eitaa logo
روشنای ویگل
104 دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
33.5هزار ویدیو
815 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ روش زندگی را از قرآن بیاموز 🔹مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده‌اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند. 🔸مدتی بعد، پدر نامه اولش را برای آن‌ها فرستاد. بچه‌ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. 🔹سپس بدون اینکه پاکت را باز کنند، آن را در کیسه مخملی قرار دادند. هر چند وقت یک بار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند. و با هر نامه‌ای که پدرشان می‌فرستاد، همین کار را می‌کردند. 🔸سال‌ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست؟ 🔹پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم‌تر شد و مرد. 🔸پدر گفت: چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟! برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! 🔹پسر گفت: نه. 🔸پدر پرسید: برادرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه‌هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. 🔸پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟! مگر نامه‌ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه‌های راه خطا را برایش شرح دادم، نخواندید؟ 🔹پسر گفت: نه. 🔸مرد گفت: خواهرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: با همان پسری که مدت‌ها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است. 🔸پدر با تأثر گفت: او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش‌نامی نیست و دلایل منطقی‌ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم. 🔹پسر گفت: نه. 🔸مقصر خود فرزندان بودند که به جای خواندن نامه، اونو می‌بوسیدن و به چشم می‌مالیدن و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش می‌کردن و به راحتی همه فرصت‌ها را از دست داده بودن. 🔹به قرآن روی طاقچه نگاه کنید که در قوطی مخملی زیبایی قرار دارد. 🔸وای بر ما! رفتار ما با كلام‌الله مثل رفتار آن بچه‌ها با نامه‌های پدرشان است. ما هم قرآن را می‌بوسیم؛ روی چشممان می‌گذاریم؛ مورد احترام قرار می‌دهیم، می‌بندیم و در کتابخانه می‌گذاریم و آن را نمی‌خوانیم و از آنچه در آن است، سودی نمی‌بریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است، روش زندگی ماست. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 📌سه چیز را به آسانی از دست نده؛ 👈🏻"جوانی"، "وقت"، "دوست" 📌سه فرد را همیشه احترام داشته باش؛ 👈🏻"مادر"، "پدر"، "استاد" 📌از سه چیز همیشه به نفع خودت استفاده کن؛ 👈🏻"عقل"، "صبر"، "همت" 📌سه چیز را بیشتر از همیشه بشناس؛ 👈🏻"خود"، "خداوند"، "حق دیگران" 📌سه چیز را همیشه با احتیاط بردار؛ 👈🏻"قلم"، "قسم"، "قدم" 📌سه چیز را همیشه به یاد داشته باش؛ 👈🏻"مرگ"، "احسان"، "قرض" 📌لذت سه چیز را از دست نده؛ 👈🏻"مال"، "اولاد"، "آزادی" 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🌸بسیار زیبا نگاشته شده بخوانیم درس بگیرم🌾 ارزش خواندن داره 🔆 ✍ روش زندگی را از قرآن بیاموز 🔹مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده‌اش راهی سرزمینی دور شد. فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند. 🔸مدتی بعد، پدر نامه اولش را برای آن‌ها فرستاد. بچه‌ها آن را باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند: این نامه از طرف عزیزترین کس ماست. 🔹سپس بدون اینکه پاکت را باز کنند، آن را در کیسه مخملی قرار دادند. هر چند وقت یک بار نامه را از کیسه درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در کیسه می‌گذاشتند. و با هر نامه‌ای که پدرشان می‌فرستاد، همین کار را می‌کردند. 🔸سال‌ها گذشت. پدر بازگشت، ولی به جز یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود، از او پرسید: مادرت کجاست؟ 🔹پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش نداشتیم، حالش وخیم‌تر شد و مرد. 🔸پدر گفت: چرا؟! مگر نامه اولم را باز نکردید؟! برایتان در پاکت نامه پول زیادی فرستاده بودم! 🔹پسر گفت: نه. 🔸پدر پرسید: برادرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه‌هایش او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و با آنان رفت. 🔸پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟! مگر نامه‌ای را که در آن از او خواستم از دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه‌های راه خطا را برایش شرح دادم، نخواندید؟ 🔹پسر گفت: نه. 🔸مرد گفت: خواهرت کجاست؟! 🔹پسر گفت: با همان پسری که مدت‌ها خواستگارش بود، ازدواج کرد. الآن هم در زندگی با او اسیر ظلم و رنج است. 🔸پدر با تأثر گفت: او هم نامه من را نخواند که در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش‌نامی نیست و دلایل منطقی‌ام را برایش توضیح داده بودم و اینکه من با این ازدواج مخالفم. 