eitaa logo
روشنای ویگل
117 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
31.5هزار ویدیو
787 فایل
سعی می کنم مطالب خوبی برای شما عزیزان داشته باشم.باماهمراه شوید.
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی قشنگه😍 مخصوصا دخترااااااااااا🌹☺️ لطفا بخووووووووونید😊 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ داداشم منو تو خیابون دید..😱 با جمع دخترا بودیم و حجابم خیلی جالب نبود... 😬 با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..😰 خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی تنبیهم میکنه.. 😰 نزدیک غروب رسید خونه.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند😐 بعد از نماز گفت "بیا اینجا" حالا منم ترسیده بودممممم😖 گفت "آبجی بشین" نشستم بی‌مقدمه شروع کرد حرف زدن راجع به حضرت زهرا😢 حسابی گریه کرد... منم گریه‌ام گرفت😭 بعد گفت "آبجی میدونی حضرت زهرا چرا روزای آخر صورتشو از امام علی میپوشوند؟؟ نمیخواست علی بفهمه خانمش سیلی خورده و دق نکنه... آخه غیرت اللهِ😔 میدونی بی‌بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😣 میدونی چرا امام حسن زود پیر شد؟؟ بخاطر اینکه تو کوچه همراه مادرش بود ولی نتونست کاری براش بکنه😔 ... آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی😑 تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخودآگاه نره عقب و موهات بیفته بیرون😌 من نمیتونم فردای قیامت جواب حضرت زهرا رو بدما😫" ♥️سرمو پایین انداختم و شروع کردم به گریه کردن.. 😭 سرم رو بوسید💕 و گفت "آبجی قسَمت میدم بعد از من مواظب چادرت باش☺️" از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرمندگی میکردم🙁 گفتم "داداش ایشاالله سایه‌ت همیشه بالا سرم هست".. و پیشونیشو بوسیدم...💘 گذشت تا سه روز بعد که خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده 😭😭😭😭 یه مدت بعد، لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...💥 روی سربند یا فاطمه الزهرا.س.🥀 󾬢 حالا دیگه سالهاست هر وقت تو خیابون یه زن بی‌حجاب میبینم... اشکم جاری میشه.. 😢 پیش خودم میگم حتما اینا داداش ندارن که....😞😞
هر روز کارمون در کارگاه ماسک دوزی رو به نیابت از یک شهید انجام میدادیم🌹. یه شب دوستم پیشنهاد داد که شهید فردا شهید هادی باشه،گفتم عالیه.😉 خودم در نظر داشتم که روز آخر شهید گمنام باشه. صبح وقتی رفتیم بهمون گفتند روز آخر کارگاهه.همه ناراحت شدیم.ولی درست دراومد،روز آخر برای شهید گمنام شد.آخه آقا ابراهیم هم گمنامه....😞 گفتیم چون هرکسی با آقا ابراهیم آشنا هست و سلام بر ابراهیم رو خونده،برای اینکه دیگران هم مشارکت داشته باشند،هرکسی یک خاطره ای از شهید هادی بگه،یکی از رفتارش با نامحرم گفت که دخترهایی که عاشقش شدند،یکی از اذان پشت موتورش گفت... بیش از یک ماه بود که نماز جماعت نخوانده بودیم😞.من و دوستان نشسته بودیم که گفتم دلم برای روضه تنگ شده،برای روضه زنده،دیگه روضه از تلویزیون و گوشی به دلم نمینشینه،فقط روضه زنده می خوام،دعای کمیل۱/۵ساعت می خواهم... با دوستم رفتیم وضو گرفتیم،وقتی اومدیم دیدیم همه دارن چادر سر می کنن،گفتم چه خبره⁉️گفتن حاج آقامدیرموسسه برای سخنرانی می آید،گفتم خوب جماعت هم بخواند، گفتن جماعت هم می خواند. باورم نمی شد. دوستم کتاب خدای خوب ابراهیم رو آورده بود و بهم داد منم سر جانمازم گذاشتم✨.بعد از نماز یکی از خانم ها به حاج آقا گفت خانم ها میگن اگر میشه ذکر توسلی داشته باشید چون ما هرروزمان را به نام یک شهید کار می کرده ایم و اگر بشود به نام حضرت زهرا توسل کنید.💔 شروع کردن :لا حول و لا قوة الا باالله... و بعد هم روضه حضرت زهـــرا و از شهدای فاطمی مثل برونسی و کاظمی نام بردن.... خیلی چسبید.آقا ابراهیم حسابی امروز تحویلمون گرفت.👌 به دوستم گفتم دستت درد نکنه بابت انتخاب شهیدت...🌹
✨🌹✨ ✨شخصی شنید که غیبتش را کرده اند ، کت و شلوار ، و شیرینی خرید و به عنوان چشم روشنی برای غیبت کننده فرستاد. ✨شخـص غیبت کننده پرسید: چرا به من چـشم روشنی داده ای؟! ✨جـواب داد: شما ۴٠ روز ، تمامی نـماز و روزه و عباداتت را به مـن دادی و من به جایش این هـدیه را برای شما فرستادم! ‌‌🌎‍ ⇦ ╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮ ‌ ╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
🔴محمدجواد کولیوند، نماینده ای که توسط شورای نگهبان ردصلاحیت شده بود، معاون پارلمانی وزارت کشور شد!! ♦️ دولت شده شبیه نون خشکی! هر چی جنس پاره و شکسته و داغون و بنجله داره جمع میکنه...😒
