فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟡 دیدید بعضیا چقدر امارات را تو سر ما میزنند؟!
🟡 دیدید هر وقت پیشرفتهای کشور نسبت به زمان شاه را مطرح میکنیم میگن اون زمان که ملاک نیست، باید با امارات و عربستان مقایسه کنید؟!
🟢 اینو بفرستید برای اینجور آدما 😏
🆔 @Shobhe_ShenaSi
🔺ماهواره و ماهواره بر یک شرکت خصوصی در #ژاپن، چند ثانیه بعد از شلیک منفجر شدند: اگر اینجا بود، فضای تایم لایم یا پر از خودتحقیری بود یا پر از ریشخند....
ژاپن نمی تواند رسما برنامه های نظامی اینگونه داشته باشد، پس شرکت خصوصی پوشش است!
✍ فرشته صادقی
🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
آخــریــن پــنــجــشــنــبــه مــاه اســفــنــد و ياد درگــذشــتــگــانــ😔
🌹 اَلــلــّهُمــَّ اغــفــِر لــِلــمــُومــِنــیــنــَ وَ الــمــُومــِنــَاتــِ وَ الــمــُســلــِمــیــنــَ وَ الــمــُســلــِمــَاتــِ اَلــاَحــیــَاءِ مــِنــهُم وَ الــاَمــوَاتــِ ، تــَابــِع بــَیــنــَنــَا وَ بــَیــنــَهُم بــِالــخــَیــراتــِ اِنــَّڪــَ مــُجــیــبــُ الــدَعــَوَاتــِ اِنــَّڪــَ غــافــِرَ الــذَنــبــِ وَ الــخــَطــیــئَاتــِ وَ اِنــَّڪــَ عــَلــَی ڪــُلــِّ شــَیــءٍ قــَدیــرٌ بــِحــُرمــَةِ الــفــَاتــِحــةِ مــَعــَ الــصــَّلــَوَاتــِ
الــتــمــاس دعــا 🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌿🌺🌿
در آخــریــن پــنــجــشــنــبــه ســالــ۱۴۰۱ 🌙
بــه یــاد عــزیــزان آســمــانــی
بــرای آمــرزشــانــ
فــاتــحــه و صــلــواتــی خــتــم ڪــنــیــم 😔
خــدایــا🙏
مــســافــران بــهشــتــیــ🖤 مــا را مــورد رحــمــت و آمــرزشــت قــرار ده.
آمــیــن مــهربــانــمــ🙏
𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
🍃@Benampedar_madarm
#پــــــدر_مـــــــــادر♡
کلیپ زیبا برای مادران آسمانی
پنجشنبه آخرسال
𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
🍃@Benampedar_madarm
#پــــــدر_مـــــــــادر♡
کلیپ زیبا برای پدران آسمانی
پنجشنبه آخرسال
𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
🍃@Benampedar_madarm
#پــــــدر_مـــــــــادر♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هلاک این تظاهرشم😂😂
💢داستان مدیریتی( خر چه کسی را از پل رد می کنیم؟)
در زمان ناصرالدین شاه قاجار پیرمردی کنار رودخانه ای آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را می گذراند.پیرمرد یک گاو ۸ گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که درآن زمان وضع مالی خوبی بود
روزی دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید؛ دزد به پیرمرد گفت:
می خواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو می دهم.
پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها خانه بزرگی درشهر می خرد و ثروتمند زندگی می کند
برای همین قبول کرد؛ از فردای آن روز پیرمرد شروع به ساختن پل کرد؛درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستون های پل از آنها استفاده کند.
روزها تا دیر وقت سخت کار می کرد و پیش خود می گفت دیگر به کلبه و آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم.پس هر روز حیوانات خود را می کشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست می کرد.حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده می کرد؛طوری که بعداز گذشت یک هفته ساختن پل؛ دیگر نه کلبه ای برای خود جا گذاشت نه آسیابی.
بالاخره ساختن پل تمام شد و به دزدگفت پل تمام شد و تو می توانی از روی پل رد بشی.دزد به پیرمرد گفت من اول شترهای خود را از روی پل رد می کنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسه های طلا بار دارد آسیب نزند.
پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده؛دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را ازمن بگیر.
پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد ؛وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند.
وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن. پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت همه چی خوب پیش می رفت
فقط نمی دانم چرا وقتی خرش از پل گذشت
شدم تنهای تنهای تنها. ضرب المثل خرش از پل گذشت از همین جا شروع شد.
نتیجه راهبردی:
مصداق این روزهای زندگی ما، توی زندگیتون حواستان باشد خر چه کسی رو از پل رد می کنید.
اگر کمی به این داستان فکر کنیم، می بینیم که ما خر خیلی ها را از پل گذراندیم و اما بعدش به ما خیانت کردند.
✍ کانال ترفند مدیریت
حکایتی برگرفته از کتاب دزدان قاجار
🔴 گزارشی کاملا واقعی و مستند از لحظات مرگ از نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام
👈 اگه میخواهید بدونید آخرین لحظات چه اتفاقاتی براتون میافته این گزارش رو بخونید:
🔰 با ورود مرگ، اعضاء و جوارحشان سست شده و رنگ صورت و بدن آنها تغيير میکند.
🔰 آنگاه مرگ لحظه به لحظه شروع میکند به زياد شدن و پيكر آنها را فرا میگیرد.
🔰 تا اینکه زبان از كار می افتد ولی هنوز چشم و گوش از كار نيفتاده است.
🔰 با ديدگانش میبيند و با گوشهايش میشنود، عقلش نيز تمام و صحيح است و ادراكاتش بجا و به موقع است.
🔰 مرگ كمكم پيشتر میآيد تا جائی كه بر گوش او هم غلبه ميكند و گوشش به پيروی از زبانش كه قدرت خود را از دست داده بود، از قدرت میافتد و شنوائی خود را از دست ميدهد.
🔰 و در اينحال در ميان اهل_خود كه اطراف او گرد آمدهاند، بطوری است كه نه با زبان میتواند سخنی بگويد و نه با گوش سخنی بشنود.
🔰 ولی با چشمش كه هنوز از كار نيفتاده است دائماً در چهرۀ اطرافيان خود نگاه ميكند و پيوسته ديدگان خود را به اينطرف و آنطرف ميگردند.
🔰 و آنچه را كه آنها میگويند، حركت زبانهای آنها را با چشم میبيند ولی برگشت صدای آنها را با گوش نمیشنود.
🔰 و مرگ پيوسته قدم جلوتر میگذارد و با او چسبندگی بيشتری پيدا میكند.
🔰 تا آنكه چشم او نيز بدنبال گوشش بسته میشود.
🔰 و جانش از كالبدش بيرون ميرود.
🔰و بصورت مرداری در بين اهل خود در میآيد.
🔰 بطوريكه تمام اهل و نزديكان او از او به وحشت می افتند و از كنار او دور میشوند.
🔰 و آن مردۀ مسكين نيز نمیتواند با گريۀ خود به گريۀ آنان كمك دهد،
و سخن آنان را كه در سوگ او به ناله و فغان سخنانی را به او خطاب مینمايد پاسخ گويد.
🔰 سپس جنازۀ او را بر ميدارند بسوی گوری كه برای او کندهاند، و او را در ميان زمين به عملش میسپارند و از او دور میشوند و از زيارت و ديدار او منقطع ميگردند.
📚 نهج البلاغه
✨#تذکر_بهشت
💡به قطعهای از بهشت بپیوندید:
🆔 @aramestankashan
_________________________
عابدی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود...
روزی به آبادی دیگری رفت...عابد به نانوایی رفت و چونکه لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد با حزن و اندوه رفت...
مردی که در آنجا بود عابد را شناخت و به نانوا گفت: که آن مرد را نشناختی؟
نانوا پاسخ داد نه...
مرد گفت:فلان عابد بود...
نانوا گفت: که من از مریدان اویم و با عجله به دنبال عابد روان شد و به ایشان گفت میخواهم از شاگردان شما باشم...عابد قبول نکرد...
نانوا گفت که اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام خواهم داد...
عابد پذیرفت ...وقتی همه شام خوردند نانوا رو به عابد گفت:سرورم دوزخ یعنی چه؟
عابد پاسخ داد:دوزخ یعنی اینکه تو برای خاطر رضای خدا یک تکه نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی!!
7.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آموزش دفاع از حق، وقتی هیچکس همراهی نمیکنه!
خداقوت به این خانم شجاع بابت امربهمعروف
اونایی هم که تماشاگرن بدونن یه روزی آسیبشو میبینن