🔹پسر گفت: نه. 🔸مقصر خود فرزندان بودند که به جای خواندن نامه، اونو می‌بوسیدن و به چشم می‌مالیدن و با احترام در کیسه مخملی نگهداریش می‌کردن و به راحتی همه فرصت‌ها را از دست داده بودن. 🔹به قرآن روی طاقچه نگاه کنید که در قوطی مخملی زیبایی قرار دارد. 🔸وای بر ما! رفتار ما با كلام‌الله مثل رفتار آن بچه‌ها با نامه‌های پدرشان است. ما هم قرآن را می‌بوسیم؛ روی چشممان می‌گذاریم؛ مورد احترام قرار می‌دهیم، می‌بندیم و در کتابخانه می‌گذاریم و آن را نمی‌خوانیم و از آنچه در آن است، سودی نمی‌بریم، در حالی که تمام آنچه که در آن است، روش زندگی ماست. 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم 🍃✨🍃✨🍃✨✨🕌 @ghamarbaniihashem
🎗دو درس بزرگ زندگی: 🔹 با تمام فقر، ☄ هرگز محبت را گدایی مکن! 🔹 و با تمام ثروت، ☄ هرگز عشق را خریداری نکن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 ✍ پاداشی برای نیتی خیر 🔹یکی از عرفا و اولیاءالله نقل می‌کرد که روزی در فرودگاه تبریز از هواپیما پیاده شدم و خواستم تاکسی کرایه کنم تا به منزل برساندم. 🔸تاکسی‌ها مدل بالا بودند و خودروی پیکانی آن دور پارک کرده بود که کسی سوار نمی‌شد. 🔹او را دربست کرایه کردم و به او گفتم: اگر مسافر هم سوار کنی ایرادی ندارد. 🔸راننده خوشحال شد. به چند نفر در مسیر که بودند، چراغی زد و توقف کوتاهی کرد ولی هم‌مسیر ما نبودند. کسی سوار نشد و بالاخره مرا تنهایی به منزل رساند. 🔹شب در عالم رویا در باغ زیبای بزرگی خودم را دیدم. 🔸بسیار خوشحال شدم و پرسیدم: این باغ برای کیست؟ 🔹گفتند: تو. 🔸پرسیدم: چرا؟ 🔹گفتند: امروز کار خیری کردی. 🔸گفتم: ولی کسی سوار نشد و راننده مرا فقط برد و از من کرایه گرفت. 🔹گفتند: در لحظه‌ای که راننده در مقابل مسافری می‌ایستاد، تو بیشتر از راننده مشتاق بودی آن مسافر سوار شود و راننده کرایه‌ای بگیرد و وقتی مسافری سوار نمی‌شد، تو بیشتر از او متاسف می‌شدی. 🔸این باغ برای نیت خیری بود که در قلبت داشتی، هرچند نمی‌توانستی نیت خیر خود را به نتیجه برسانی. 💠 إِن يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا؛ اگر خداوند در قلب‌های شما (کافی است) خیری ببیند، به شما خیر عنایت می‌کند. (انفال:۷٠) 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍اطاعت از خدایت کن اجابت می‌کند حتماً 🔹آمده است شیخی برای عبادت به صحرا رفت، برای استراحت نزد چوپانی نشست و از او قدری شیر خواست. 🔸اندکی بعد، گله چوپان خواست از کوه پایین رود که چوپان ندایی داد و بلافاصله گله به جای خود برگشت. 🔹شیخ چون این صحنه را دید، حالش دگرگون شد و رنگ رخسارش پرید و صیحه‌ای زد و غش کرد. 🔸چون به هوش آمد، چوپان علت را پرسید. 🔹شیخ گفت: گوسفندان تو عقل ندارند اما می‌دانند که تو خیر آن‌ها را می‌خواهی. با شنیدن صدایت، سریع اطاعت کردند و از بیراهه برگشتند. 🔸ولی من که انسانم و عاقل، حرف و امر خالق خود را که به نفع من فرموده است، گوش نمی‌دهم. 🔹کاش به اندازه این گوسفندان، من از خدای خود می‌ترسیدم و امر و نهی او را گوش می‌دادم. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
✨﷽✨ ✅بندگی خدا کن ✍پادشاهی را وزیری عاقل بود که از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید: وزیر عاقل کجاست؟ گفتند: از وزارت دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید: از من چه خطا دیده‌ای که وزارت را ترک کرده‌ای؟ گفت: از پنج سبب؛ اول: آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم، اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن می‌‌کند. دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم، اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که او نمی‌خورد و مرا می‌‌خوراند. سوم: آنکه تو خواب می‌‌کردی و من پاسبانی می‌کردم، اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند. چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد، اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سر زند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را می‌بخشاید. ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @sheykhe_shukh
