاهام توان ایستادن نداشت... پام خالی کردو پخش زمین شدم... ـــــــــــ نرگس: رفته بودم به اوا اینا سر بزنم... نشسته بودم منتظر اوا.. عزیز رفته بود اوا رو صدا بزنه... با جیغ عزیز بلند شدمو بدو بدو رفتم سمت اتاق... دیدم صورت اوا خونیه و رو زمبن افتاده... سریع رفتم کنارش نشستم... چند بار زدم تو گوشش اما فایده نداشت... ــــــــــ دکترا اومدن خونه ـــــــــ نرگس: ممنونم دکتر... زحمت کشیدید.. دکتر رفت... بلافاصله رفتم بالا پیش اوا... ـــــــ آوا: با جیغ از خواب بیدار شدم... نرگس رو تخت نشسته بود... پس پریدم بغلش... نرگس: خواب دیدی دورت بگردم... آوا: رسول.. رسول کو.... نرگس: به حال اوا گریم گرفت... نا امید سرمو تکون دادم... آوا: یادم اومد گرفتار چه مصیبتی شده بودیم... ـــــــــــــ محمد: عطیه جان... عطیه بیا این لیوان ابو بخور... عطیه: کنترلم دست خودم نبود... فریاد زدم: نمیخواااام و لیوانو از دست محمد انداختم.. محمد: بلند شدم تا شیشه خرده هارو جمع کنم.... عطیه: سرمو روی زانوهام گذاشتمو شروع کردم به گریه کردن... پ.ن¹: تو چه بودی که برایت خون گریه کردم🙂🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫 @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