هدایت شده از دوره ویژه ارتباط شناسی معنوی
ماجرای پنهون کاری بابام
و لو رفتنش😂
مطلب از پیج اینستاگرام
مسعود نوروزی،ارتباط شناس
بله!
#مریم_کاظم_زاده هم رفت
نرسیدم به تشییع پیکرش در #بهشت_زهرا
اما یه لایو رفتم درباره ش! نمی دونم اون دوست گرامی کی آماده میکنه ویدیوش رو
نکته های بیشتری اونجا گفتم که توی یه یادداشت جا نمیشه
به هر حال
در اولین فرصت ویدیو رو منتشر میکنم
یکی از نکاتی که توی اون لایو گفتم درباره تهور و نترسی خانم کاظم زاده بود
این چیزی بود که «همسر اولش» خدابیامرز شهید #اصغر_وصالی هم ازش انتظار داشت و اصلا شاید همین بود که خانم کاظم زاده رو علاقمند کرد که با اصغر ازدواج کنه
(درسته.حدود پنج سال بعد شهادت اصغر، خانم کاظم زاده ازدواج مجدد کردند)
وقتی خانم کاظم زاده رفته بود برای روزنامه انقلاب اسلامی بنی صدر،از پاوه گزارش تهیه کنه، اصغر که حسابی از هر چی #بنی_صدر دل خونی داشت،به خانم کاظم زاده میتوپه که چرا خودت توی معرکه نبودی لحظه درگیری و بعدش تازه اومدی گزارش بگیری؟ که از قضا خانم کاظم زاده از این حرف خوشش میاد چون واقعا اهل حضور در صحنه خطر بود!
خطر که میگم مفهوم داره
اصلا یه زن رو تصور کن که توی منطقه جنگی که بوی عرق مرد گرفته تردد کنه.خودش خطره!سرنترسی میخواد یه زن تک و تنها بره اون جور جاها ،حتی توی جبهه خودی.چه برسه که حالا به دست دشمن اسیر بشه
زمان مسئولیت سید محمد #خاتمی توی تبلیغات #جنگ،یه سری #کتاب عکس منتشر شد از روند #انقلاب و جنگ به اسم انقلاب نور
یکی از عکسای این کتاب،بابامو نشون میده کنار همرزماش!
اون سرباز سرخوشی که کلاهخود سرشه و مشتش رو بالا گرفته بابامه
اصلا قیافه ها رو ببین!
توی اون وضعیت جنگی چی به اونا روحیه داده و اینجوری سرخوششون کرده؟بله!دیدن همون زنی که داره ازشون عکس میگیره!خانم کاظم زاده!
بابام تعریف میکنه خانم کاظم زاده اومد و براشون یه سخنرانی کرد که اومدم بهتون روحیه بدم و باید با دشمن بجنگید و از این حرفا! بعدش ردیفشون کرد و ازشون عکس گرفت
بعد عکاسی،یهو یکی از رزمنده ها که از اون داش مشدیا بود و برا خودش یه سنگر انفرادی درست کرده بود و کلی کمپوت و تجهیزات اونجا واسه خودش انبار کرده بود،(همون که زیر پوش مشکی پوشیده و بالا سر بابام واستاده)یهو بی هوا دست خانم کاظم زاده رو گرفت و کشوند سمت سنگر خودش که بیا بهت کمپوت بدم
همه یهو خشکشون زد که این چه حرکتیه
دست دو سه نفر رفت سمت ماشه اسلحه که یهو خانم کاظم زاده همه رو آروم کرد و گفت بریم برادر!
اگه خانم کاظم زاده آرومشون نکرده بود یه درگیری پیش می اومد که تهش معلوم نبود چی میشد
به هر حال،رفت و کمپوت خورد و اومد بیرون و خداحافظی کرد
بعدش بابام بهش اعتراض کرد که:چرا این حرکت رو کردی؟
بچه لات تهرون گفت:خب ندیدی لباش کبره بست بود؟تشنه ش بود دیگه!
یادمه توی یکی از این دانشکده های خبری،یه کارگاه داشتیم،یه خانمی که ادعای عکاسی خبری گفت دیگه کارگاهت رو نمیام چون خیلی باز حرف میزنی و امروز چند بار کلمه کباره و دیسکو رو آوردی!!!
منم بهش گفتم:اشتباه اومدی! برو به جای عکاسی خبری،آتلیه عکس کودک بزن آبجی!
واقعا مریم کاظم زاده رفتن که اینا جای اونا رو بگیرن؟
خبر خانم کاظم زاده رو تلفنی به بابام دادم،چند رفتن ساکت شد و بعد قطع کرد
هنوز صدای خانم کاظم زاده که با اون لهجه خاصش وسط حرفاش بهم میگفت:حاج آقا حاج آقا گوش تویمه!
روحش شاد
همین جمعه، مسجد میدون امام حسین (ع) بیاین ترحیمشو.ساعت چهارو نیم عصر
توضیح:عکاس اسلاید سوم خانم کاظم زاده نیست.از آلبوم عکسای جبهه بابامه.اون بابامه که جلوی سنگر واستاده.خواستم ببینید نوع سنگری که توی این روایت براتون گفتم چه شکلی بود.با جعبه میساختن
مطلب از پیج اینستاگرام
#مسعود_نوروزی_ارتباط_شناس
هدایت شده از مسعودنوروزی،ارتباطشناس
ماجرای
اولین زن عکاس جنگ ایرانی 🧕📷
و خطر کردن هایش😭
از پیج اینستای
مسعود نوروزی،ارتباط شناس
کانال ما در ایتا @mnrahi
هدایت شده از مسعودنوروزی،ارتباطشناس
ماجرای آبادان و متروپل🏨
تا رشت و سبزه هایش🌱🌱
و مسئولانی که مثل بز...🐐
یادداشتی از پیج اینستاگرام
مسعود نوروزی،ارتباط شناس
آدرس پیج ایتای ما @mnrahi
هدایت شده از مسعودنوروزی،ارتباطشناس
ماجرای آبادان و متروپل🏨
تا رشت و سبزه هایش🌱🌱
و مسئولانی که مثل بز...🐐
یادداشتی از پیج اینستاگرام
مسعود نوروزی،ارتباط شناس
آدرس پیج ایتای ما @mnrahi