🔆 ✍ اعمالت را نسوزان 🔸کارت بانكی‌ام رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نمی‌باشد!" امكان نداشت، خودم می‌دونستم كه اقلاً سه برابر مبلغى كه خريد كردم، در كارتم پول دارم. 🔹از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام اومد: "رمز نامعتبر است." 🔸اين بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... 🔹در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله فروشنده در سرم صدا می‌كرد؛ "پول نقد همراهتون هست؟" 🔸خدايا... ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آن‌ها هستيم مثلاً عبادت‌هايى كه كرديم، دستگيرى‌ها و انفاق‌هايى كه انجام داديم و ... 🔹نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر می‌كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟ 🔸و جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت! كنار «بخل» كنار «حسد» كنار «ريا» كنار «بى‌اعتمادى به خدا» كنار «دنيادوستى» 🔹نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... . 🔺خدايا! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان می‌شود، به تو پناه می‌بریم. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ هرکسی بار خودش 🔹اینجا تا یه بار سنگین داری، دو تا کارگر خبر می‌کنی و می‌گی برات ببرن، اصلاً نمی‌ذاری به کمرت فشار بیاد. 🔸خودت می‌شـینی تو خــونه یا تو ماشـــین و کارگر برات بارتو می‌بره. 🔹اما اون دنیا از این خبرا نیست. هرچی بار گناه داری باید خودت بـــبری. نه کارگری هست و نـه وسیله‌ای! 🔸اون دنیا همـه دارن بار گـناه‌های خودشونو می‌برن. پس سعی کنیم سبک‌بار بریم اون دنیا. 💠 وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری؛ هیچ‌کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ حق را باور کن 🔹روزی واعظی به مردمش می‌گفت: «ای مردم! هرکس دعا را با اخلاص بگوید، می‌تواند از روی آب بگذرد. مانند کسی که در خشکی راه می‌رود.» 🔸جوان ساده و پاکدلی پای منبر بود که خانه‌اش خارج از شهر بود و هر روز می‌بایست از رودخانه می‌گذشت. 🔹چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. 🔸هنگام بازگشت به خانه، دعاگویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت. 🔹روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می‌کرد. آرزو داشت هدایت و ارشاد او را جبران کند. 🔸روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد تا از او به شایستگی پذیرایی کند. 🔹واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. 🔸چون به رودخانه رسیدند، جوان «دعا» گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام برنمی‌داشت. 🔹جوان گفت: «ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم. پس چرا اینک برجای خود ایستاده‌ای؟ دعا را بگو و از روی آب گذر کن!» 🔸واعظ، آهی کشید و گفت: «حق، همان است که تو می‌گویی. اما دلی که تو داری، من ندارم.» 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ تبِ دل‌شکستن 🔹فرزند دو ساله‌ام در منزل، شلوار و فرش را نجس کرد. مادرش چنان او را زد که نزدیک بود نفس بچه بند بیاید! 🔸خانم پس از یک ساعت تب کرد. تب شدیدی که به پزشک مراجعه کردیم و در شرایط اقتصادی آن روز، ۶۰ هزار تومان پول نسخه و دارویش شد، ولی تب شدید‌تر شد! 🔹مجدداً به پزشک مراجعه کردیم. این بار هم بابت هزینهٔ درمان، مبلغ زیادی پرداختیم و باز هم نتیجه نگرفتیم. 🔸شب‌‌هنگام جناب «شیخ‌رجبعلی خیاط» را در ماشین سوار کردم تا به جلسه برویم. همسرم نیز در ماشین بود. 🔹وقتی جناب شیخ سوار شد، اشاره‌ای به خانم کردم و گفتم: والدهٔ بچه‌هاست. تب کرده. دکتر هم بردیم. ولی تب او قطع نمی‌شود. 🔸شیخ همان‌‌طور که به مقابلشان نگاه می‌کردند، خطاب به همسرم فرمودند: «بچه را که آن‌طور نمی‌زنند همشیره! استغفار کن. از بچه دلجویی کن و چیزی برایش بخر، خوب می‌شوید!» 🔹ما چنین کردیم و تب همسرم قطع شد. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea
🔆 ✍ به ناخدای کشتی زندگی‌ات اعتماد کن 🔹زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند. 🔸کشتی چند روز آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد و موج‌های هولناکی به راه انداخت. کشتی پر از آب شد. 🔹ترس همگان را فراگرفت و ناخدا گفت: همه در خطرند و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوند دارد. 🔸زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند و سر شوهر داد و بی‌داد کرد، اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خرد شد و او را به سردی و بی‌خیالی متهم کرد. 🔹شوهر با چشمان و روی درهم‌کشیده به زنش نگریست. خنجری بیرون آورد و بر گلوی زن گذاشت. 🔸سپس در نهایت جدیت گفت: آیا از خنجر می‌ترسی؟ 🔹زن گفت: نه. 🔸شوهر گفت: چرا؟ 🔹زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. 🔸شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند توست. این امواج هولناک را در دستان کسی می‌بینم که به او اطمینان دارم و دوستش دارم. 🔹آری! زمانی که امواج زندگی، تو را خسته و ملول کرد و طوفان، زندگی تو را فراگرفت، زمانی که همه چیز را علیه خود دیدی، نترس! 🔸زیرا خدایت تو را دوست دارد و اوست که بر همه طوفان‌های زندگی‌ات توانا و چیره است. 💠به کانال نشر آثار استاد رائفی پور بپیوندید 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1707147264Cb54b6c0cea