از رجبعلی خیاط ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍمي؟ ﮔﻔت : ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، ﺯﻧﺪگي ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ ﮐﺮﺩﻡ: *دانستم ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ نميخورد ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ميبيند ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ نميدهد ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ! *دانستم ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ! *دانستم ﮐﻪ نیکي ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ نميشود ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯ ميگردد ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮبي ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ! ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ 5 اصل ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ميكنم👌🏻 ‌
✍🏼 گویند دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد خوشحال شد و گوشه‌های دامن را گره زد و رفت! در راه با پروردگار سخن می‌گفت: ای گشاینده گره‌های ناگشوده! عنایتی فرما و گره‌ای از گره‌های زندگی ما بگشای. در همین حال ناگهان گره‌ای از گره‌هایش باز شد و گندم‌ها به زمین ریخت! او با ناراحتی گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز که این گره بگشای و گندم را بریز! آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود؟ نشست تا گندم‌ها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه‌ها روی ظرفی از طلا ریخته‌اند! ندا آمد که: تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتــاح راه💚 《 مولای 》 ‌ ╭─💕─═✨💜✨═─💕─╮ ‌ ╰─💕─═✨💜✨═─💕─╯
کسی ﺟﺮﺍﺕ این رو ﻧﺪﺍﺷﺖ که ﺑﺎ ﺷﺎﻩ ﻣﻤﻠﮑﺖ سر یک ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ، اما ﻃﯿﺐ می‌نشست. ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺷﺎﻩ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ ، می گفت ﻃﯿﺐ را بیارید یک ﺭﻭﺯ ﺷـﺎﻩ به طیب گفت ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ، ﺑﺮﻭ یه مجلس ﺭﻭ ﺧـﺮﺍﺏ ﮐﻦ. ﮔﻔﺖ کجا؟ ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟ ﺷـﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻓـﻼﻥ جا ، ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ. ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ و گفت ﮐﯽ؟؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟! طیب ﮔﻔﺖ ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ، ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ سـلام الله علیها ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ! ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨـﻮﺯ ﻣﻌـﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭی ﺯباﻥ ﻣﺮﺩﻡ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ انجام ندهی دستور می‌دهم شکنجه ات کنند ، طیب ﮔﻔﺖ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﮑﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘـﻢ. آنقدر شکنجه اش کردند که ﻃﯿﺐ هیکلی، لاغر لاغر شد ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ او را ﺍعدﺍم ﮐﻨﻦ، ﯾﮑﯽ ﮔـﻔﺖ ﻃﯿﺐ ﺑـﺮﺍی پیامی ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ سید روح‌الله رو نمی‌شناﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ، ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎم طیب روﭘﯿﺶ ﺍﻣـﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ طیب ﻧﯿـﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣـﻦ ﻭ امثـال ﻣـﻦ ﻧـﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻥ ﺩﺭ ﺍﻣﺖ رو ﺷﻔﺎﻋﺖ می کنه ﺍﯾﻦ ﺷـﺪ ﮐﻪ طیبی که ۶۰ ﺳـﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧـﻮاﻧﺪ و ﻧـﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ ، ﻓﻘـﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫـﺮﺍ سلام الله علیها ، لیاقت پیـدا کرد کـه ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎی ﻗـﻢ ﺟﻤﻊ ﺷـﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ۶۰ ﺳﺎلش رو ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ╔═.🍃.═════╗ ╚═════.🍃.═╝
⭕️ روحانی: به رهبری گفتم شرایط جنگ اقتصادی است و نیاز به فرمانده داریم، جنابعالی فرماندهی را بر‌عهده گیرید. ایشان فرمودند فرمانده خود رییس‌جمهور باشد. - قشنگ معلومه آقا خواسته بگه: خودتی شیخ! از زیر کار در نرو و فرافکنی نکن. مسئولیت گندی که زدی بر عهده خودته، برو جمعش کن!