eitaa logo
روزنوشت⛈
351 دنبال‌کننده
58 عکس
78 ویدیو
12 فایل
امیدوارم روزی داستان ظهور را بنویسم. شنوای نظرات شما هستم. @Akhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
470347579.mp3
3.13M
📖تفسیر سوره‌ی مبارکه نساء 💠آیه۷۷ 🎙با صدای استاد قرائتی 🕊 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   ┗━━━♥️═🍃━━━┛
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
زیارت عاشورا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. چهل مردِ عرب، مردِ بلند، مردِ بدمنظر، مردِ وحشی، مردِ عصبی‌مزاج، مرد کینه‌ای، ریختند پشت در به عربده‌کِشی... روضه‌ها همیشه گفته‌اند با لگدِ یکی از آن اوباش، محسن از دست رفته، ولی من خیال می‌کنم محسن از دست رفته بود؛ حتی قبل از شکستنِ در، حتی قبل از آنکه اوباش بریزند توی خانه! خانوم ترسیده بود؛ من می‌گویم محسن از ترس از دست رفته، آن لگد برای شکستنِ پهلو بوده وگرنه بچه قبلش از وحشت از دست رفته بوده! خیلی ترسناک بوده؛ خیلی هول داشته؛ حساب کن اوباش و اراذلِ یک شهر دسته‌جمعی هجوم آورده باشند؛ خب آن زن هیچ کاری هم نکرده باشد از وحشتِ نعره‌های آن وحشی‌ها حالت وضع حمل بر او عارض می‌شود، چه رسد به اینکه آن زن پشت در آمده باشد و آنها با قصدِ قبلی ریخته باشند روی سرش... روضه‌ها همیشه گفته‌اند بچه با ضرب لگد از دست رفته ولی من، نَه من نَه، خودِ خانوم فرموده بچه را از ترس از دست داده! خودش حادثه را اینطور شرح داده: "چون پشت درب بودم و اراذل آنسو به‌ فریاد‌های بلند اضطرابم می‌دادند، ناگهان درد مخاض بر من عارض شد!" بمیرم برای آن نازکی که نَه در خانه‌ی پدر و نَه در خانه‌ی شوهر، کمتر از گل نشنیده بود و حالا چهل نامرد، عربده‌کشان ریخته بودند پشت در خانه‌اش؛ خب حق داشته آنقدری بترسد که محسنش از دست برود... اینکه بچه از ترس از دست رفته باشد خیلی جانکاه‌تر از آن است که از ضرب از بین رفته باشد، ضربه را می‌شود گفت ضربه است دیگر، ولی ترس را چه می‌شود کرد؟ چطور توجیه می‌شود؟ مگر پشت در چه خبر بوده که زنِ حاضر در میدانِ اُحد و خندق، آنقدر ترسیده که بچه را از دست داده؟؟!! آه زهرا زهرا زهرا زهرا 😭😭😭 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham .
. چهل مردِ عرب، مردِ بلند، مردِ بدمنظر، مردِ وحشی، مردِ عصبی‌مزاج، مرد کینه‌ای، ریختند پشت در به عربده‌کِشی... روضه‌ها همیشه گفته‌اند با لگدِ یکی از آن اوباش، محسن از دست رفته، ولی من خیال می‌کنم محسن از دست رفته بود؛ حتی قبل از شکستنِ در، حتی قبل از آنکه اوباش بریزند توی خانه! خانوم ترسیده بود؛ من می‌گویم محسن از ترس از دست رفته، آن لگد برای شکستنِ پهلو بوده وگرنه بچه قبلش از وحشت از دست رفته بوده! خیلی ترسناک بوده؛ خیلی هول داشته؛ حساب کن اوباش و اراذلِ یک شهر دسته‌جمعی هجوم آورده باشند؛ خب آن زن هیچ کاری هم نکرده باشد از وحشتِ نعره‌های آن وحشی‌ها حالت وضع حمل بر او عارض می‌شود، چه رسد به اینکه آن زن پشت در آمده باشد و آنها با قصدِ قبلی ریخته باشند روی سرش... روضه‌ها همیشه گفته‌اند بچه با ضرب لگد از دست رفته ولی من، نَه من نَه، خودِ خانوم فرموده بچه را از ترس از دست داده! خودش حادثه را اینطور شرح داده: "چون پشت درب بودم و اراذل آنسو به‌ فریاد‌های بلند اضطرابم می‌دادند، ناگهان درد مخاض بر من عارض شد!" بمیرم برای آن نازکی که نَه در خانه‌ی پدر و نَه در خانه‌ی شوهر، کمتر از گل نشنیده بود و حالا چهل نامرد، عربده‌کشان ریخته بودند پشت در خانه‌اش؛ خب حق داشته آنقدری بترسد که محسنش از دست برود... اینکه بچه از ترس از دست رفته باشد خیلی جانکاه‌تر از آن است که از ضرب از بین رفته باشد، ضربه را می‌شود گفت ضربه است دیگر، ولی ترس را چه می‌شود کرد؟ چطور توجیه می‌شود؟ مگر پشت در چه خبر بوده که زنِ حاضر در میدانِ اُحد و خندق، آنقدر ترسیده که بچه را از دست داده؟؟!! آه زهرا زهرا زهرا زهرا 😭😭😭 ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham .
🕋 زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها 🌺 اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ الله السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ  السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِالسَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُالسَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُالْإِنْسِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ  🌺 صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِك ِأَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَ أَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللَّه ِصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِكَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيبا 🙏 با انتشار متن زیارت ازثواب تبلیغ و قرائت زیارت بهره مند شوید🙏
قهقهه‌ی شیطان توی کوچه بنی‌هاشم، شیطان‌ها قهقهه می‌زدند. دود و سیاهی بود که به آسمان می‌رفت. ابلیس مثل اژدها ایستاده بود روبروی در و با هر خنده‌ی جهنمی‌، شعله را فروزان تر می‌کرد. آمده بود تا انتقام تحقیر ازل را از نورچشمی خدا بگیرد. پشت سرش چهل مردِ وحشیِ شمشیر بدست؛ که افسارشان را شیطان می‌کشید، همهمه می‌کردند. آتش کینه‌ای که از قلب‌های کدر آنها بیرون می‌زد، تصویر شعله‌های فروزان را که در مردمک چشم‌‌هاشان منعکس می‌شد، واقعی‌تر می‌نمود. بزرگشان عربده زد:« بگو علی بیاید و الا خانه را با اهلش آتش می‌زنم.» پشت در لطیفه خدا، دست بر شکم نهاده بود، با رنگ و روی پریده و قلب لرزان. درد پیچید در دلش. نعره‌ از پشت در با صدای گرگر آتش قاطی شد:« ما علی را می‌خواهیم!» فاطمه با آن صدای بهشتی نالید:« شما را با علی چکار؟» لطافت صوتش، در همهمه‌ی شیاطین گم شد. احتمالا جبرئیل ایستاده بود کنار دیوار. سرهای حسن و حسین و زینب را گرفته بود روی سینه. دست می‌کشید روی سر آنها. تا خداوند متعال آرامش را هدیه کند به قلب‌های ترسیده و لرزانشان. و گرنه با این هراسی که آن وحشی‌ها، هول می‌دادند توی هوا، آن‌ها هم مثل محسن قالب تهی می‌کردند. https://eitaa.com/rooznevest
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 15 آذر؛ سال‌روز شهادت سرلشکر خلبان شهید احمد کشوری 🔴 @bidariymelat
بسم الله الرحمن الرحیم إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. هرروز جهت سلامتی وتعجیل درظهورمولا وسه بار اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَـــرَج
هدایت شده از فتح آسمانی
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
زیارت عاشورا
🕋 زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها 🌺 اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ الله السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ  السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِالسَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّةُالسَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُالْإِنْسِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُحَدَّثَةُ الْعَلِيمَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ  🌺 صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكِ وَ عَلَى رُوحِكِ وَ بَدَنِك ِأَشْهَدُ أَنَّكِ مَضَيْتِ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكِ وَ أَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَدْ سَرَّ رَسُولَ اللَّه ِصَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ جَفَاكِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ آذَاكِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ وَصَلَكِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ مَنْ قَطَعَكِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِأَنَّكِ بَضْعَةٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِي بَيْنَ جَنْبَيْهِ كَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِكَتَهُ أَنِّي رَاضٍ عَمَّنْ رَضِيتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَيْهِ مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَيْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَيْتِ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً وَ حَسِيباً وَ جَازِياً وَ مُثِيبا 🙏 با انتشار متن زیارت ازثواب تبلیغ و قرائت زیارت بهره مند شوید🙏
هدایت شده از •| نامیرا ◇ Namira |•
چهار خط روضه، عرض ارادتی هست محضر حضرت ام‌ابیها، فاطمة الزهرا🤍
هدایت شده از •| نامیرا ◇ Namira |•
مادرِ آب نور شمع نیم سوز، چروک های جدید صورت پدر را به رخ می‌کشید. پیشانی پسرش را بوسید:"بخواب حسن جان..." حسن به صورت علی خیره شد. چشم‌های موج گرفته‌ی حسن، با چشم‌های سرخ پدر حرف ها داشتند. اما علی هرچه گفته بود، مادر گفته بود چشم. حسن لب زد:"چشم." پلک روی هم گذاشت. ذرات نورانی در تاریکی پشت پلک‌هایش جنبیدند. به شکل زنی روی اسب درآمدند. تصویر جان گرفت؛ مادر روی اسب نشسته، و پدر افسار حیوان را گرفته بود. یک دست حسن به دست علی، و با دیگری دست حسین را فشار می‌داد. نیمه شب بود و کوچه ها ساکت و تاریک. پدر می‌گفت سراغ اصحاب جنگ بدر می‌روند. در ها را می‌زدند. عهد و پیمانشان را یادشان می‌انداختند. آنها هم محکم و با شرمندگی قول می‌دادند:"فردا شب با سر تراشیده، می‌آییم و از حق اهل بیت دفاع می‌کنیم!" این شبگردی ها، حرف ها و قرار ها سه شب تکرار شد. ولی آن "فرداشب" هیچوقت نرسید... چشم باز کرد. پدر گوشه‌ی دیوار تکیه زده بود. شانه های ستبرش بی‌صدا می‌لرزید. چشم‌های حسن سوخت. پلک‌ها را روی هم فشار داد. ریز ستاره‌های پشت پلکش باز جان گرفتند. چند نفر از وکیل‌ها و کارگزارهای باغ فدک چهارزانو جلوی زهرا نشسته بودند. قیافه‌ها گرفته و پریشان بود. یکیشان به زانویش کوبید:"خیلی از مردها و مریدهای علی(ع) همراه لشکر اسامه، جنگ رفته اند. آنها هم فرصت را غنیمت دیدند و همه‌ی ما را از باغ بیرون کردند. اگر کاری نکنید، رزق صدها خانواده لنگ می‌ماند بانو..." مادر بی معطلی، به مسجد النبی رفت. حسن پشت در خانه، همان دری که به مسجد باز می‌شد، دوید. خیلی زود فهمید که نیازی به عجله نداشت. صدای کوبنده و محکم مادر را، تا چند خانه آن طرف‌تر هم می‌شنیدند. قلبش می‌کوبید و قند توی دلش آب می‌شد. توی ذهنش گذشت:"انگار پیامبر بالای منبر رفته... یا نه! اصلا انگار پدر خطبه می‌خواند!" مادر، علی و امّ اَیمَن را شاهد قرار داد. توهین ابوبکر، تمام حس غرور و افتخار حسن را درهم شکسته بود:"این زن، روباهی است که شاهدش، دمش است!" کمی بعد در خانه، پدر، ساکت و دست به زانو نشست کنج دیوار. زهرا به حرف آمد که:"پسر ابوطالب! اینها چه کار کرده‌اند که مثل متهم‌ها گوشه‌ی خانه، زانو بغل گرفته‌ای... مگر تو همان سردار بی‌همتا نیستی؟" حسن تاب نیاورد. دوباره چشم‌هایش را باز کرد. از فکرش گذشت: آن‌روز پدر قدش انقدر خمیده نبود... اشکِ تازه، راهش را روی گونه‌ی شوره بسته‌ی حسن پیدا کرد. پتو را روی سرش کشید تا دیگر نبیند. همه جا تاریکِ تاریک شد. مثل همان شب... زهرا دست حسن را گرفته بود. بعد از حرف‌های فراوان، ابوبکر قباله فدک را برگرداند. به شب خورده بودند و ذره‌ای نور نبود. گاهی پایشان به تکه سنگی گیر می‌کرد. مادر بین