پاییز فقط لندن
البته اگه پول لندن رفتن ندارید پارک جنگلی وکیل آباد مشهد هم دیدنیه!
🆔 @Gizmiz100
چ43:
✨🍃
بترسید از اشک های سرباز ایرانی
🔹این امیر ارتش ایران که میبینید داره اینجوری برای شهدای حادثه شاهچراغ گریه می کنه یکی از تفنگداران نیروی دریایی هست که در آزاد سازی خرمشهر نقش اساسی داشته و جانباز ۷۰ درصده
🔹واقعا برای یک سرباز دردناک تر از این چیزی نیست که ببینه مردم کشورش توسط گلوله های دشمن ناجوانمردانه پرپر شدن،این اشک ها برای دشمنان این سرزمین فقط یک پیام داره؛ بترسید از اشک های سرباز ایرانی
#سرباز_ایرانی
#شاهچراغ
#ایران_تسلیت
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دانشجویان آشوبگر امروز در دانشگاه امیرکبیر مدل قرون وسطایی درب ریاست دانشگاه شکستن رفتن داخل
✨
حاجی نمی دانم شاید لبخندهایتان تسبیح ذکر خدا بود که اینگونه دلنشین در خاطرها مانده است.
#سردار_دلها
#حاج_قاسم
#شاهچراغ
#لبیک_یا_خامنه_ای
🔴عربستان سعودی تعدادی نوجوان را به جرم شیعه بودن اعدام میکند!
🔹تا حالا دیدهاید نهادهای بینالمللی سروصدا کنند و یا تحریمهایی علیه عربستان وضع کنند؟ یا تا بحال دیدهاید سلبریتیهای وابسته به نظام سلطه علیه عربستان هشتگ بزنند؟
🔹هیچ وقت این کار را نخواهند کرد چرا که عربستان پادوی کشورهای غربی است و هرگونه جنایتی انجام دهد برای غربیها فاقد اهمیت است! کارمندان شبکه سعودینشنال از چنین جانورانی حقوق میگیرند! حقوقی که آغشته به خون کودکان در سرتاسر منطقه و داخل خود عربستان است!
#عربستان #شیعه #زاهدان #SaudiArabia
گوگل پلی، روبیکا را فیلتر کرده.. چرا عاخه؟! مگه اینا طرفدار آزادی مردم ایران نبودن؟! 😒🤨
#گوگل_پلی چون دیده #روبیکا داره از #اینستاگرام پیشی میگیره، اونو #فیلتر و تحریم کرده‼️
در بعضی گوشیها بدون پرسش، حذف نصب کردن.. چرا؟! چون دیگه نمیتونن با کنترل محتوا، از ما جاسوسی کنن، یا تحریک به اغتشاش و خشونت کنن
قشنگ روشنه منظورشون از #آزادی، تا جاییه که به درد منافع اونا بخوره.. یا بیشتر توضیح بدن؟!
#مرگ_بر_دیکتاتور
🔘 داستان کوتاه
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج سالهش میآید.
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه.
پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که بره پیش بچههاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم.
نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─