روز دختران سرزمین ایران اسلامی
مبارک باد
با ما همراه باشید
@rooyannews
✨﷽✨
✅عقوبت گناهان به سوی شیعیان سریع تر از هر کسی . شیعیان در قیامت مؤاخذه نمی شوند زیرا پیش از آن بوسیله ی بلاها پاک خواهند شد
✍امام صادق علیه السلام فرمود: از گناهان بپرهیزید و برادرانِ [دینی] تان [یعنی شیعیان] را از آن بر حذر دارید چرا که به خدا سوگند، عقوبت [و بلا] به سوی کسی سریع تر نباشد از آنچه بسوی شماست. چرا که شما [مؤمنان] درباره ی آن در روز قیامت بازخواست نشوید. [بلکه در دنیا و یا در هنگام مرگ و یا در قبر به عقوبت گناهان گرفتار و پاکیزه می شوید.]
💢مشاهده می شود که در هنگام نزول بلاها و گرفتاری های عمومی مانند خشکسالی و زلزله و سیل و یا بروز جنگ ها و قحطی و فراگیر شدن گرانی و فقر، برخی از جاهلان به مقایسه ی جامعه ی مؤمنین با جامعه ی کفار می پردازند و بروز مشکلات در جامعه ی مسلمین را نشانه ی دروغ بودن فضیلت ایمان بر کفر می نمایانند و یا دست کم آن را نشانه ی برتری کفّار بر مؤمنین در رفتار و پندار تلقی می کنند. حال آنکه در حقیقت و بر اساس روایات نزول بلاها معنا و دلایل وسیعی دارد. از جمله برای مؤمنین موعظه و تذکّر و موجب پاک شدن از گناهان و برای کفّار مایه ی عبرت و تعجیل در عذاب خواهد بود.
@rooyannews
『•📚🌼』
#رنج_مقدس
#قسمت_دوم
دکمه وصل را میزند و روی بلندگو میگذارد. انگار دنبال کسی میگردد تا همراهیاش کند. تنهایی نمیتواند این بار را بردارد.
– سلام خانومم.
– سلام. وااای، شما خوبید؟ کجایید الآن؟
صدای مادر میلرزد. دوباره حلقه اشک چشمانش را پر کرده است.
– تازه از هواپیما پیاده شدم. یک ساعت دیگه میرسم انشاءالله. همه خوبند؟
مادر لبش را گاز میگیرد.
– خوبیم. ببین عزیزم. شما نرو خونه.
– خونه نیستید؟
تحمل مادر را ندارم. اشکم سرازیر میشود.
– نه. طالقانیم.
مادر آرام به گریه میافتد. صورت سفیدش قرمز میشود. گوشه چشمانش چند چروک ریز نشسته و با حالت صورتش کم و زیاد میشوند.
پدر هر بار که میرود، چشم انتظاریهای مادر آغاز میشود. انتظار حالت چشمهای او را عوض کرده است. نگاهش عمیقتر و مظلوم شده است. چشمهایش روشنایی دارد، محبت و آرامش دارد.
علی گوشی را میگیرد.
– سلام بابا.
– بَه سلام علی آقا. خوبی بابا؟
– چه عجب! بعد از چند هفته صداتونو شنیدیم!
– خب دیگه، چاره چیه؟ شما هم مرخصی گرفتی همه رفتید ییلاق؟
علی نمیخواهد جواب سؤالهای پدر را بدهد.
– تا یک ساعت دیگه میرسید. نه؟
– بله. فقط علیجان! گوشی رو بده با مادرجون هم حالواحوال کنم. این چند روزه دلتنگ مادر شدم. دوسه بار خوابش رو دیدم. حالا که شما…
و سکوت میکند.
– علی؟
– بله
این را چنان بغضآلود میگوید که هرکس نداند هم متوجه میشود.
– شما چرا وسط هفته اونجایید؟ چرا همهتون… علی… طوری شده؟
صدای هقهق گریه من و مادر اجازه نمیدهد تا چیزی بشنویم…
***
به اتاقم میروم و از پشت پنجره آمدن پدر را میبینم. هر وقت میخواستم مردی را ستایش کنم بیاختیار پدر در ذهنم شکل میگرفت؛ قد بلند و چهارشانه؛ راه رفتنش صلابت خاصی دارد و انگار همیشه کاری دارد که مصمم است آن را انجام دهد.
چشمهایش پر از محبت است و تا به حال خشمش را ندیدهام. علی میرود سمت پدر، فرو رفتن دو مرد در آغوش هم و لرزش شانههایشان، چشمه اشکم را دوباره جوشان میکند. این لحظهها برایم ترنم شادیهای کودکانه و خیالهای نوجوانانهام را کمرنگ میکند.
درِ اتاقم را که باز میکند، به سمتم میآید و مرا تنگ در آغوش میفشارد؛ اشک چیزی نیست که بشود مقابلش سد ساخت؛ آن هم برای من که تمام لحظات این بیست سال پر از خاطرهام را باید در صندوقچه همین خانه بگذارم و ترکشان کنم.
ادامه دارد
@rooyannews
هدایت شده از مجموعه فروشگاه
💥فروشگاه پوشاک اسلامی_ایرانی هیئت عماریون افتتاح شد💥
ارائه دهنده انواع پوشاک(اسلامی _ایرانی)
.