راه، گاهی با حسن حرف می‌زد و می‌خندید. می‌گفت از تاریکی نمی‌ترسد؛ چون دست مردی مثل حسن را سفت چسبیده. چند کوچه با خانه فاصله داشتند. هیبت سیاه مردی از آن‌طرف کوچه نزدیک شد. با خشم نهیب زد که از کجا می‌آیند و کاغذ دستش چیست. دست حسن یخ کرد. آمد با اخم و عتاب جوابش را بدهد. اما مادر پیش‌دستی کرد و توضیح کوتاهی داد. عمر ابن خطاب، قباله را از دستش کشید و دو نیم کرد. دستش را به قصد زدن بالا برد. حسن دندان‌هایش را روی هم کلید کرد و خودش را بالا کشید. مادر گفته بود مرد است. اما مگر مردها قدشان بلند نیست...؟ دست او، از بالای سر حسن رد شد. صدای خوردنش به صورت مادر، بند بند وجود حسن را از هم جدا کرد. از ضرب سیلی، زهرا افتاد روی خاک کف کوچه. زانوهایش سست شد و جلوی مادر نشست. مادر دنبال چیزی روی خاک دست می‌کشید. روح از تن حسن رفته بود. نگاه مبهوتش، از لکه سیاه روی صورت مهتابی زهرا جم نمی‌خورد. او با صدای شکسته و بی رمق دلداریش می‌داد. قول می‌گرفت به علی نگوید چه شد. می‌گفت خوب است و باید برگردند خانه. از شانه نحیف حسن کمک گرفت تا سرپا بایستد. دست به دیوار گذاشت. خلاف جهت خانه راه افتاد... حسن پتو را در مشتش مچاله کرد. پدر در سکوت رفته بود. مسیر شبانه اش یا سمت بقیع می‌رفت یا به چاه ختم می‌شد... پنجه‌ی بغض گلویش را چسبیده بود. حسین، زینب و کلثوم تازه به خواب رفتند. نباید بیدارشان می‌کرد. مادر روی اشک حسین حساس بود. پتو را چپاند توی دهان. دندان‌هایش را فشار می‌داد و می‌لرزید. بی‌صدا هق زد؛ گوشواره شکسته مادر را هیچوقت از لای خاک کوچه پیدا نکرد. ناخن‌هایش را کف دستش فرو کرد؛ دو بار برای بردن پدر آمدند. با حرف‌های مادر از پشت در برگشتند. اما بار سوم... جوی اشک دو طرف موهایش را خیس کرده بود؛ در نیم‌سوز خانه، از لولا شل شده بود. یک لگد آن را از جا کند...
هدایت شده از •| نامیرا ◇ Namira |•
رگ‌های گردن و پیشانیش ورم کرده بود؛ میخ مسمار و ماندن مادر بین در و دیوار... نفسش بند آمد؛ یک سیلی درست مثل همان شب. و سر مادر که به دیوار خورد و شکست. دل علی هم... فضه حال حسن را دید و ترسید. سراسیمه مشتی آب از کاسه برداشت. پاشید به صورتش. حسن ناله زد؛ برادرش بین دنده های شکسته‌ی مادر شهید شد. غاصب‌ها ریختند توی خانه. برادر و خواهرها از خواب پریدند. دویدند دور حسن. دست های کوچک زینب صورت خیسش را قاب گرفت. بغضش فریاد شد. های های گریه سر داد؛ حیدر(ع)، عمر را به زمین انداخت و روی سینه‌اش نشست. با خشم غرید که:"اگر فرمان پیامبر نبود، صبر نمی‌کردم و خونت را می‌ریختم."بلند شد. طناب به گردن و با دست بسته، همراهشان راه افتاد. زهرا توی کوچه دوید و دست علی را گرفت. سهم دستش هم شد غلاف شمشیر قنفذ. و دستی که دیگر بالا نیامد... حسین سر حسن را بغل گرفت. هرچهار کودک باهم به گریه افتادند. صدای پردرد مادر بین در و دیوار، هنوز توی گوش حسن داد می‌زد: "ولدی مهدی...!" 🌊 @NamiraTales
‏دانشجوی ۲۲ ساله شیمی دانشگاه صنعتی شریف و فرمانده محور عملیاتی تیپ ۲۷ محمد رسول الله شهید حاج محسن وزوایی دانشجو شما بودی . . ! بقیــــه ســـو تفــــاهمـــــن❤️ |
1_1181362872.mp3
16.92M
دعای سمات التماس دعا🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله: از لحظه‌ای که قرص خورشید در افق پایین می‌رود تا زمانی که قرص خورشید به صورت کامل محو می‌شود. این چند دقیقه، زمانی است که سهمیه خاصی از رزق دارد.
حاج اقا رحیم ارباب : آسيد جمال نامه‌اي براي من نوشته اند و در آن نامه سفارش كرده اند که: در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت،اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی @tareagheerfan