شعبه۱:شاهرود_خیابان خرمشهرغربی نبش کوچه۴
📱+989195460316
🟠شعبه۲:#رویان جنب بانک کشاورزی
📱+98 930 273 2989
.
💥به مناسبت دهه کرامت۱۰٪تخفیف💥
#هیئت_عماریون
#محفل_عمارهای_انقلاب
#ساخت_ایران
.
https://instagram.com/store_heyate_ammariyon
.
♡بسماللهالرحمنالرحیم♡
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
🌷#اللهمعجللولیکالفرج🌷
@rooyannews
جشن میلاد با سعادت حضرت معصومه (س)
مکان: مسجد جامع شهر رویان(طبقه بالا)
زمان: سه شنبه
ساعت 21
@rooyannewd
کلاهبرداری با عنوان #فروش_سوالات_امتحانی
با توجه به نزدیک شدن به ایام پایانی سال تحصیلی و زمان امتحانات دانش آموزان در مقاطع مختلف متأسفانه کلاهبرداران با سوء استفاده از شرایط موجود اقدام به انتشار و تبلیغ جعلی فروش سوالات امتحانات نهایی سال 99 در فضای مجازی به خصوص شبکههای اجتماعی میکنند.
یکی از شگردهای افراد سودجو، طراحی صفحات و درگاههای بانکی جعلی به نام "فیشینگ" میباشد که با ترفند فروش سوالات امتحان نهایی و با در اختیار گرفتن اطلاعات بانکی دانشآموزان، اقدام به برداشتهای غیر مجاز از حسابهای بانکی قربانیان می کنند.
#پلیس_فتا
#کلیک_امن
کانال خبری شهر رویان در ایتا
@rooyannews
‼️رفته خواستگاری، یه لیست از شرایطی که باید قبول کنه تا جواب مثبت بشنوه، بهش دادن
(فاکتور خرید)
@rooyannews
『•📚🌼』
#رنج_مقدس
#قسمت_سوم
با اختیار خودم نرفته بودم که با اختیار خودم برگردم. حالا اینجایم کنار قل دیگرم مبینا، اتاقمان کنار اتاقیست که برادرهایم؛ علی و سعید و مسعود را در خود جا نداده، بلکه تحمل کرده است! پسرها آنقدر شلوغ هستند که تمام دنیای مرا به هم میریزند. کودکیام را کنارشان زندگی نکردهام و حالا ماندهام که چگونه این حجم متفاوت را مدیریت کنم. از دختر یکییکدانه، شدهام بچه پنجم خانه.
مبینا برای پروژه درس همسرش عازم خارج است و من هنوز لذت بودن کنار او را نچشیده باید خودم را برای جدایی آماده کنم. دوتایی این روزها را میشماریم و نمیخواهیم که تمام شود.
گاهی آرزوی چیزی را داری، وقتی به دستش میآوری، پیش خودت فکر میکنی همین بود آنچه منتظرش بودی و همیشه لحظات تنهاییات را به آن میاندیشیدی! یعنی بالاتر از این نیست؟ یک بالاتری که باز بتوانی حسرتش را بخوری و برای رسیدن به آن دعایی، حرکتی، برنامهریزیای… جز این، انگار زندگی یکنواخت و خستهکننده میشود.
یادم میآید من و دوستان مدرسهایام تابستانها به همین بلا دچار میشدیم. انواع و اقسام کلاسها و گردشها را تجربه میکردیم تا اثبات کنیم زنده و سرحالیم. آخر آرزوهایمان را در نوشتههای خیالی دیگران و در صفحات مجازی جستوجو میکردیم، آنهم تا نیمههای شب؛ اما صبح زندگی ما همانی بود که بود…
نگاهی به اتاقم میاندازم. اینجا هم مثل طالقان یک پنجره دارم رو به حیاط. حیاطی با باغچه کوچک و حوض فیروزهای. فقط کاش پنجرهام چوبی بود و شیشههای آن رنگی. آنجا که بودم گاهی ساعتهای تنهاییام را با بازی رنگها، میگذراندم. خورشید که بالا میآمد پنجپرهای قرمز و زرد و آبی و سبز شیشهها روی زیلوی اتاق میافتاد؛ اما شیشههای ساده پنجره اینجا، نور را تند روی قالی میاندازد و مجبور میشوم اتاقم را پشت پرده پنهانکنم.
عکسی از پدربزرگ و مادربزرگ را گذاشتهام مقابل چشمانم تا فراموش نکنم گذشتهای را که برایم شیرین و سخت بود.
***
– لیلا… لیلی… لیلایی…
علی است که هر طور بخواهد صدایم میکند. در اتاق را که باز میکنم میگوید:
– اِ بیداری که؟
– اگه خواب هم بودم دیگه الآن با این سروصدا بیدار میشدم.
– آماده شو بریم.
در را رها میکنم و میروم پشت میزم مینشینم. کتاب را مقابلم باز میکنم.
– گفتم که نمیآم. خودتون برید.
تکیهاش را از در برمیدارد.
– با کی داری لج میکنی؟
نگاهش نمیکنم.
– وقتی لج میکنی اول خودت ضرر میکنی. هیچ چیزی رو هم نمیتونی تغییر بدی.
نه نگاهش میکنم و نه جوابش را میدهم.
ادامه دارد
@rooyannews